سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

هستم....

جام رو دوباره و سه باره براش پر کردم...مثل ابر بهاری اشک میریخت و هی نفرین میکرد...حرف میزد.....حرف میزد.....
یاد گرفتم بشنوم ولی عبور کنم....اجازه ندم درونم پر بشه.....ولی دوستم برای شب سوم مهمونم بود و برای شونصدمین بار داشت همون حرفا رو تکرار میکرد و از بد روزگار بغض کهنش هم بلاخره پوکید.....سیل پشت چشماش سرازیر.....خواهرام هم حتی نمیتونستن ارومش کنن....هر 3 ساکت و خموش گهگاهی نوازش کنان فقط و فقط برای شونصدمین بار حرفاشو میشنیدیم.....
دلم عجیب سیگار میخواست....تلفنم ویبره رفت....اون یکی دوست قدیمی بود...گفت : سارا مشاور خوب تهران سراغ داری؟
گفتم: بسم الله چی شده؟
این یکی هم پشت گوشی زد زیر گریه.....
اون یکی دوستم داشت اشکاشو پاک میکرد.از لحن کلام من گوشاش تیز شد ....
(ع) پشت تلفن شروع کرد به غر و لند و گریه زاری و نالیدن از دست دوست پسرش.....
من هاج و واج ..خیره مونده بودم به جام شراب.....
صدای این یکی دوستم : سارا بهش بگو اگر اونم میخواد بیادش ...دور هم عزاداری عمومی اعلام میکنیم......
وسط گریه و زاری این دو تا من و لیلا باهم پوکیدیم از خنده....این دو تا هم به خنده.....
فحش و بد بیراه....یکی به پدر و مادرش.و دیگری به دوست پسر و ناپدریش....
بلند شدم رفتم روی پشت بام و حسابی با دوستم حرف زدم دلداری دادم خندوندم....و تلاش کرد راه درستو بهش یاداوری کنم....با یک دوست قدیمی دیگر تماش گرفتم عکس دوست پسرشو برای دوستم فرستادم آمارشو دربیاره...
وقتی خداحافظی کردم برگشتم پایین..اون یکی دوستم داشت میخندید همراه لیلا....لیلا هم موفق شده بود ارومش کنه....
دیگه شراب نمیتونست ارومم کنه....دلم عرق میخواست اونم دو اتیشه آباده.....
دلم مست کردن میخواست.......
یکم ترانه و یکم حرکات موزون....و بعد تبدیل شد به جیغ و خنده و مجلس سور و سات دخترونه.....
صدای تلفن.....
ییهو تو ذهنم پیچید : متنفرم از صدای زنگ گوشیم.......
(آ) بود اون یکی دوستم.....یکم صحبت و یهو درد و دلش باز شد......
اینا چشون شده؟؟؟؟ تو یک هفته کل دوستام باهم یادشون افتاده دنیا داره به آخر میرسه؟؟؟؟؟؟
به خانم دکتر زیبا هم دلداری دادم....و تلاش کردم بخندونمش.....به زمین و زمان و از جمله مردها مقادیر شیکی بد و بیراه گفت و بعدش از یار خیلی قدیمیش که گمش کرده بود اسم اورد...و اینکه گند زده باهاش تماس گرفته...
دیگه واقعا کارم از شراب و عرق و سیگار داشت میگذشت.....
دلم میخواست داد بزنم سرش بگم تو دیگه چرا؟؟؟؟؟؟ تو که خودت هزار بار میدونی....تو دیگه چرا؟؟؟؟؟
ولی یادم افتاد دختره.یادم افتاد فرقی نداره 20 سالت باشه یا 35 سال....یا حتی 60 سال.....وقتی دختری دلت به یک صدای گرم خوش میشه...دستای نرم یک مرد میتونه یخ وجودتو آب کنه......فرقی نداره چقدر بهت زخم زده...همینکه تو چشمات خیره میمونه و میگه دوستت داره....نیشت تا بناگوش باز میشه.....یادت میره خیانتهاشو....
داد نزدم....از پشت تلفن آغوشمو برای این دوست باز کردم تا پناه بیاره و برای یک ساعت شده ولو آروم بگیره.....
انگار دارم پر میشم از حرفاشون....یک یک دوستانم از دختر تا پسرشون انرژی کافی برای ادامه ندارن....تک تکشون داغونن....
اون یکی پسره....اونم مقادیر مشابهی بد و بیراه داره نسبت به دوست دختر سابقش که حسابی تیغش زده و الانم کارشو تو خطر قرار داده....به عنوان یک دوست کلی سفارش و نصیحت باهاش اینکارو بکن ارومش کن....
لیلا بهم میخنده.....میگه سارا بهتر نیست روانشناسی هم بخونی؟؟؟؟؟ تو بری تو کار مشاوره از کل ایران برات میانا......
عجیب دلم سیگار میخواد....یک کاغذ سفید لوله میکنم شکل سیگار میگذارم گوشه لبم.....کوفتی نثار لیلا گناهکی میکنم.....بلند بلند میخنده و میگه دلت درد میکنه....هی بهشون مجال میدی حرف بزنن..
دوستم برمیگرده بالا...رفته بود طبقه پایین...صدام میکنه : مامانم تلفن کرد..میگه برگردم....گفتم دیگه پامو نمیزارم تو اون خونه...
برمیگردم نگاهش میکنم....بزودی دکتراشو دفاع میکنه..خوشگله....و مهربون...ولی دلش پر درد....
میگم: کلید بدم بری ویلا؟؟؟
صداش : نه....امشب میمونم فردا برمیگردم....چیکار کنم؟؟؟ پیرن ....تف سر بالای زندگی منن....من بمیرم اینا نمیمرن.جون به عزاییل نمیدن....داد میزد و دوباره قات زد....
جامشو پر میکنم و میگم بیا....بیا بیخیال دنیا..بنوش و برقص و شاد باش....به تف های سر بالای زندگی باید خندید....
میرقصم...به خودم فکر میکنم.به خودم و یاری که خودم ازش خواستم دیگه نباشه... قلبم فشرده میشه....یکبار دیگه تو میدون زندگی بازنده من شدم....باید رقصید....باید رقصید...من هنوزم انرژی زیادی دارم برای ادامه دادن و یاد گرفتن...من هنوزم خوشبختم....پس گور بابای هر چی مشکلات .......من هنوزم هستم و ادامه میدم....

تلفن 2

ویر ویر ویر....
گوشیو نگاه میکنم اسمش....
: جانم...
_ خوبی؟
: من عالیم .....
_کجایی؟
: باغم ....کارگرا اومدن بالا سرشونم......
_ قرار بود دیشب خبرم کنیا...
: بابت؟
_ آنی.......خیلی خوب..باشه.بهت حق میدم.هنوز از دستم عصبانی هستی....و خوب حقم داری....من از دلت در میارم.بهم اجازه بده ....من قول میدم جبران کنم..یا بزار بیام...یا خودت بیا...24 ساعت..قول میدم همه چیز مثل روز اولش بشه...
: فایدش چیه؟
_ باز شروع شد....نکن اینکارو
: فایدش چیه جبران کردنت.وقتی مرتب همون اشتباهتو تکرار میکنی...داری کل احساس و وجود گرممو مثل کوه یخی میکنی.....میفهمی؟ یا خودت زدی به اون راه؟ من ربات نیستم...بفهم..من ربات نیستم بهش برنامه بدی همونی که میخوای رو برات انجام بده.......من ادمم...حس دارم...واکنش نشون میدم......
_ ما حرفامونو همون روزای اول زدیم. دعواهامونو کردیم.....قرار بود این رابطه یک رابطه شاد باشه با خوشگذرونی بدون هیچ احساس و عاطفه اضافه...یادت رفته؟ قبول کردی.....تو منو میشناسی...من اهل هیچ کدوم ازینا نیستم....من دنیای خودمو دارم....میفهمی؟ یا باز باید برای هزارمین بار توضیح بدم....
: دروغ میگی.......
_ چرا باید دروغ بگم؟؟؟
: برات مهمه.اون اینقدر برات مهمه که روز اول سال هستش..ولی من..من در حد رباتهاتم نیستم.....حتی بهم نگفتی ....حتی دعوتم نکردی.....من هیچی نیستم....بعد اینهمه سال دوستی و شراکت حتی در حد همون دوستتم نیستم......تو یک موجود خودخواهی....من رباتت نیستم هر وقت دلت خواست صداش کنی و نخواستی خاموش بزاریش گوشه دکور زندگیت....
_ وایییییی...وای......وای.....من دعوتش نکردم.....من نمیخواستم بیادش...کار خودش بود.خودش با مادرم تبانی کرده بودن...وقتی واسه تحویل سال رفتم دیدم انجاست...به کی قسم بخورم روحم خبر نداشت......نمیخواستم ناراحت بشی..نمیخواستم اصلا بفهمی....چه میدونستم عوضی بازی در میاره تو صفحش اعلام میکنه کدام گوری بوده......چه میدونستم تو مثل مامور دو صفر هفت هی زندگیشو میپای.....اونم فهمیده...اونم دستش اومده چطور تو رو بچلزونه....اینکارو خوب داره میکنه....و تو هم خوب داری این وسط منو اتیش میزنی.....
سکوت...یک سکوت طولانی...نفسهای عمیق...
صداش : آنی....نکن...خواهش میکنم.بهت التماس میکنم نکن.منو میشناسی....من یک ادم خودخواه عوضیم که کنار تو هیچ جوره بازی نمیکنم...خود خود خود واقعیم رو داری میبینی....بزار همینطور ادامه بدیم....ما کنار هم شادیم....
خودم: اون میخاد برگرده تو زندگیت.اون دوستت داره.....
صداش: اون فقط یک دوست....هیچی بینمون نیست جز دوستی....خودشم میدونه نمیتونه برگرده......من نمیخوام.نه با اون نه با هیچ زنی من نمیخوام زندگی کنم.....اصلا برام اینا مفهوم نداره.....تو چرا اینقدر حساس شدی....اصلا درکت نمیکنم....چرا حسادت میکنی.؟ مگه از اول قرار نبود بین ما هیچ حسی نباشه تا این حسادت و مالکیت ایجاد نشه...تو داری میزنی زیر قولت....
خودم: من قول دادم....سرشم موندم...ولی من ادمم....تو زندگیم فقط تویی و روراستم....اگر کمبود حس و عاطفه دارم ...اگر این رابطه لعنتی داره بیچارم میکنه تحملش کردم...دو وجه زندگی برای خودم نساختم.....با تو یک نیاز بعد برم دوستای عادی بیارم سر سفره هفت سین وجه دیگه زندگیمو تامین کنم....بفهم که تو داری گند میزنی....میاد خونت دکورتو عوض میکنه عکس میزاره......میاد خونت اشپزی میکنه عکس میزاره...و تو لایک میزنی.....تو زیر پستاش عکساش حمایتش میکنی.....این بیشتر از یک دوستی عادی..میفهمی؟ نه تو برادرشی .....نه اون خواهرت....بفهم...اون هنوز عاشقته...و نمیتونه دل بکنه..رسما داره جار میزنه و تو هم این اجازه رو بهش میدی......چون احساسات من....وجود من مهم نیست....مهم نیست من ببینم ناراحت بشم....چون من احمق از اول پا به پا اومدم گفتم باشه.....گفتم قبول......لعنتی این تو هستی که جلاد زندگی من شدی....یکبار بکش راحتم کن......هر روز هر شب؟؟؟؟؟؟ بعد میگی دوستی عادی؟؟؟؟؟؟ پس باقی وجه زندگیتم برگردون به همین دوست عادی....بکنش یکی.....راحت شو.....تنوع گراییت داره کار دستت میده شازده.....
صدای دادش: میشه تموم کنی این بحث احمقانه رو ؟؟؟؟ کی بهت گفته هی بری صفحشو چک کنی که زجر بکشی.....چند بار ازت خواستم از زندگی شخصی من دور بمونی.....منم تو زندگی شخصی تو نیستم....اصلا برام مهم نیست.میخوای با هر کسی برو بگرد دوستای عادی داشته باش.....برای من فقط و فقط لحظه بودن باهات مهمه....همه این رابطه زیباییش شادابیش تو لحظه بودن....دلم نمیخواد نگرانت باشم.....دلم نمیخواد بهت تعهدی بدم....دلم نمیخواد هیچ جوره حس مالکیت روی تو داشته باشمم....دلم نمیخواد کنار تو حس کنم یک مرد کاملم.....و تو همه اینا رو بهم میدی....تو یک زن مستقل و قوی و باهوشی....بینهایت عالی هستی....کنارت نیازی نیست کامل باشم....بینقص باشم....تو منو همینطوری قبول داری.....یا بهتر بگم داشتی.....حالا داری مثل زنای دیگه میشی...میخوای مرد باشم.....میخوای یکی باشم.....و تو یکی بشی برام.....بفهم......تو یکی هستی....تا اخر عمرم یکی هستی.....هیچ زنی رو نمیتونم پیدا کنم تا اینجا با این اخلاق گندم جلو بیاد....ولی ....من ...نمیتونم مرد زندگیت باشم....چون نمیخوام..نمیخوام دوباره برگردم تو همون جهنمی که ازش درومدم.....صبح بلند شم و تکرار وتکرار و تکرار زندگی با یکی....عمرا اگر بخوام اون یک نفر تو باشی......تو هیچ وقت نباید برای من تکراری بشی.....اون؟؟؟؟؟ تو دردت اونه؟؟؟؟؟ اون یک موجود تکراریه.....وجودش برام مفید....میاد اشپزی برام میکنه دکورمو تمیز میکنه محبتشو میکنه میره و برای من تمومه....با یک لایک یا کامنت تشکر میکنم...تمام رابطه ما همینه.....حالا اون میخواد خودشو بکشه....بیشتر ازین نیست.....بود من جدا نمیشدم....اصلا نباشه بره....من ناراحت نمیشم....ناراحت میشدم طلاق نمیگرفتم....من همچین ادمی هستم.....یک عوضی بی روح.....ولی همین عوضی بی روح .....همین خودخواه بیشعور...نمیخواد ای اتفاق با تو هم بیافته....دعوتت نکردم....چون میدونستم با مادرم مشکل داری اذیتت میکنه....نمیخواستم درگیر بشی با خانواده ای که همشون عوضین....تو ربات نیستی.....تو برام حکم گنجیو داری که نمیخوام با دیگران توش سهیم بشم....نمیخوام تو چشم باشی..نمیخوام نشونت بدم....نمیخوام تکراری بشی شیرینی وجودت تموم بشه.....من زودی از همه چی سیر میشم.....خودتم میدونی...خودت با همه این شرایط کنار اومدی.....خرابش نکن.....
سکوت......
خودم: خستم....دلم خسته شده....وجودش زیادی پر رنگ شده و من اصلا نیستم..گاهی وقتا حس میکنم حتی در حد دوست هم برات نیستم دیگه.....هیچیو بهم نمیگی.....مثل راز شدی.....من خیلی چیزا رو از دیگران میشنوم....چیزایی که من باید بدونم و دیگران میدونن ....من نمیدونم.....چرا؟ حتی جواب سوالاتمو مبهم و بی ادبانه جواب میدی.....
صداش : من یک غلطی کردم اونشب...جوابتو دادم.....نمیدادم الان اینقدر دراز نشده بود......
خودم: گرمم کن....گرمم کن....ازت هیچی نخواستم.هیچ وقت....ولی اینبار میخوام....گرمم کن....یا بزار برم....
صدای خورد شدن یک چیزی..... و باز ...باز .....
سکوت میکنم تا حسابی خورد کنه......
عصبانیتش که فروکش میکنه تو گوشی داد میزنه : چطوری گرمت کنم؟؟؟؟ ازم چی میخوای؟ میخوای در حد زنهای دیگه بخوامت؟ میخوای باهام بیای زیر سقف و بعد 3 یا 4 سال بگم برو؟؟؟؟؟ اینو میخوای؟ اینطوری میخوای بهت گرما بدم؟؟؟؟ یک اسم تو شناسنامه؟؟؟؟
خودم: نه....خودت میدونی اینو نخواستم و نمیخوام....ولی سردم....بیحس شدم....
نفس عمیقش ...سکوت.....
صداش : بهم فرصت بده....باید فکر کنم..اصلا بهم ریختم.......حالم خیلی بد شده....
دلم لرزید .نگرانش شدم.....ترسیدم از ناراحتیش...یک لحظه پشیمون شدم.....
ولی یادم افتاد به صدای اون عوضی که راحت تو زندگیم جولون میده.....
گفتم: خودت راه گرم کردن منو بلدی..میدونی مثل دیگران نیستم .....ولی گرم کردن من هم متفاوت..اگر واقعا برات مهمم....اگر واقعا گنج زندگیتم....پس بهم انرژی بده...گنجتو حفظ کن....چون یک روزی میاد میبینی نیستم.....ازم یک تیکه یخ مونده که کاری نمیتونیش بکنی......من سر جامم.....راهشو پیدا کردی.....بیا و گرمم کن.....چند روز وقت میخوای؟
نفس عمیقش ....بعد 4 تا جمله ابدار .....ازونایی که لوپ ادمو سرخ میکنه....داغ میکنه.......
صداش : خودم تماس میگیرم.....مراقب خودت باش...میبینمت
خودم: تو هم....بای
............................................
پ.ن :خیلی جاها آدم میدونه داره راه اشتباهو میره....میدونه تو جهنم......ولی با اگاهی باقی میمونه.....چون ادمی امیدو داره....امید به ساختن تغییر و ارامش.....و با همه سختی بازم تحمل میکنه.....ادمی تا زمانی که دلش گرمه و امیدوار ادامه میده......ولی یک جایی ادمی سرد میشه...و راه رو رها میکنه......مردها موجودات خوبین....ملوسن و نسبت به ما زنها ازاد اندیش ترن...محدودیت فکری و جسمی کمتری دارن.....برای همین خودخواهانه تر عمل میکنن......ولی یادشون میره.....اگر قلب یک زن سرد بشه.....دیگه تو جهنم همراهیشون نمیکنه...زن وقتی سرد شد رها میکنه...رها کنه دیگه هرگز برنمیگرده......برعکس مردها......مرتب ازین شاخه به اون شاخه میپرن و دل میبندن و دل میکنن و هی برمیگردن.....و نمیدونن اگر زنی برگشته یعنی اصلا سرد نشده.....کاش مردهای ملوس اینو میفهمیدن....زن مورد علاقشونو سرد نکنن.....و زنی که براشون تکراری هی با حمایت گرم نگاهش ندارن......

تلفن 1

_خوبی؟
: ویلام .خوبم....
_حوصله نداری انگار...خسته ای...؟
: نه خوبم ....
_ هوم...ناراحتی؟
سکوت میکنم......
صداش پشت گوشی : تو منو میشناسی...نباید روز بعد از اینکه باهمیم چیزی از من بپرسی یا بخوای....خودت میدنی چقدر بیرمق و بیتفاوت و بی انرژی میشم.....بعد خودت میخوره تو ذوقت دلخور میشی......
بازم سکوت......
صداش: عزیزممممممم...
قبلتر با شنیدن این جمله های قشنگ پرواز میکردم و کیف....الان عین سنگ شدم
صداش : عزیزم......
خودم: هوم؟
صداش : دلم برات تنگ شده.واسه دستات...واسه صدات.....خواهش میکنم یک چیزی بگو......اصلا بیا بغلم ببینم
چرا داره اینطوری میکنه؟ بهش نمیاد...به وجود سردش نمیاد....
خودم: فکر میکردم دوستیم...فکر میکردم یک دوست خوبم برات......
صداش: آنی میشه بس کنی
خودم: قبلن راحت بودی باهام.هر چی میخواستی میگفت.چت شده؟ چی عوض شده؟ چرا دیگه نمیتونم یک دوست برات باشم؟؟؟؟؟
صداش: میدونی از بحث کردن بدم میاد.خواهش میکنم تمومش کن.....
خودم: خستم...میخوام بخوابم.....
صداش : آنی .....عزیزم ...چرا اینطوری میکنی....ما بینمون همه چیز عالیه...
خودم: نه اسمی.نه رسمی..نه هدفی.نه اینده ای....ما چی بینمونه.؟؟؟؟؟؟
صداش: چرا اینقدر داری دست و پا میزنی رابطمنو در حد روابط عادی بکشی پایین؟ اسم میخوای؟ یعنی میخوای من بشم یک دوست پسر ؟ تو بشی دوست دختر؟ که بعدش روی هم تعصب داشته باشیم هی گیر بدیم اخرش اینقدر گند بزنیم که با کلی نفرت قهر کنیم و کات؟؟؟؟ اینو میخوای؟؟؟؟؟
خودم: یعنی یک برنامه ریزی و اینده نگری همش ختم به این چیزاس؟
صداش: اره همشون همینه.....همه فکر میکنن باید عاشق بشن ازدواج کنن تهش یک چیزی باشه....ولی این درست نیست.من این راهو قبلا رفتم...لعنتی من تجربشو دارم.....چرا نمیخوای گوش کنی.رابطه ما همینطوری عالیه.....
خودم: نه عالی نیست..اگر کامل بود تو یک دنیای دیگه کنارش نداشتی...تو چند وجهی شدی.....
صداش: وایییییییییییییییییییییی........پس بگو ....بازم اون بحث....اون برام یک دوست عادی...ما هر چی بینمون بوده تموم شده......اره سال تحویل پیش ما بود چون جز خانوادس.....اینو بفهم....مثل خواهرات...مثل برادرت.....اونم خانواده منه.همین.....یک دوست قدیمی.نه چیز بیشتر.....
خودم: مطمئنی؟؟؟؟؟؟ ولی ظواهر که چیز دیگه ای نشون میده
داد زد...طوری داد زد که ترسیدم......
: زنننننن...زن.....شما زنها ادمو دیوونه میکنید.....خودتون نقشه میکشید همه کاری میکنید بعد کاسه کوزه ها سر ما مردا میشکنید.....اگر ظاهری هست از طرف اونه....باشه.....منو تو نمیشناسی؟ چیزی که تموم شده تموم شده....برای من اون یک دوست عادی...اصلا من اگر میخواستم مونده بودم.....خواهش میکنم اینقدر زندگی شخصی منو شخم نزن....کی اینطوری شدی تو....میگی دیگه سابق نیستم باهات.اره نیستم....چون تو عوض شدی.مدام سوالای بیربط میپرسی.به من بی اعتماد شدی....من هیچ وقت بهت دروغ نگفتم.هیچ وقت....بفهم اینو...بفهم برام متفاوتی از همه دیگران....تو بخشی از زندگی من هستی که هیچ کسی نمیتونه باشه....پس لطفا یگه این بحثو ادامه نده.....
سکوت میکنم......
صداش : دلم برای دستات تنگ شده عوضی.....دلم بغلتو میخواد....و اونوقت نشستی برای من چه فکرایی میکنی.....بس کن ...بس کن....
سکوت......
صداش: آنی.....
خودم : نمیدونم.....
صداش: من بیام یا تو میایی؟ خواهش میکنم...یک روز.یک روز ...
خودم: نمیدونم بزار برنامه هامو جمع جور کنم
دادش: اخه کی تو نوروز تو تعطیلات کار میکنه ؟ بعد به من گیر میدی....
خودم از ته دل میخندم.....
صداش: خبرم کن دیوونه....
خودم: مراقب خودت باش.....
پ.ن: عکس اسمون آبی یک روز خوب در .....