سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

کلی علامت سوال....

عصبانیم.......گیجم.شادم.....و حس بلاهت و حماقت رو باهم دارم

دوستش دارم؟؟؟؟؟؟؟؟

این سوالی که روزی هزار بار از خودم میپرسم.......

قدش.هیکلش......رنگ پوست بدنش.......حتی چشماش.......

هیچ کدامشو دوست ندارم........هیچ کدامش با من و هیکلم متناسب نیست........

حسی بهش ندارم.......حتی به صداش.......

از اولم نداشتم........

سالهاست دوستمه........سالهاست دوستشم......

کلی دروغ بهم گفتیم و کلی حقیقت..........

زیر و بم همو میشناسیم....

غریبه نیستم باهاش اونقدری ازش میدونم که وقتی ناراحته بتونم باعث ارامشش باشم.......

من خیلی بیشتر ازش میدونم تا اون از من........

یک زمانی فکر میکردم براش اینقدر جذابم که منو بخونه و دربارم بدونه......

ولی الان که یک جورایی بعد اینهمه سال نزدیکیم میبینم اصلا منو نمیشناسه......و نمیخواد هم بشناسه.......

کل این رابطه صرفا یک رابطه ...........

هربار بهش میگم منو با حرفا و کلمات فریب میده........

کاش اینکارو نمیکرد چون من از بعد جسمانیش راضیم ......دستکم اون حقیقی ....راست.....و و دروغی توش نیست.......

ولی وقتی سعی میکنه منو تو رابطه جدی و مهم جلوه بده عصبی میشم.......

چون براش مهم نیستم........

چند وقتی همه بحثامون تکراری شده جوابهام.........

همه جوابهاش عین همن........

یک مدتی اروم میشم و بعد دوباره حس میکنم ناقص.......این رابطه ناقص.........

چقدر احساس تنهایی میکنم...چقدر تنها هستم.......

یک ملکه یخی هستم تو کاخ یخی......روی تخت تنهایی خودم........

کلی سوال دارم..........کلیییییییییییییی

دوستش دارم؟

دیگه برام مهم نیست دوستم داره یا نه.........

دارم از خودم میپرسم چرا تو رابطه ای هستم که هیچ حسی بهش ندارم............نه نفرت نه عشق........

این بی حسی باعث و بانیش اون بوده...........

برای تولدش کلی برنامه ریخته بودم.......

فیلم......عکس.....سوپرایز و پخش زنده........حتی میخواستم تو این حجم کاری برم پیشش........

هدیه ویژه که باید سر وقت میرسید دم در خونش.........

ولی اینقدر شیک پشت تلفن نظرشو نسبت به هدیه و سوپرایز شدن بیان کرد........که ترجیح دادم همه چیو کنسل کنم.......

هیچ وقت نمیفهمه اینقدر برام مهم بوده.......

هیچ وقت حسمو نمیفهمه.......

مثل همه .مثل دیگران اونم در خاموش کردن حسم خیلی خوب عمل میکنه

فقط به خاطر اینکه یک موجود ترسو و ابله ........برای اینکه میترسه اگر درگیر احساسات یک زن بشه........

و من چه احمقم که برای مدتی به همچین موجودی اهمیت دادم.......

دلم سیگار میخواد...درد دارم شدید......اینقدری که دلم میخواد قلبمو از جاش بکشم بیرون بندازم دور تا از دردش راحت بشم.......

اوایل نزدیک شدنمون بهم مرتب میگفت دوست دارم....انی دوست دارم......

و من باور نمیکردم........

میدونستم چرت میگه.......

ولی اینقدر گفت که دلم نرم شد........

با حرفاش جادوم کرد........

و بعد از 3 ماه دیگه جملات قطع شدن......نحوه کلام تغییر کرد........

6 ماه صبر کردم برای شنیدن دوبارش........

ازش غیر مستقیم پرسیدم

: اگر پسری به دوست دخترش اوایل دوستی هی بگه دوستش داره..بعد دیگه نگه.....معنیش چی میتونه باشه؟؟؟

_ من تو رابطه های احساسی خوب نیستم........جواب این سوالو نمیتونم بدم

چندی بعد پشت تلفن سوالو به طریقی دیگر پرسیدم......

: دوستم با دوست پسرش به مشکل برخورده...پسرو اوایل هی بهش ابراز علاقه میکرده الان خیر......یعنی دیگه براش مهم نیست؟؟؟؟؟؟؟؟

_ ببین همه چیز تو رابطشون مرتب؟ پسرو ساپورتش میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و من موندم چی جوابش بدم.......ایا واقعا پسرو ساپورتش میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همینطوری گفتم اره.....

گفت: خوب دخترو احمقه......به خاطر یک جمله داره رابطه رو خراب میکنه......ما مردها تو برنامه مغزیمون جایی برای این جملات نیست....ما رو سرد میکنه...مگر چی بشه ازشون استفاده کنیم.........اگر رابطه خوبه گیر نده.....چون بیان اون جمله بیان کننده حس نیست.......حس واقعی

................

خستممممممممممممممممم

اندازه دنیایی خستممممممممممممممم

دورم

هزار سال ازش دورم

هزار سال

و نمیدونم چه اصراری میکنم این هزار سال فاصله رو کوتاه کنم

...............