سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

مراسم پرسه (ختم).......


چندی پیش پدر یکی از دوستان فوت کرد.......
ورشکست شده بودند و تازه از زیر بار قرض کمر صاف کرده بودند...........که پدرشون بیمار شد و افتاد بیمارستان.....
ایشون حدود یک ماه بستری شدند و خانواده از زیر سنگ پول جور کرد برای درمانشون.........
من تا زمانی که پدر دوستم بستری بود و زنده...مرتب تلفن میکردم و چندین بار رفتم و سعی کردم کمک کنم ( وظیفم بوده) منتی نیست........
ولی همینکه فوت کرد......من فقط تلفنی تسلیت گفتم و تمام........
دوستم اس ام اس داد برای شب سوم.........بعد شب 7 .....و دعای نمیدونم چی.......ناهار چی........شام چی.......
من هی پیام دریافت میکردم....محترمانه تشکر میکردم و میگفتم بعدا که سرتون خلوت شد میام خدمتتون برای تسلیت حضوری........
حالا اینو داشته باشید من کلا پامو تو هیچ مراسمی نمیگذارم....لباس مشکی ندارم..........و اصلا بدم میاد از رفتن تو قبرستون..........
این دوستم منو از رو برد......از بس پیام داد..........
خلاصه قبل از چهلم با کلی بیچارگی با خواهرم و یکی از دوستان رفتیم منزلشون برای تسلیت گفتن.....حالا تصور کنید یک مانتو بلند سورمه ای مال خواهرمو پوشیده بودم که توش گم بودم............زیرش لباسم کرمی بود ( غمگین ترین رنگ توی کمد لباسام ) روم هم نمیشد در بیارم مانتو رو تو این گرمای ادم کش.......
حالا مادر و خواهر دوستم هم بودند.......یکم یادی کردیم از پدر محترم و خوبیهاشون.........اشک از چشمای دوستم داشت کم کم جاری میشد.......
منم نقطه ضعفم همینه........یکهو زدم کانال طنز.........
یک ساعت بعد خواهر و مادر و دوستم سه تاشون از خنده نمیتونستند خودشونو کنترل کنند...........
خواهر خودم اروم لگد زد به پام و گفت: بمیری......مثلا اومدیم تسلیت گویی...بسه...........
مادر دوستم : خدا عمرتون بده..خوب کردید اومدید.........دلمون باز شد......بیام عروسیتون جبران کنم........
منو میگی با نیش باز : حتما حتما........
خواهرم با لگد اومد تو ساق پام به سمت مادر خانوم: نه.....
مادر دوستم: نیام عروسیش؟؟؟؟؟؟؟؟
من: نه بابا .خواهرم میخواد بگه قدمتون روی چشم.......بنده خدا هول کرده
دوستم: سارا مگه داری عروسی میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟
خواهرم: ای بمیری سارا........نه بابا ...کی پیدا میشه اینو بگیره.....داره شوخی میکنه...........
من : یعنی ممنونم اجی ازین اعتماد به نفسی که داری بهم میدی......حاج خانوم شما دعا کنید..........حتما من جفتمو میجورم.....کلا من تصمیمی گرفتم هر طور شده به خاطر گل روی خواهرم شوهر کنم....
دیگه مجلس پوکیده بود........
مادر و خواهر دوستم از شدت خنده اشک چشماشون راه افتاده بود........مادر دوستم هی دعامون میکرد و میگفت : سفید بخت بشید و خدا بهمتون شوهر خوب بده............
( این بخشش منو کشته ........یعنی چون الانی شوهر ندارم احتمالا سفید بخت نیستم.........منتهی سیاه بختم نیستم.......یحتمل سورمه ای بخت بودم تو اون لحظه )
بگذریم...........اخر مجلس...وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم دوستم گفت با ما میاد چون باید بره بده کارت تشکر چاپ کنن........
من : کارت چیچی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوستم: اینجا رسمه......بعد از مراسم واسه کسانی که تو مراسم شرکت کردند کارت تشکر میدیم که قدم رنجه کردند تشریف اوردند........
من کلا شدم علامت سوال............
نمیتونم به فرهنگ خانوادگی دوستم ایرادی بگیرم........
بلاخره یک زمانی پدرش جزو تاجرای موفق بود.............
و حالا دلیل نمیشه چون وضعیتشون مثل قبل نیست از خانی بیافتند..........
ولی من پیش خودم حساب کردم........که اینا کلی خرج پدرشون کردند..........کلی برای مراسم خرج کردند..........و من جای خالی گوشواره و جواهراتی که همیشه به دست و بدن دوستم بود رو خالی دیدم.......
خیلی ناراحت شدم..........
خیلی.................
خیلی...................
دلم اون لحظه نه خنده میخواست..........نه رقصیدن........نه شادی.........
دلم گریه میخواست...........
برم بشینم زار بزنم..............واسه این فرهنگ...........
======================
کسی که مرد .....مرده............تموم............
عزیزترین کس ادم ................عزیزترین......
تا هستند......تا زنده هستند.............از لحظه لحظه بودن باهاشون باید لذت برد..............باید دستاشونو بوسید..........
باید باهاشون رقصید......اواز خوند.....فیلم گرفت......عکس گرفت......
صحبت کرد..........زندگی کرد............
ولی وقتی رفت........دیگه تمومه...پرونده بسته شده........
انرژی اونها باقی میمونه..........
باید به خاطر اونها خوب موند و خوب زندگی کرد..........
حالا گیریم ادم بیاد 10 میلیون خرج شام شب 7 کنه..........
10 میلیون خرج مسجد کنه..............
که چشم همسایه دربیاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
که فامیل درجه اول و دوم و الی اخر بگن عجب مراسمی؟؟؟؟؟؟؟ آبرو داری کردند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی با داشتن یک مراسم باشکوه اون طرف بزرگ جلوه میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عزیزتر دیده میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر پولداری ........2 تا بچه پرورشگاهی با پول اون مراسم میتونن تا مدتها پشتیبانی بشوند..........
میشه کلی درخت کاشت به یاد و نام اون طرف..........
میشه به یک کشاورز بیچاره کمک کرد زمینشو اباد کنه............
به خدا اینقدر حرف نزنیم............
عمل کنیم...............
این لباسای سیاه
این قبرستونا........
این مراسمات..........
شده بلای جون هممون..........
همه رو بیخیال...........از خودمون شروع کنیم........
داشتن قبر تو فلان زیارتگاه شاهکار نیست....
ولی اینکه زمینی اباد شده ....این خیلی .........
خوب.........تا حالا چند تا درخت کاشتید؟؟؟؟؟؟؟
چقدر به ابادی یک زمین بایر کمک کردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به یاد عزیزانتون چقدر به بچه های پرورشگاه کمک کردید؟؟؟؟؟؟
حالا چند تا مراسم شرکت کردید؟؟؟؟؟؟؟؟
چقدر خرج دسته گل و تاج گل کردید؟؟؟؟؟
چقدر خرج ولیمه و شام عزاداری کردید؟؟؟؟؟؟؟
چقدر خرج لباس سیاه و پوشش عزاداری کردید؟؟؟؟؟؟؟
چند تا سلول بدن شما به خاطر اشکهای اجباری و واگیر دار از بین رفتند؟؟؟؟؟؟
چقدر چشمای نازنینتون اسیب دیدند؟؟؟؟؟؟؟
یکم به کارهایی که میکنیم دقیق بشیم.......
از خودمون شروع کنیم......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد