سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

درد نامفهوم...........

به عشق نیاز داری و ..............به اغوش جنس مخالف...... 

این یه فریاد خاموش زیر آب...........چون نمیتونی بیانش کنی..... 

چه میدونم........ 

یه چیزی که اخلاقیون اسمشو گذاشتن نجابت خفت کرده نمیزاره دردتو بیان کنی..... 

ولی بدنت یاری نمیکنه............حتی به ضرب دوش آب سرد و هزار تا دم کرده و کوفت و زهر و مار......... 

میری استخر............طولش ده بار میری و برمیگردی.......سعی میکنی یه ضرب زیر آبی بری....... 

خودتو خفه میکنی......... پول خرج سوارکاری میکنی........ 

حیوون خونگی میاری.........وقتتو صرف گلکاری و درختکاری میکنی......... 

انرژیتو میزاری رو امور خیریه.......... 

یهویی پا میشی خونه رو میتکونی.........اساسی...........یعنی از کمر بغلش میکنی همچین میچرخونیش...... 

کل دکورو عوض میکنی........... 

کل مبل ها رو میکشی این ور.........میزا رو اونور...........فرشا رو جمع میکنی............جارو میکنی بخار شو میزنی.......... 

دیوارها رو میشوری.............. 

بعد تازه میشینی ترشی میندازی....... 

20 کیلو سبزی پاک میکنی میشوری خرد میکنی...........سرخ میکنی......... 

مربا .......از هر مدل درست میکنی............. 

باز میبینی.............................بدنت جار میزنه....میگه من هنوز انرژی کافی برای یاد اوری نیازهای تو دارم.............. 

دیگه میوفتی به جون خودت........... 

واسه اینکه یادت بره زنی...............صورتتو میزاری حسابی ریش دار بشه.......ابروهات بشن پاچه بز........چروک دور چشم.......ساهی و گود افتادگیش خبر از شب بیداری و خر خونی میدن........ 

لباسای گشاد که دشمن هر چی ظرافت و زیبایین............. 

خودتو تو کارگاه خیاطیت حبس میکنی و ساعتها میدوزی و اتو میکشی........ 

خسته و کوفته............ 

در حالیکه واقعا داری کم میاری.......... 

میری حموم..............لخت تو وان دراز میکشی و میشماری قطره های اب سرد که روی پاهات میغلطتن......... 

اشکات جاری میشن.............چون میبینی چقدر پاهات کشیده و مانکنین........... 

بعد مقایسشون میکنی با فلان دختر فلون شده ای که هفته پیش تلفنی خبر ازدواجشو با یه دکتر بهت داده.......در حالیکه دیپلم هم نداره.............یاد درسو و دانشگاه خودت میافتی.......... 

آه از نهادت بلند میشه .......که چه الکی عمرت و جوونیت حروم شد.......... 

یاد دوست   پسر بی مرامی میافتی که 5 سال بود و ندیدت ..........5 سال نیستو و ماهی یه بار سیخ میزنه و نبودنشو یاد اوری میکنه..........و هی میگه : بیا از باقی عمرمون استفاده کنیم....... 

دلت سیگار میخواد.........ولی داری با خواهر هایی زندگی میکنی که کوچکترین تغییر و کوچکترین بی ثباتی شخصیتی که ازت ببینن نگران و سردرگم میشن و روزگارتو سیاه میکنن...........قید سیگارو میزنی....... 

به خودت میگی تو یه فرصت خوب...........میرم بیرون و یه سیگارو میزنم به رگ.......... 

خودتم میدونی اینا رویاست...............کو فرصت مناسب؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

باز بدن لخت و پوست صاف و شفافت حسرت میاره روی لبهات......................... 

با اینکه خیلی وقته از زن بودن فقط اسشمو داری...........هنوز خوشگلی و ظریف..............اینو خودت میدونی ...........ولی ترجیح میدی فراموش کنی........... 

چون تو از طبیعی ترین نیازت محرومی...........پس بهتره جنسیتتو از یاد ببری......... 

در سرزمینی که زن محکومه به انتظار..........چرا باید زن بود........بزار هورمونهای جوونی سرکوب شن و تو 30 سالگی حس کنی 60 ساله ای............... 

بدنت داغ میشه...............بازوی مردانه ای رو تصور میکنی که بالش شبهای تنهاییته........... 

شرمنده لبهاتو گاز بگیر و بگو .............پناه میبرم به خدا.........لعنت بر شیطون رجیم.......... 

از حموم سرحال و پیروز میایی بیرون.............اره تو دیو نیاز رو کشتی.............. 

بدنت درد میکنه ..........مهم نیست............ 

قفسه سینت سنگینه.................مهم نیست......... 

اهمیت نده...........به هیچ چی اهمیت نده............. 

موهاتو هپلی با سشوار خشک میکنی و میبندی ...............داری میری سر وقت تی وی...............که وقت خالیتو با سریال پر کنی........... 

دوستی  تلفن میکنه ..........نیم ساعت تحملش میکنی..............درد و دلش............چرت و پرت داره میگه......... 

انگار او  هم هورمونهای جوونیشو میخواد با حرف زدن با یه همجنس سرکوب کنه....... 

شبکه کفار داره سریالی میزاره از عشق...........از رابطه بین یه دختر با یه پسر.........بازوی مردانشو میبینی............شده بالش دخترو................. 

بلند میشی.......... 

خواهرت میگه : کجا به جای جالبش رسید............بشین........ 

میگی: تازه حموم بودم.........سرما میخورم............باید برم.......... 

اره............ 

دیگه دوش آب سرد هم رفیقت نیست........ 

درد بدنتو فشار میده........... 

یه درد نامفهوم................... 

که فقط خودت درکش میکنی..................

نظرات 6 + ارسال نظر
sorena شنبه 4 آبان 1392 ساعت 05:11 ب.ظ

ازین دردا تو زندگی خیلی از جووناست دختر و پسر نداره
ما هممون زندانی عرف و دین شدیم
هرکدومشون مثل یه زنجیر دست و پامونو بستن
دینی که فقط ازش محدودیت چشیدیم

آشات یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 01:29 ق.ظ

جانا سخن از دل ما میگویی ...

محسن یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 11:23 ب.ظ http://ketabamoon.blogsky.com/1392/07/28/post-336

بعدش به من میگی از مرگ ننویسم. میگی خودت از مرگ اگر بنویسی دلیل داری. ولی بازم نمی نویسی. اینی که تو نوشتی رفیق از مرگ که بدتره.

این کتابو خوندی؟
http://ketabamoon.blogsky.com/1392/07/28/post-336

سلام رفیق
نه نخوندم ولی میخونم نتیجه خوندنمو بهت میگم.......ممنون

رکسانا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 12:43 ق.ظ

صبور باش . توی خونه خودتو حبس نکن . توی اجتماع ولو شو . شاید ولو شدن توی اجتماع دردهاتو کمتر کنه

والو خواهر همچینم تو خونه حبس نکردم خودمو........تقریبا همش تو اجتماعم.........سر کلاس و اینور و اونور.............ولی بازم مشکلی که هست.........تو چه وکنی؟؟؟؟؟؟؟

adamak شنبه 11 آبان 1392 ساعت 05:17 ب.ظ http://scarecrow9.blogfa.com/

دلفین پنج‌شنبه 21 فروردین 1393 ساعت 04:32 ب.ظ http://h-no-h.blogsky.com/

این حس را من هم دارم با ته مایه هایی دیگر، چند بار خواستم پستی درباره اش بنویسم؛؛ نشد،،، امیدوارم حالا که تاریخ این پست قدیمی شده، احساس ِ بد ِ تو هم کهنه شده باشه .....

کهنه که نشده......تازه ترم شده ............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد