سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

دلسوزی..

دلسوزی واقعی.....
این چند وقت به شدت مشغول کار بودم....یعنی از شهریور تا الان من واقعا روزانه بالای 12 تا 15 ساعت مشغول بودم و خستگی و بیخوابی های پی در پی انرژیمو گرفته....کمی بیتاب و بد اخلاق شدم و کم کم دارم کم میارم در حوصله و صبر....در کار من خیلی دیکتاتورم و کارگرا پشت سرم میگویند گژتاپو.....ولی این روزا زبون بسته ها کلا معتقدند من خود هیتلرم.....باری.....فشار کار و برداشت محصول و رسوندنش به جایگاه اماده سازی و فراوری یک ور......بسته بندی و طراحی برچسب و پوستر و تبلیغات یک ور دیگر...برای صرفه جویی تا حالا با هیچ شرکت تبلیغاتی وارد مذاکره و همکاری نشدیم و همه کارها رو خودم و خواهرم انجام می دهیم.....ولی ازونجا که خدا بزرگ و به اندازه تلاش ادم روزی میرسونه...این چند وقت بعد از 4 سال کار مداوم و تلاش....رو غلتک افتادیم و چند سفارش کوچک و بزرگ پشت سر هم داشتیم.....یعنی فشار کار چند برابر شد برای رسوندن و تحویل به موقع......دیروز نشستم و 2 ساعت وقت گذاشتم و لیبل و برچسب طراحی کردم برای روغنهای مخصوص ماساژ .....با ذوقی و شوقی برای دوستم تو فیس فرستادم که نظرشو بگه......یک دوست خوب و منطقی که روی تصمیم و حرفش خیلی حساب میکردم و میکنم......خلاصه ایشون نظرشو خیلی سرد و بی تفاوت داد...نمیخواست دلمو بشکنه ولی بلاخره گفت به دلش نمیشینه و خلاصه طرح یک جوریه.....گفت شاید ایراد از فونت باشه....صادقانه بگم....من یک شیر ماده مردادیم که خیلی برام سخته کسی مستقیم از کارم ایراد بگیره یا انتقاد کنه.....ناراحت شدم...بعد عصبانی شدم...به سختی خودمو کنترل کردم به دوستم حرفی نزنم.....گناهکی متوجه شد و گفت از یکی از دوستای خبره در طراحیش هم نظر میپرسه....بنده خدا کلی وقت گذاشت و 4 ساعت تمام سر این موضوع بحث کردیم.....حس کردم طرحم رو مسخره کردند (این حس و فکر اصلا درست نبود ...چون دوستم کلی برای من وقت گذاشت و از کارش زد تا بتونه منو اروم کنه و دلداری بده....درست انتقاد کنه و من از سر بدبینی فکر کردم دارند مسخرم میکنند..)و خلاصه بیشتر اتیش گرفتم..ولی چون برام نظرشون مهم بود.....تحمل کردم.ولی دوستم این وسط خودش شدیدا از ماجرای پیش امده ناراحت شد و هی سعی میکرد با تغییر موضوع و حتی اقرار به اینکه اشتباه متوجه شده برچسبا رو تایید کنه و منو دلداری بده......خستگی.....بیخوابی....کلافگی......گیجی....عصبانیت...دلم میخواست یک کاری کنم ولی مات شده بودم....حس میکردم خستگی کل اونهمه کار رو دوشم مونده و کارام کلا بی ارزش شدن.....اصلا نمیدونم چه مرگم شده بود.....شاید زنانگیم میخواست دوستم فقط تاییدم کنه و بهم بگه سارا کارت عالیه......ولی دوستم صادقانه به جای تایید احمقانه حقیقت تلخو بهم گفت......ساعت 4 صبح رفتم که یکم بخوابم.....خوابم نمیبرد...حس میکردم باید یک جوری روش کارمو تغییر بدم.....ساعت 6 بلند شدم و برگشتم پشت سیستم و کلی جستجو و تازه متوجه عمق فاجعه شدم......طرح من غیر اصولی....بدرد نخور و خیلی پیش پا افتاده بود....یک طرح کودکانه.بیشتر شبیه خط خطی میموند...پای طرحای حرفه ای.....
دوستم...میتونست با تملق و چاپلوسی از سر خودش باز کنه....پیه عصبانیت و تند خویی منو به تنش مالید و حقیقتو گفت ......حتی خودش تحت فشار کلی ناراحت شد......ولی موفق شد چشمای منو باز کنه......بیدارم کنه..جدی جدی خواب بودم......
بودن برخی از ادما تو مسیر زندگی نعمت....بعضی ادمها از ادم دورند......ولی وجودشون ..انرژیشون .همیشه باعث میشه ادم به سمت موفقیت گام بردارند.دلسوزی واقعی دارند و اهل دروغ و ریاکاری و زبونبازی نیستند....ترجیح میدهند تو این بحثا خودشونو ادم بد و تلخه بکنند ولی روی حقیقتو با کلام زیبا و ریاکارانه نپوشونن.......باری....نمیدونم با چه کلامی ازش تشکر کنم....فقط باید مینوشتم....دست کم میدونم خودش میاد و میخونه....و میدونه جایگاهش چقدر برام مهمه و عزیزه.....
شما هم ازین دوستا تو زندگیتون دارید؟؟؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد