سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

تلفن 1

_خوبی؟
: ویلام .خوبم....
_حوصله نداری انگار...خسته ای...؟
: نه خوبم ....
_ هوم...ناراحتی؟
سکوت میکنم......
صداش پشت گوشی : تو منو میشناسی...نباید روز بعد از اینکه باهمیم چیزی از من بپرسی یا بخوای....خودت میدنی چقدر بیرمق و بیتفاوت و بی انرژی میشم.....بعد خودت میخوره تو ذوقت دلخور میشی......
بازم سکوت......
صداش: عزیزممممممم...
قبلتر با شنیدن این جمله های قشنگ پرواز میکردم و کیف....الان عین سنگ شدم
صداش : عزیزم......
خودم: هوم؟
صداش : دلم برات تنگ شده.واسه دستات...واسه صدات.....خواهش میکنم یک چیزی بگو......اصلا بیا بغلم ببینم
چرا داره اینطوری میکنه؟ بهش نمیاد...به وجود سردش نمیاد....
خودم: فکر میکردم دوستیم...فکر میکردم یک دوست خوبم برات......
صداش: آنی میشه بس کنی
خودم: قبلن راحت بودی باهام.هر چی میخواستی میگفت.چت شده؟ چی عوض شده؟ چرا دیگه نمیتونم یک دوست برات باشم؟؟؟؟؟
صداش: میدونی از بحث کردن بدم میاد.خواهش میکنم تمومش کن.....
خودم: خستم...میخوام بخوابم.....
صداش : آنی .....عزیزم ...چرا اینطوری میکنی....ما بینمون همه چیز عالیه...
خودم: نه اسمی.نه رسمی..نه هدفی.نه اینده ای....ما چی بینمونه.؟؟؟؟؟؟
صداش: چرا اینقدر داری دست و پا میزنی رابطمنو در حد روابط عادی بکشی پایین؟ اسم میخوای؟ یعنی میخوای من بشم یک دوست پسر ؟ تو بشی دوست دختر؟ که بعدش روی هم تعصب داشته باشیم هی گیر بدیم اخرش اینقدر گند بزنیم که با کلی نفرت قهر کنیم و کات؟؟؟؟ اینو میخوای؟؟؟؟؟
خودم: یعنی یک برنامه ریزی و اینده نگری همش ختم به این چیزاس؟
صداش: اره همشون همینه.....همه فکر میکنن باید عاشق بشن ازدواج کنن تهش یک چیزی باشه....ولی این درست نیست.من این راهو قبلا رفتم...لعنتی من تجربشو دارم.....چرا نمیخوای گوش کنی.رابطه ما همینطوری عالیه.....
خودم: نه عالی نیست..اگر کامل بود تو یک دنیای دیگه کنارش نداشتی...تو چند وجهی شدی.....
صداش: وایییییییییییییییییییییی........پس بگو ....بازم اون بحث....اون برام یک دوست عادی...ما هر چی بینمون بوده تموم شده......اره سال تحویل پیش ما بود چون جز خانوادس.....اینو بفهم....مثل خواهرات...مثل برادرت.....اونم خانواده منه.همین.....یک دوست قدیمی.نه چیز بیشتر.....
خودم: مطمئنی؟؟؟؟؟؟ ولی ظواهر که چیز دیگه ای نشون میده
داد زد...طوری داد زد که ترسیدم......
: زنننننن...زن.....شما زنها ادمو دیوونه میکنید.....خودتون نقشه میکشید همه کاری میکنید بعد کاسه کوزه ها سر ما مردا میشکنید.....اگر ظاهری هست از طرف اونه....باشه.....منو تو نمیشناسی؟ چیزی که تموم شده تموم شده....برای من اون یک دوست عادی...اصلا من اگر میخواستم مونده بودم.....خواهش میکنم اینقدر زندگی شخصی منو شخم نزن....کی اینطوری شدی تو....میگی دیگه سابق نیستم باهات.اره نیستم....چون تو عوض شدی.مدام سوالای بیربط میپرسی.به من بی اعتماد شدی....من هیچ وقت بهت دروغ نگفتم.هیچ وقت....بفهم اینو...بفهم برام متفاوتی از همه دیگران....تو بخشی از زندگی من هستی که هیچ کسی نمیتونه باشه....پس لطفا یگه این بحثو ادامه نده.....
سکوت میکنم......
صداش : دلم برای دستات تنگ شده عوضی.....دلم بغلتو میخواد....و اونوقت نشستی برای من چه فکرایی میکنی.....بس کن ...بس کن....
سکوت......
صداش: آنی.....
خودم : نمیدونم.....
صداش: من بیام یا تو میایی؟ خواهش میکنم...یک روز.یک روز ...
خودم: نمیدونم بزار برنامه هامو جمع جور کنم
دادش: اخه کی تو نوروز تو تعطیلات کار میکنه ؟ بعد به من گیر میدی....
خودم از ته دل میخندم.....
صداش: خبرم کن دیوونه....
خودم: مراقب خودت باش.....
پ.ن: عکس اسمون آبی یک روز خوب در .....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد