سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

ارایش

آرایش...
چندی پیش به پیشنهاد دوستی رفتم سر قرار...منتهی چون کارم طول کشید با همون تیپ ساده و کار رفتم ..اصلا ارایش نداشتم...اقای خوش تیپ و تحصیل کرده خیلی از دیدن من جا خوردند...ولی محترمانه به روی خودشون نیاورند...منم خونگرم....شروع کردم به صحبت و جو عوض شد...هر کدام فاکتورهامونو گفتیم...و بعد خداحافظی ...قرار شد ایشون تماس بگیرند تا نتیجه رو بهم بگیم و برای قرار بعدی تصمیمی بگیریم....رفتم خونه و لیست کردم و دیدم 70% خواسته های مشترک داریم و این ملاقات خوب و موفقی بوده...منت...ظر تلفنش بودم....بعد از دو روز تلفن کرد و خیلی رسمی حرفاشو زد .....اینکه خیلی فکر کرده و اینکه من از هر جهت خانم برازنده و فعال و باهوش و مقتدری هستم.....ولی ایشون برخی خواسته هاشون با خواسته های من در تضاد..ازش خواستم توضیح بده..ولی لحن کلام و جوابش منو به این نتیجه رسوند که یارو خوشش نیومده .....منم زودی براش ارزوی موفقیت کردم و تمام........
چند وقت بعد دوستم برام تعریف کرد که یارو به همسر دوستم گفته که از قیافه و ظاهر و تیپ من خوشش نیومده....و اصلا به دلش ننشسته......
دوستم با تعجب به من نگاه میکرد و میگفت: سارا من موندم.....این چطور تو رو نپسندیده؟؟؟؟ مگر چه شکلی بودی؟؟؟؟ارایشت بد بود؟؟؟؟؟
من: من اصلا ارایش نداشتم...سر زمین گیر افتادم...دیر شد...با همون وضعیت رفتم...ولی خاکی هم نبودم...
صدای داد دوستم: سارا....ادم تا سر کوچه بدون ارایش نمیره.....اونوقت تو قرار ملاقات اول بدون ارایش رفتی؟؟؟؟؟؟ دیوونه.....تو رسما میترشی.....
این گذشت...یک سال بعد...به مراسم عروسی یکی از دوستان دعوت شدم...
منم کلا پایه جشن و شادیم و حسابی به خودم رسیده بودم...یک لباس شاهانه و شیک و اندامی و یک ارایش کامل...وسطای مجلس....حس کردم یک نفر خیره نگاهم میکنه..برگشتم و لبخند زدم..دیدم بهله..طرف اشناست..همون اقای محترم ازون ور مجلس خودشو رسوند این ور مجلس و شروع کرد به احوالپرسی....یکم تو چهره من دقیق شد و گفت: من شما رو قبلا ندیدم؟ منم لبخند:رستوران.... برق 3 فاز از سرش پرید... اقا: من میگم اشنا به نظر میرسید..چقدر عوض شدید؟؟؟؟؟؟ من: چطور؟ پیر شدم؟ اقا: وای نه...منظورم این بود که امشب مثل یک ستاره میدرخشید...یکم صحبت کردیم و خندیدم....ولی من روی دلم مونده بود این رفتار دو گانش...180 درجه عوض شده بود..طوری باهام صحبت میکرد انگار من ملکه هستم ...از هر 10 کلمش .....8 تاش حول زیبایی ظاهری من میچرخید.....
خلاصه....بعد از مهمونی ایشون دوباره بهم پیشنهاد دادند و سعی کردند نظر منو برگردونند.....یک روز دعوتشون کردم سر زمین ....و براشون توضیح دادم که من کل سال همینطوری میبینه...با ظاهر بدون ارایش و بدون لباسهای مهمونی....با لباسهای گشاد...و ازون تشکر کردم و تمام.....
برخی از مردها....ظاهر براشون خیلی مهمه.......و به خاطرش کل داشته های یک زنو نمیبینند......این نظر منه......نظر شما چیه؟ حالا هی بگویند من ظاهر ساده رو بیشتر دوست دارم....من میخندم.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد