سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

داستان

زمان رضا شاه....تو یک مسجد کنار سفارت ترکیه...پیش نماز میرفته بالا منبر هی بد عمر و ابوبکرو میگفته و بهشون توهین میکرده......از قضای روزگار....سفیر ترکیه و کل دیپلماتهای ترک میرفتن برای نماز جماعت تو همون مسجد.......هی حرص میخورده...ولی اعتراضی نمیتونسته بکنه.....بلاخره یک روز بعد از تمام شدن نماز میره پیش پیش نماز و میپرسه این خطبه که میگی خودت متنشو تهیه کردی یا کسی بهت داده؟؟؟؟؟؟
پیش نماز میگه یک نفر روزی 1 قرون میده که این خطبه ها رو بخونم......از چند و چونشم خبر ندارم.......
سفیر ادرس اون شخصو پیدا میکنه میره پیشش میگه : این خطبه رو خودت نوشتی یا کسی بهت داده؟؟؟؟
یارو میگه : یک نفر از تو سفارت انگلیس مشتری چند ساله منه...روزی 2 قرون بهم میده تا من این خطبه رو بدم فلانی بره رو منبر بخونه........
سفیر ترکیه عاقل بود ......برای همین به خاطر یک خطبه احمقانه با ایران اونم زمان رضا شاه دشمن نشد.....بررسی کرد فهمید این نفاقی که نفعش میره تو جیب کشورای غربی....ولی ضررش متوجه کشور خودش و ایران......با اینکه سنی بود و براش عمر و ابوبکر خیلی محترم بودند.آشوب نکرد ..فقط دیگه به اون مسجد نرفت.......
-----------------------------------
داستان کشور ما همینه......یکی تفرقه میندازه........عزیز تندروی من.....ببین نفع اینهمه خشونت و حماقت تو جیب کی میره؟؟؟؟؟؟؟
فکر کن و الکی اب تو حوض کسی نریزززززززززز.......جان هر کی دوست داری فکر کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد