سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت اول : اشنایی......

خیلی خیلی تجربه عجیبی بود...میتونم خط به خط از اولشو با جزییات کامل بیان کنم.....

خیلی دوست دارم اینکارو بکنم

خیلی وقته دیگر کسی به این خانه سوت و کور من سری نمیزنه

...خیلی وقته کسانی که یک زمانی دوست یپنداشتمشان ازین سرزمین کوچ کردند و رفتند

...... ساعت 6 و نیم بود...خیلی احساس خالی بودن میکردم...میترسیدم...میترسیدم دیر برسم یا اینکه اون چیزی نباشه که دلم میخواست

احساس گناه...عذاب و وجدان درد ........

حس میکردم دارم بهش خیانت میکنم

ولی خوب دلم شیطنت میخواست....جوانی و حرارت......

دلم اون دختریو میخواست که تو دهه 20 بود.....

جسور.قوی....مستقل و دیوانه.....

ساک دستمو انداختم روی کولم و سوار تاکسی شدم..ادرسو بهش گفتم...حدودشو....

ولی یادم افتاد هیچی براش نخریدم....از راننده خواستم جلوی یک شیرینی فروشی نگه داره....

تهران.....شبهای تهران خوشگلترینه....تهران تو شب قابل تحمل.....

دلم سیگار میخواست....دلم تابو شکنی میخواست.....

صدای راننده: خانم اینم قنادی...

پیاده شدم..اولین بسته شیک کاکائو رو که دیدم همونو خریدمش....بعد گفتم گل جاش خالیه.....

یک لحظه خندم گرفت....انگار داشتم میرفتم خواستگاری......یا عیادت یک بیمار.....

دل تو دلم نبود.استرس و اشتیاق باهم توام شده بود......

دلم قنچ میرفت و انگار توش لباس میشستند.....جلوی گل فروشی از ماشین پیاده شدم......

اولین گلی که دیدم رزهای بلک بود.....

: شاخه ای چند؟

_ 10 تومان......

: 5 تا برام دسته کنید.....

گلفروش گفت خانم شما که میخواید اینو ببرید سبد گل ببرید...بهتره....

خودم: نه..میخوام ساده باشه..شیک و ساده......

کلی فروشنده باهام کل کل کرد.....اخر سر گفت: جسارت خانم.میبخشید میپرسم..برای خانم گل میبرید یا برای اقا؟

: چطور؟

_ خوب اگر خانمه سبد بهتره...اگر اقاست براتون با کنف میپیچم و ربان قرمز یا زرشکی میبندم شیک و ساده.....مردا گل دوست ندارن.....

پیش خودم گفتم یعنی چی مردا گل دوست ندارن؟؟؟؟؟؟؟

انگار ذهنمو خوند.....لبخند زیبایی پهنای صورتشو پوشوند....تازه متوجه گلفروش شدم .....انگار اولین بار بود میدیدمش

مردی سی و خورده ای ساله...افتاب سوخته و شیک پوش...موهای مشکی و پیشانی بلند...

_ خانم...شما داری هزینه میکنی....به نفعه منه هر چی گل گرونتر بخری..ولی دارم میگم ما مردا گل دوست نداریم هدیه بگیریم.....اصلا مرد جماعت حتی به گل نگاه هم نمیکنه.....

: خوب بار اوله دارم میرم پیشش......فرصت نشد چیزی بخرم.....گل و شکلات به نظرم بدکی نیست......

خندید.....عجب شیرین میخندید گل فروش....

_ خوب پس بزار همون ساده براتون بپیچم......

یک گل رز هلندی صورتی محاصره بین 5 گل رز بلک.....ساده و شیک......

_ خانم جسارت....شما بختیاری هستید.؟؟؟؟؟؟؟

: نه من فارسم....چطور؟

_چهرتون ..چشم و ابروی شما میگه بختیاری هستید......

خندیدم......نه من فارسم.....ولی جد مادریم یک رگه بختیاری داشته.از طایفه فیلی ها همراه کریم خان زند گویا امدن شیراز....

_ نگفتم.....دیدی؟؟؟؟؟ تابلو چشم ابروت میگه بختیاری هستی .....

میخندم.......برای اولین بار بعد از مدتها میخندم....از ته دل......

دسته زیبا و ساده گل رو بهم میده....

_ خانم جسارت....ولی یک چیزی بگم؟

: بفرما

_ اگر دوستت داشته باشه......شما گل از تو گل و لای جوی اب براش بکن ببر.........براش قدر طلا و جواهر میارزه..........مرد جماعت گل دوست نداره.....ولی اگر کسیو دوست داشته باشه....هر چی از سمتش بهش برسه براش عزیزترینه.ولو گل پژمرده تو جوی اب......

بی حس شدم.....بی حال و بی رمق......

یک لحظه چشمم افتاد به خودم در ایننه تو گل فروشی....با لبهای سرخ و چشمان بزک کرده....

تمام وجودم سوال شد : منو دوست داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ادامه داره.....