سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

شبهای کویر .....قسمت ۳

چشمامو میبندم 

میشمارم 

۱........۲..............۳ 

صدای دکتر: من به شهراد میگم...........امشب میام خودم بهش میگم........ 

ـ بدتر میشه استاد........بدتر میشه........ 

: دختر جون........بیشتر از این نمیتونی صبر کنی....... 

ـ خدای من.........اصلا نمیدونم باید چکار کنم.......این هفته مادر و پدرش میان........لا اقل تا ۱ شنبه صبر کنید........بعدش یکاریش میکنیم..........بزارید اینا بیانو و برن......... 

: نه.......دیگه بیشتر از این نباید صبر کنی........لا اقل این هفته باید نمونه برداری انجام بشه....... 

ـ حرفشم نزنید.........من اخر هفته ۱۰ نفر مهمون دارم.........نمیتونم که با این وضع ازشون پذیرایی کنم........... 

============================= 

چقدر دلم سیگار میخواد 

چقدر دلم .................. 

به پهنای صورتم.........اشک میریزم...........وقتی لا جون..........سراسر درد میرسم خونه 

صدای خنده شهراد و چند نفر دیگه توجهمو جلب میکنه.......... 

امشب ۳ شنبه است.............نوبت شهراد..........با دوستاش جمع میشن  

من امشب کشیکم...........اومدم خونه تا لباس عوض کنم..........بعد برم بیمارستان....... 

اروم رفتم طبقه بالا......... 

لباسامو زود عوض کردم......... 

و برگشتم پایین.......... 

صدای شهراد: چیزی شده برگشتی خونه؟؟؟؟؟؟ 

ـ سلام 

: سلام بر روی ماه نشستت......چیزی شده؟؟؟؟؟؟ 

ـ نه فدات شم.........اومدم لباس عوض کنم......دوش هم بگیرم.....دارم میرم.......شما خوش باشید............ 

: حالت خوبه شهرزاد؟؟؟؟؟ ببینمت.........گریه کردی؟؟؟؟؟؟ 

ـ نه........نه.......من خوبم...... 

جلومو گرفت...........بغلم کرد: وایسا ببینم........چشمات چرا خون شده پس......؟؟؟؟؟؟ 

: از بیخوابیه.........جون من ولم کن........دیرم شده........الان صدای هم کشیکیم بلند میشه..... 

ـ غلط کرده......اصلا کی گفته اینهمه به خودت فشار بیاری....... 

: جون شهرزاد ول کن.........همش ۲ هفته مونده.........تو رو مقدسات........گیر نده...... 

ـ تا این دو هفته تموم شه..........دل من خون شده 

: خدا نکنه......حالا بزار برم...... 

ـ بوسم کن 

: بیا لوس من.........بیا فدات شم 

یک بوس کشدار......... 

=====================================  

سفر میکنم به گذشته........... 

چی شد که با شهراد آشنا شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

آخ خدا جونم............که خیلی دوست دارم 

که هر چی بوده لطف تو بوده 

=================================  

آخر هفته دردناکی داشتم............از هر نظر 

مادر شهراد.............درد و ورمای ۱۰۰ ساله خانوادگیشونو از چشم من میدید 

به رخ میکشید 

نداشتن پدر تحصیل کرده و کارگر زاده بودنمو............. 

نداشتن دک و پوز و پرستیژ............نداشتن درخچه خانوادگی........... 

هر چیزی در من.........مساوی بود با سرکوفت 

حتی جلوی دوستان شهراد...........توی چک چک.............بهم رحم نکرد....... 

و تا میخورد و جا داشت..........جلوی اونا و همسر ها و دوست دخترهاشون تحقیر کرد 

به وضوح جوری برخورد میکرد که من پسرشو تور کردم.......... 

غافل کردم........ 

دندون رو جیگرم میگذاشتم............تحمل میکردم 

درد تا مغز استخونمو میسوزوند.............. 

تنها دلیلی که حرفی نمیزدم شهراد بود 

شهراد تا عصر جمعه هیچی نگفت ........ولی وقتی مادرش جلوی دوست صمیمیش خیاط بودن منو به رخم کشید و تحقیرم کرد نتونست جلوی خودشو بگیره و گفت: راستی شهرزاد....مادرم یک خاله داره......پیر شده ها.........ولی بزنم به تخته از هر انگشتش هنر میباره........زمان خودش یک تنه ۳ تا بچه یتیمو با خیاطی بزرگ کرد 

از شدت ترس چشمامو سمت مادرش نچرخوندم............میدونستم الان قیامت میشه 

صدای مادر شهراد: بله.....خاله جان شیر زنی هستن برای خودشون........ولی مادر .......خاله خانوم کارگاه داشتن......۳ تا کارگر زیر دستشون بودن..... 

شهراد کوتاه نیومد: اولش که این نبود......خودشون بار ها گفتن با یک چرخ دستی اهل بوق بوقک شروع کردن..........خدا بیامرز شوهرش که قمار باز............کل زندگی رو باخت و بعدش پای بساطش جون داد.........اینطور نبوده مادر من.............. 

دلم فرار میخواست 

واسه اینکه بیشتر از این قاطی بحثشون نشم.........رفتم سمت بچه های دیگه..............تا کمک کنم وسایلو جمع کنیم برگردیم یزد 

رفتم  و آخرین شمعی که داشتم روشن کردم و دعا کردم...........نذرمو ادا کردم.......... 

برگشتم....... 

نگاه مادرشوهرم تنمو لرزوند.......... 

هیچی نگفتم........... 

برگشتیم................. 

شب باز مادرشوهر گرامی فرصت از دست نداد 

یک لحظه فکر کردم..........مادر شهراد که خودش پزشک ........کلی کبکبه داره.......مدعی فرهنگ و طبقه بالا..........چطور به خودش اجازه میده..........با حرفاش دل ادمو زخمی کنه........ 

بازم حرفی نزدم..............دیگه برام عادی شده بود حرفاش.......... 

پذیرایمو کردم............. 

=============================== 

۱ شنبه................همینکه مادر شوهر و پدر شوهرم رفتن........... 

بی حال و مثل مرده از گور فراری.........راهی مطب دکتر شدم 

از درد به خودم میپیچیدم.........صدای دکتر: باید بستری بشی...... 

ـ فقط ۲ هفته مونده تا تموم کنم.......یک کاریش بکنید 

: دختر جون........نکنه فکر کردی من معجزه میتونم بکنم.........چقدر لجبازی...... 

ـ سر پایی نمونه برداری کنید.......نیازی نیست به خاطرش بستری شم......... 

: آخه 

ـ خواهش میکنم.........خواهش.........همینکه درسم تموم شه........قول میدم هر کاری شما بگید بکنم........ 

: شهراد رو گفتی بیاد اینجا 

ـ نه......راستش......خیلی خستس........این چند روزه از پا افتاد  

دکتر غر غر کنان گفت: خودم بهش میگم...... فردا صبح تو بیمارستان مرتاض دکتر سلیمی برات نمونه برداری میکنه.....اینطوری کسی تو صدوقی هم نمیفهمه مشکلتو..........خوبه؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ یک دنیای ممنونم.........امیدوارم بتونم جبران کنم.......... 

========================== 

دکتر سحابی شب اومد ..........وحشت زده نگاهش کردم.......... 

با چشم بهم اطمینان داد که همه چیز ردیفه .......... 

شهراد شاد و خوشحال استاد رو در اغوش کشید 

رفتم توی اشپزخانه........تا وسایل پذیرایی رو فراهم کنم 

صدای دکتر: دخترم زحمت نکش..........من باید برم.........خانوم منتظره......شب جایی دعوت داریم 

..............وقتی رفتم تو سالن 

دیدم مردها رفتن توی کتابخانه 

دهانم خشک.............وحشت زده .............دقایق رو میشمردم....... 

رفتم پشت در گوش وایسادم........ 

صدای استاد: ببین شهراد...میدونم قدرتشو داری......میتونی...... 

ـ خودش میدونه؟؟؟؟؟ 

: خوب........بهش تا حدودی گفتم.......خودتم میدونی........با هوش تر از این حرفاست که بشه فریبش داد.........ولی .... 

ـ ولی چی دکتر؟؟؟؟؟؟؟ 

: تا نمونه برداری نشه نمیتونم قطعی جواب بدم........ 

ـ بگید....... 

: زیاد نمیشه امیدوار بود.........  

صدای افتادن شهراد روی راحتی رو شنیدم............میتونستم حالشو تصور کنم 

: شهراد جان.............مرگ و زندگی دست خداست......من هنوز هیچی نمیدونم......ترتیب همه کار ها رو دادم.........فردا بیارش بیمارستان مرتاض......اگر بتونی راضیش کنی بستری بشه........بهتره....... 

==================================== 

زندگیم یک شبه تبدیل شد به جهنم.......... 

شهراد...........عصبانی بود 

حتی نتونست تظاهر کنه 

خشمشو سر گلدون و بشقابا خالی کرد 

وقتی اروم شد............ 

فقط نگاهم کرد 

گفتم: هنوز چیزی معلوم نیست......همه چی درست میشه.......باید امیدوار بود 

سعی کرد اروم باشه .........بدون اینکه حرفی بزنه 

رفت تو کتابخونه............و درو بست 

رفتم حمام 

زیر دوش حمام............کلی گریه کردم 

احساس میکردم تنها شدم 

حس میکردم ازدواجم با شهراد اشتباه بوده 

حس میکردم کل مسیر طی شده غلط بوده............ 

به حال خودم زار میزدم 

که چرا به جای اینکه منو امیدوار کنه و دلداری بده 

عصبانیه.................. 

مگر من تقصیری داشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

اونقدر گریه کردم که بی حال شدم................ 

خودمو به زور تا تخت خواب رسوندم 

خیس و لخت.........روی تخت ولو شدم 

رو تختی رو دور خودم پیچیدم............خوابم برد 

از شدت درد.............از خواب پریدم........ 

درد کلافم کرده بود..............دوباره گریم گرفت....... 

تنها بودم............... 

شهراد کنارم نبود.............. 

یک لحظه یاد آخرش افتادم 

یاد اینکه چه عاقبتی انتظارمو میکشه................. 

و یکهو حرفای مادرشوهرم............تو گوشم جیغ کشید.......  

بیشتر داغ کردم............ 

این که اولشه........شهراد اینطوری رهام کرده..........وای به اخراش.......... 

وای به شیمی درمانی...........وای به موهای نداشته 

وای به بدن سوخته زیر پرتو درمانی......... 

وای به پوست و استخونم.............. 

وای به بی اشتهایی...........به درد............ 

وای..........از تزریق مورفین...............وای........... 

احساساتم.............بدجور فوران زده بود 

فکر اینکه باید برگردم خونه خودم........... 

فکر اینکه باید همین اولش غرور خودمو حفظ کنم............... 

فکر اینکه از اولشم نباید خر میشدم........... 

نباید با شهراد ازدواج میکردم................ 

با بدبختی و درد بلند شدم 

ساعت ۳ صبح بود........... 

چمدون بزرگ به زور از زیر تخت کشیدم بیرون 

لباسامو ریختم توش............ 

شروع کردم به جمع کردن........یک نامه برای شهراد نوشتم و از همه چیز عذرخواهی کردم............ 

به هر بدبختی بود چمدونا رو بردم تو ماشینم....... 

از شدت درد خم شدم......... دیگه اشکی برام نمونده بود 

یکم صبر کردم تا حالم جا بیاد 

تا در ماشینو باز کردم .........صدای شهراد: خانوم این موقع صبح کجا تشریف میبرن؟؟؟؟؟ 

ـ بیدار شدی؟؟؟؟؟ ببخشید.......تو برو بگیر بخواب.........فردا کلی کار داری......من میرم خونم.... 

: خونت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ اره عزیزم.......برو بخواب.......سوار شدم 

شهراد با سرعت اومدم طرفم.......تا خواستم درو ببندم........پرید سوئیچ ماشینو برداشت و با سرعت رفت در حیاطو بست.......... 

عصبانی و کلافه............در حالیکه از درد به خودم میپیچیدم...........پیاده شدم 

: شهراد...........بزار برم........شهراد........ 

ـ رفت. ............داخل.......... 

دنبالش رفتم: خره............بزار برم............میخوای تا کجا به این بازی احمقانه ادامه بدیم......هم خودت میدونی.........هم من..........آخرش گند...........کثافت........بزار همین الان که سر پام برم........بزار خاطره ای که از من داری..........همین طوری باشه......... 

صدای سیلی................سوزش سیلی سنگین شهراد 

برق از سرم پرید................. 

تو این ۳ سالی که با هم ازدواج کرده بودیم...............تو این ۵ سالی که همو شناخته بودیم...........حتی یک بار شهراد سرم داد نزده بود...........چه برسه به سیلی........ 

چشمامو بستم..........صورتم داغ بود..............درد داشتم............ 

زیر پاهام خالی شد.............. 

خودش بیشتر ناراحت شد..............اومد سمتم به دلجویی........... 

حولش دادم............ 

به زور بغلم کرد 

تو بغلش شروع کردم به دست و پا زدن...........به صورتش چنگ زدم............ 

محکمتر بغلم کرد.............. 

بی حال شدم 

گریم شده بود هق هق 

بلندم کرد...........بردم توی اتاق خواب...........لباسامو یکی یکی دراورد....... 

بی حال شده بودم...........درد داشتم............ 

دستش گذاشت روی شکمم........آخم به هوا رفت............ 

صدای شهراد: شهراد بمیره.........قشنگم......... 

======================================== 

شبهای کویر ....قسمت ۲

چمپاتمه زده بودم.....دلم میخواست برم گم شم..... 

دلم میخواست فرار کنم.... 

تازه درای رحمت به روم باز شده بود..... 

چه شانسی من دارم.......چه شانسی..... 

صدای درب حیاط 

......صدای ماشین ........... 

شهراد امشب چقدر زود برگشته!!! 

خودمو جمع و جور میکنم...... 

بدو بدو........میپرم تو دستشویی......صورتمو شسته نشسته.... 

یک میکاپ مسخره......... 

نباید ضعف نشون بدم.......باید قوی باشم..... 

میشمارم......۱.....۲.......۳........ 

صدای شهراد: عروسک من.......یوهو.......کوشی ...من اومدم......من ماچ میخوام...... 

میپرم جلوش و جیغ میکشم: چرا زحمت کشیدی......چرا بیشتر نخریدی؟؟؟؟؟ 

ـ بچه پررو........سلامت کو؟؟؟ 

: خوردم........ 

تو بغل گرمش گم میشم.......یه بوسه ابدار و خیس....... 

مثل همیشه: نمیری شهراد.....چقدر پچلی پسر 

ـ ماچ به همین کثیف کاریاش میشه ماچ......وای دخمره ...من خیلی گشنمه .......شام چی داریم؟؟؟؟؟ 

: گشنه پلو با خورشت هوس...... 

ـ وای........من عاشق خورشتشم......منتهی نمیشه پلوشو عوض کنیم.......مثلا بزاریم بغل پلو...خواب پلو......... 

: نه........همون که گفتم......زود باش.......تا لباساتو بکنی و دست و صورتی صفا بدی........سفره انداختم........ 

ـ من تصدق اون پنجولات......بو که نمیاد...نکنه جدی جدی میخوای امشب تو رختخواب شام بدی؟؟؟؟؟؟؟ 

میخندم........ 

سفره سنتی میچینم...........هر وقت که میخوام خبری بهش بدم اینکارو میکنم....... 

نازبالش و متکا و سفره قلمکار......... 

کلی تدارکات و شام مفصل........ 

همینکه وارد سالن میشه هیجانزده سوت میکشه 

ـ ببین خانم ما چه کرده..........وای شهرزاد.........خدا تو رو از من نگیره........همینکه میام خونه خستگیام میریزه ........ 

میخندم: این چه جورشه.........ریختن خستگی چیه بابا؟؟؟؟؟؟ صیغه جدید ؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ الهی من فدات شم.....اگر تو هم جای من بودی و روزی  شونسد ساعت باید میشستی چرندیات یک مشت در و دیوونه و مازوخیست و سادیسم و مانیا و فوبیا و ..............گوش میکردی اوضات بهتر از من نبود........ 

: امروز خیلی بد بود؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ نپرس..........داغونم به جون خودت........۳ تا بستری کردم........یکی از بیمارام نزدیک بود با گلدون بزنه تو فرق سر منشی بیچارم......... 

: وای........گناهکی خانوم صبوریان......چیزیش که نشده؟؟؟؟؟؟ 

ـ نه خدا رو شکر........رسیدم........جلو طرفو گرفتم........عجب.......ولی به نظرم یک مدتی خانوم صبوری نیادش.........بدجور زن بیچاره قالب تهی کرده بود......... 

: تقصیر خودشه.....اگر با اقا رحمت بحث نکرده بود ......تنها نمیشد که از بیمارا بترسه...........حالا میخوای چکار کنی.؟؟؟؟؟؟ 

ـ هیچی .....اگهی میدم فردا یک منشی قلچماغ میخوام این هوا......... 

دستاشم باز کرد...........از هم..........یک ادم گنده تصور کرد 

خندم گرفت....... 

ـ امشب تلفن میکنم به مش رحمت.......فردا بیاد.......خانوم صبوری هم اگر حرفی زدن......باید قید اومدن به مطبو بزنن........ 

======================== 

چطوری بهش بگم.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چطوری نتیجه آزمایشو بزارم جلوش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

خدای من.............  

=================== 

شام خورده نخورده..........چشم میدوزم به دهان شهراد....... 

لقمه هاشو میشمارم که چه با اشتها میخوره........ 

شهراد ۱۰۰۰ تا بخش داره........که ۹۹۹ تاش شادی  و شیطنت........ 

تو وجود شهراد دو چیز رو نمیشه دید..... 

اولیش غم ..........دومیش هم نا امیدی 

همیشه واسه همه چی راه حل داره.............. 

پس نباید نا امید باشم.......... 

باید بهش بگم................ 

باید باهاش رو راست باشم............. 

شامش که تموم شد ..........تندی ظرفا رو جمع کردم....... 

مثل همیشه کمکم کرد............. 

ظرفا رو با هم شستیم و خشک کردیم......... 

از اشپزخونه که اومدم بیرون پس گردنمو و گرفت و گفت:کوجااااااااااااااااااااااا.؟؟؟؟؟؟؟ 

: دسشویی.......میخواین شما هم بفرمائید؟؟؟؟؟ 

از خنده ریسه رفت..........بغل گوشم زمزمه کرد: اوم.......بدم نمیاد....... 

برمیگردم و با خنده گوششو میگیرم: بی ادب....... 

بغلم میکنه.......... 

لبامون دوخته میشه به هم........ 

دوباره بغل گوشم وز وز میکنه: بریم لا لا......... 

: چرا اولش با هم یه چایی .چیزی .......نخوریم.......حرف نزنیم.....مسابقه فوتبال تماشا نکنیم.....بعدش نوبت اتاق خوابم میرسه...... 

اروم و خیلی شهوتی کنار گوشم وول میخوره طنین صداش: اونم به جاش.....ولی الانی دلم تو رو میخواد روی تخت.......بعدش میایم میشینیم فوتبال میبینیم........... 

منتظر جوابم نمیمونه.................بغلم میکنه......... 

با اینکه دختر قد بلند و سنگین وزنی هستم.........ولی واسه شهراد مثل پر قو سبک محسوب میشم......... 

تا به خودم میام رو تخت خوابم............ 

نمیشه منصرفش کرد....... 

به شدت بهانه گیر شده..........هر وقت روز سختی پشت سر میزاره.......دلش هوای تنمو میکنه........ 

به قول خودش تا یه لقمه از نعمت سینهای نرم و خشگلم نخوره و خودشو سیراب شهوت نکنه نمیتونه به چیزی غیر از این فکر کنه............. 

می قلطم روی تخت......... 

پامو میگیره و میکشه: کوجا..........وایسا با هم بریم............. 

میخندم.......... 

گم میشم تو وجودش........... 

============================= 

چطوری باید بهش بگم..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

۱۰۰ بار با خودم پس و پیش کردم......تا طوری بهش بگم که یکهو قاط نزنه.......... 

از حمام که اومدیم بیرون.........حوله پیچ میشینیم جلوی تلویزیون......... 

صدای زنگ تلفن.......... 

خودش جواب میده.......... 

مادرشه......... 

بی تفاوت بلند میشم میرم تو اشپزخونه تا خوردنی بیارم............. 

صداشو میشنوم: شهرزادم خوبه.......سلام داره خدمتتون........شهرزاد........نه....کی؟؟؟؟ شاید.....من بی خبرم.........ما تو کار شما خانما دخالت نمیکنیم..........پدر چطورن؟؟؟؟ خودتون ....کی؟؟؟؟؟؟؟؟ اره هستیم........نه جایی نمیریم...........حتما...........حتما......... 

وقتی میام داخل سالن با خبر اومدن مادرش به یزد منو شوکه میکنه 

ـ مادرم اینا اخر هفته میان.........به صفیه خانوم بگو بیاد کمکت خونه رو جمع و جور کنی.....غذا رو هم از بیرون سفارش بده......... 

: قدمشون روی چشم.........ولی عزیزم......... 

ـ نمیخوام چیزی در این باره بشنوم.........ببین.......همش ۳ روزه......تحملشون کن........خواهش میکنم.........میدونم مادرم هم گنده دماغ.......هم ایراد گیر..........ولی نمیتونستم بگم نیایین.......روز شنبه سمینار داره.......خواهش میکنم تحملش کن...... 

: من که حرفی نزدم.........فقط .......جمعه خودت با بچه ها قرار چک چک رو گذاشتی........ 

ـ وای.........پاک یادم رفت..........مهم نیست.....اتفاقا بهتر............مادر اینا رو هم با خودمون میبریم...........دیگه وقت نمیکنه بشینه به جونت غر بزنه........ولی جون من..........وسایل خیاطیتو جمع کن...........بهونه دستش نده.............. 

ناراحت میرم توی اتاق............. 

اشکم به زور قورت میدم................ 

شدیدا احساس تحقیر شدن و تنهایی میکنم.......... 

سنگینی سایه شهراد.........اشکامو زودی پاک میکنم......... 

بغلم میکنه............. 

ـ معذرت میخوام......اصلا گور همشون..........هر کار دلت خواست بکن............بزار مامانم هر چی دلش میخواد بگه..........تو که پوستت کلفت شده.........بعدش بیا و منو بزن دلت خنک شه......... 

چرا این مرد اینقدر خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

محکم بغلش میکنم 

میزنم زیر گریه 

از ته دل اشک میریزم............. 

نقطه ضعف شهراد مثل تمام مردای دیگه اشک........... 

دست و پاشو گم میکنه............. 

ـ من فدات شم.......اصلا همین الان میرم تلفن می کنم میگم برن خونه باغ.......میگم تو نیستی.........اخر هفته باید بری میبد........باشه/؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگه گریه نکن..........جون من 

: گریم واسه اونا نیست که........فقط دلم گرفته........همین 

ـ من قربون اون دلت برم.........چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟بزار ببینمش.........بزار دلتو ببینم........ 

با وقاحت حولمو میزنه کنار.........سینه بلورینم میافته بیرون............ 

مثل اینکه تا حالا اصلا ندیده باشه .............عین بچه ای که شکلات دیده باشه.........ذوق زده میگه: میشه اینو یکم خانوم براتون بخورم..........شاید سنگین شده رو دلتون.......تنگش شده.....بزار ببینم....... 

بی حس میشم زیر بغلش............... 

================================== 

صبح با صدای زنگ شماته دار............عین مرغ پر کنده بیدار میشیم........... 

دلم فقط میخواد تو بغلش بخوابم ساعتها.............. 

بهونه گیری میکنم 

ـ ناناسی.......دخمری......بزار پا شم...........به جون شهرزاد اگر دیر برسیم کار جفتمون تمومه......پا شو .......خوشگل من........... 

بدو بدو..........صبحانه خورده نخورده.............خودمونو میرسونیم بیمارستان........شهراد منو میرسونه میره سمت درمانگاه......... 

مورنینگ صبح........... 

اسم مورنینگ میاد مو به تن اکثر دانشجوهای پزشکی و رزیدنتی سیخ میشه........ 

حالم خوب نیست...........درد اذیتم میکنه........باید بهش میگفتم 

باید زودتر درمونو شروع کنم............. 

چرا بهش نگفتم............. 

برنامه بخشو نگاه میکنم............امشب کشیکم............فردا شب هم باید بمونم تا بتونم جمعه رو اف کنم........این اخرین بخشه............بعدش من فارغ التحصیل میشم.......... 

شهراد میگه نیازی نیست طرح برم..........میگه باید مث خانمای خوب........بشینم تو خونه.........یا نهایتش واسه ادامه تحصیل بخونم........... 

باور نمیشه ۷ سال به این سرعت تموم شد............ 

آرزوی دکتر شدن............آرزو نبود برام فقط...........هدف بود........... 

چه دورانی پشت سر گذاشتم.......... 

زندگیم داستانه خودش........... 

حالا که داشتم نفس راحت میکشیدم.............. 

درد میپیچه زیر دلم.............اشکم درمیاد.............. 

زودی خودمو جمع و جور میکنم................. 

صدای دکتر تمدن: به به.......خانوم دکتر.........احوال شما.........بابا شما کجایید........ستاره سهیل شدید؟؟؟؟؟ سر و سنگین شدید؟؟؟؟؟؟؟؟ 

بر میگردم...............: اختیار دارید.......ما هر جا هم باشیم زیر سایه شماییم........خوبید استاد......؟؟؟؟؟؟؟ 

============================ 

روی تخت تو پاویون دراز کشیدم..............صدای تلفن: انترن عفونت بیاد اورژانس.......... 

روپوشم میپوشم ........ 

وقتی وارد اورژانس مردان میشم..........صدای شلوغی ........... 

پیرمرد شیرین سخن و با نمکی روی تخت نشسته.........کلی زن و مرد هم دور تا دورش.......... 

میخندم و میگم: چه خبره اینجا............میخواین بگم خواجه حافظم بیاد.........دور پدرو خالی کنید........یکم بتونه نفس بکشه........... 

همه میخندن....... 

ـ سلام. پدر جون......خوبید؟؟؟؟؟؟........ 

پیرمرد با گرمی جواب سلاممو میده......و میگه: عزراییلم رسیده خانوم دکتر ......چیزیم نیست..... 

صدای گریه پیرزن کنار تخت............صدای هم همه ......: خدا نکه بابا........این چه حرفیه..... 

میخندمو و میگم: خوب...ببینم پدر جون......خبریه؟؟؟؟؟ نکنه دلت هوای حوریه بهشتی کرده میخوای بچه های به این خوبی رو ول کنی بری...........یا شایدم حاج خانوم بهت سخت گرفته میخوای سر به سرش بزاری...........؟؟؟؟؟؟؟ 

بیچاره پیرمرد.........سر خ و سپید..: نه خانوم دکتر.......این چه حرفیه....حاج خانوم تاج سرمه.......حوری کجا بوده؟؟؟؟؟؟؟ 

میخندم........پیرزن با چشمای براق و شفافش طوری به شوهرش نگاه میکنه انگار میخواد همون لحظه بغلش کنه........... 

ـ چند سالته حاجی؟؟؟؟؟  

: ۸۷ سال دختر.......... 

ـ بزنم به تخته بهتون نمیادا........شغلتون چیه پدرم؟؟ 

: کارگاه فرش بافی دارم.......کارگر دارم فرش میبافن........خودم دیگه نمیبافم...... 

ـ سیگارم میکشی حاجی؟؟؟؟؟ 

: میکشیدم........ترک کردم 

ـ چند وقته؟؟؟؟ 

: ۱۰ سالی میشه....... 

ـ ووی...........چه خوب.......میگم سر حالید......حالا پدر جان اجازه میدی معاینتون کنم.؟؟؟؟؟؟ 

به صدای ریه هاش گوش کردم..........ضربان قلبشو چک کردم.........فشارشو........ 

پروندشو کامل کردم و لیست آزمایش و عکس و اکو.......... 

صدای پسر حاجی: خانوم دکتر: حال پدرم چطوره؟؟؟؟؟؟ مشکلشون چیه؟؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ سلام......حالتون خوبه؟؟؟؟؟ 

بیچاره ......از شدت خجالت سرخ شد: سلام خانوم دکتر ببخشید به خدا.........از بس هول کردم نمیدونم چکار باید بکنم..........پدرم خیلی سر حاله......نمیدونم یه هویی این چند وقته چشون شده.......همش سرفه.......هی گفتیم ببریمشون دکترا..........قبول نکردن.........گفتن سینه پهلو.........خودش خوب میشه.......امروزی هم یکهو از حال رفتن............خودمو  نمیبخشم اگر چیزیشون بشه....... 

ولوله افتاد..........یکی دختره میگفت.......ادامشو زن حاجی گرفت........تا بغضش ترکید.......اون یکی پسر......... 

گیج و ویج برگشتم سمت حاجی: پدر جون....میشه یک دستی رو سر منم بکشی............ 

پیرمرد برگشت سمتمو و خندید 

ـ پدر جون.....به امید خدا ۱۲۰ سال عمر کنی...........اجازه میدید من برم دستور کارو بدم دست پرستارتون........پی کارتونو بگیره..........من وقتی جواب آزمایشتون حاضر شد باز میام معاینتون میکنم..........و دستور بستری شدنتون تو بخش رو میدم... 

: اجازه ما هم دست شماست......خانوم دکتر حالم خوبه ها.....نمیشه برم خونم........جواب ازمایشا رو هم پسرا می ایستن میگیرن........... 

ـ من دورتون بگردم پدر........بدی از ما دیدی میخواین زودی برین؟؟؟؟؟؟؟؟ 

: نه دختر.........فقط نمیدونم چرا..........دلوم اینجا قرار نداره.....همچین باید شب تو جای خودم باشم تا خوابم ببره........... 

میشینم لبه تخت..........دست پیرمردو میگیرم میزارم تو دست خانمش.......و ادامه میدم 

ـ امشب رو قدم رو چشم ما بزارید .......اینجا باشید تا من مطمئن شم.......که حالتون خوبه و چیزیتون نیست........تحملمون کنید............من قول میدم بهتون بد نگذره........میگم تلویزیون هم تو اتاقتون بزارن........مسابقه کشتی هم که میزارن..........کشتی گیرم که بودین تو جوونیاتون........مگه نه......... 

 پیرمرد میخنده و میگه: از کجا فهمیدی دختر.......... 

ـ اختیار دارید ....مگه میشه گوش شکسته پهلوونی رو دید و نفهمید.......... 

میخنده: همین امشبو فقط......... 

: امشب رو به خاطر من............ولی فردا صبح..........استادم باید نظر بده......که ادامه درمان چطور  باشه............. حالا اجازه میدید من برم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

از همه خداحافظی میکنم و میرم سمت پرستار....... 

صدای دختر بزرگ حاجی: خانوم دکتر......دستم به دامنتون........ 

میخندم: چرا اینقدر اشفته ای شما......ببینمت............. 

ـ وای........نگید خانوم دکتر.......پدرم تاج سرمونه.....نباشه میخوام زندگی نباشه........ 

: نترسید.....خوب میشن......... 

ـ مشکلش چیه خانوم دکتر....... 

: مطمئن نیستم..........ولی به گمونم سل.......نترسید......درمون میشه........... 

یه نیم ساعتی هم به در د و دل دخترک گوش کردم.........واسه کل خانواده ازمایش نوشتم که برن تست بدن واگیر نکرده باشن........خیال همشون راحت شه......... 

هنوز پامو از تو اورژانس بیرون نگذاشته بودم..........یه بیمار دیگه اوردن....... 

قمر در عقربی شد اوضام............ 

وقتی به خودم اومدم ساعت ۲ بعد از ظهر بود.......... 

شهراد تلفن کرد که نمیتونه واسه ناهار بیاد پیشم..............پرسید برنامه کشیک چطوریاس...... 

گفتم فردا شب هم میمونم بیمارستان.......... 

ناراحت و پکر.......گفت که چطوری دو شب رو سر کنه.............؟؟؟؟؟ 

یه فکری کرد و گفت: شهرزاد......شب شام از باگت میگیرم میام پیشت 

: نکن این کارو اقای من.......اینجا کلی انترن مجرد هست.......گناه دارن به خدا 

ـ غلط کردن.........دم دربیارن بیچارشون میکنم........خوب برن ازدواج کنن.........من میخوام بیام پیش زنم.........جرم که نکردم............شب میبینمت......... 

========================== 

زندگی ...........اصلا زندگی خیلی عجیب غریبه........... 

معلوم نیست به کدوم سازش باید رقصید 

یک زمانی.........آرزوی اینو داشتم که یک شب بتونم بدون شنیدن سر فه های خشک پدرم بخوابم........ 

چند سال بعدش.......... یک شب بدون درد برای مادرم شد ارزم 

زندگی واسه من همش حسرت بوده.......... 

ولی حالا............حالا که تو اوج خوشی.........میخوام شبامو تو بغل همسرم طی کنم...... 

همش باید بترسم............از عاقبتی که در انتظارم......... 

واسه خودم نگران نیستم 

واسه شهراد که دارم بال بال میزنم............. 

شهراد.........بیچاره شهراد............ 

============================== 

شبهای کویر ...قسمت ۱

(این بخشی کوتاه از یک داستان طولانی است)  

==================== 

درد رسیده به استخون 

گیج و منگ تو بغلش .........روی اهنگی که معناشو نمیفهمیدم میرقصم......... 

شهراد متنفره از اینکه کسی به حالمون ترحم کنه......... 

متنفره از اینکه کسی متوجه ضعف و درموندگیمون بشه 

به سختی نفسهامو کنترل میکنم 

به سختی تظاهر به شادی و بی دردی میکنم 

ارایش صورتم خیلی تابلو  

ولی نمیدونم چرا شهراد اصرار داره که عالیه.......... 

یک دور دیگه میچرخیم....... 

خودمو میکشم بالا ..کنار گوشش زمزمه کنان التماس میکنم..... 

: دیگه نمیتونم..... 

ـ چشماتو ببند.......خودتو بسپار دست من...نمیزارم بیافتی 

میدونم که دستاش قویه........میدونم میتونم بهش تکیه کنم........... 

اهنگ عوض میشه....... 

صدای جیغ و داد اطرافیان 

صدای کل کشیدن و دست زدن 

عروسی به اوج خودش رسیده 

عروس و داماد مثل نگین روی انگشتری میدرخشن........ 

داماد از دوستای نزدیک شهراد........و عروس هم دانشگاهی من........ 

چقدر دلم سیگار میخواد........چقدر دلم صندلی میخواد برای نشستن......... 

شهرا اجازه نشستن نمیده......... 

دور بدی هم میرقصیم......... 

دیگه نمیتونم.......از ته دل دعا میکنم شهراد پاش پیچ بخوره......... 

صدای اهنگ ......... 

================================= 

ماجرا ...........ماجرای تمام زندگی من از هیچ شروع شده........... 

حالا که تو اوج........روی قله شادی هستم....... 

خدا یکجورایی شوخیش گرفته 

اولش با دردای کوچولو و ریز شروع شد 

به خودم گفتم: هیچی نیست........دل دردای ساده......ناراحتی معده...... 

کم کم مشکل جون گرفت و زندگیمو مختل کرد.......جوری درد میپیچید تو وجودم که بی حال میشدم......... 

ترس و تردید رو گذاشتم کنار ..........رفتم پیش یکی از بهترینهایی که میشناختم...... 

صدای دکتر ........و کلماتی که اون روز هوای اون اتاق سپید رو برام سنگین کرده بود 

: همیشه جای امید هست...... 

نمیدونستم باید چکار کنم 

کل مسیر مطب تا خونه رو تو عالم هپروت سپری کردم......... 

من کلی برنامه داشتم برای ایندم............ 

کلی انرژی ............کلی شوق........... 

من خود زندگی بودم......... 

این دیگه چه جور امتحانیه......... 

رسیدم خونه 

جلوی ایینه قدی.........خودمو محک زدم.........هنوز خیلی مونده بود تا زوال 

پس هنوز میتونستم امیدی داشته باشم به پیروزی......... 

صدای دکتر: خوشبختانه زودی اقدام کردی.......... 

چشمامو بستم.........شمردم..........یک......دو.....سه 

============================

؟؟؟؟!!!!!!!!!............

تا حالا شده یکهو کات کنی 

یکهو با یکی قطع رابطه کنی 

بدون دلیل 

خودتم نمیدونی چرا 

فقط دلت نمیخوادش 

همین 

============================== 

تا حالا شده به کسی که برات عزیزه 

بگی خدا حافظ 

بدون هیچ دلیلی 

فقط چون دلت نمیخواد یک روز اون بهت بگه خدا حافظ 

======================= 

دنیام شده پر از سوال 

پر از تعجب 

چرا من اینجوری شدم 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یادی از گذشته ها........

قبلا داستان مینوشتم..... 

کاغذ سیاه میکردم 

دلوم وا میشد 

این روزا 

با قلم قهرم 

انگاری 

گناه تمام کرده هامو...........انداختم گردنش 

شاید یکم دلوم خنک شه 

===================== 

شکوه ای نیست ز طوفان حوادث ما را  

دل به دریا زدگان خنده به سیلاب کنند 

========================= 

چقدر همه چیز تکراری 

سعی میکنم زندگی یکنواختمو کمی رنگ و لعاب بدم 

دست به دامان زنانگی و کدبانوگری شدم 

۲۲ کیلو لیموی شیرازی رو خریدم....... 

شستمو شروع کردم با دست ابگیری 

رکسانا کلی غر غر کرد که بدم دستگاه برام اب بگیره 

گفتم خودم...... 

بیچاره اونم دست به کار شد 

تازه ابلیمو گیری کارش تموم شده بود که یک صندوق گوجه فرنگی شستم....... 

امسال کلی نذر کردم..... 

رب گوجه فرنگی هم باید درست کنم با سس........ 

ترشیجات هم 

ننه جون..........دست به کمر .........میاد توی باغ 

: الهی من ژیش مرگتون شم خانوم........شمو چرو اینجور میکنید 

ـ زبونتو گاز بگیر ننه..........میخوای منو دغم بدی هی ازین دعاها میکنی.........چیه؟؟؟؟ همچین میگی انگاری کار نکرده بزرگم کردی......... 

: خانوم جون.........میگفتی این دخترو ور پریده بیاد کمکتون.............اینجوری از پا درمیایی ننه جون........... 

ـ من دورت بگردم..........بشینید......مگه دکتر نگفت راه نری زیاد...... 

بیچاره پیرزن انگاری تازه یادش افتاده باشه .......روی صندلی ولو میشه.......... 

صداش : منو یاد خانوم بزرگ انداختی 

ـ بی بی رو میگی.؟؟؟؟؟؟ 

: نه........مادربزرگ جناب سرهنگ........خاتون بانو..... 

ـ وووووووووو...........چطور؟؟؟؟؟؟؟ 

: همچین موسوم درو گندوم که میشد..........خاتون بانو........قریب ۲۰ تا دختر جوون قلعه رو جمع میکرد به درست کردن رب و ترشی و مربا............تازه اون وقتا.........خشخاشم میکاشتن........تریاکم میساختن.........شیره انگورم جدا.............خمره شراب که دیگه نگو.........پاچله کردن این انگورا و ساختنش خودش یک هفته طول میکشید ننه.............اصلا دخترا دست و پا میشکستن که خودشونو به خاتون نزدیک کنن....... 

ـ چه طوریا.........واسه چی؟؟؟؟؟؟؟ 

: خوب.......اخه خانوم بزرگ.........از هر دختری خوششون میومد معرفی میکرد به خانوادهای پسر دار...........یک جورایی دستش خیر بود........از خدا که پنهون نیست.......از تو چه پنهون........بخت منم تو همین موسوم باز شد 

ننه جون با لوپای گلی ...........چشم میدوزه به غروب خورشید.......... 

خنده ای از ته دل.........: ای ننه جون شیطون..........پس که اینطور......... 

: ووی............ننه...........اینجوری نیگاه میکنی چرو.......؟؟؟؟؟؟ ما خونه زاد بودیم...... 

دیگه پوکیدم از خنده..... 

: بسه دختر جون...خوبیت نداره........صداتون ۱۰۰ تا کوچه اون ور ترم شنوفتن.......... 

ـ ننه .....من عاشقم.......ننه من میخوامت.......... 

بیچاره پیرزن........ 

: ووی........من فداتون شم ننه جون.... 

ـ ننه جون تعریف کن...... 

: از چی ننه.......؟؟؟؟؟ 

ـ از قدیما.........از رسومات 

================================ 

این شهرو میبینی...............حالا ایجوری بی اب و علف شده............همچین مردومش بی معرفت و نمک نشناس شدن........ 

اینجو..............اینجو یک زمانی از برکت و آب و درختای پسته و گندم و تاکستانای انگورش.......خشخاش و عرق دو اتیشش شهره فارس بود.......... 

یک منطقش بود ۴۰ تا چشمه داشت بلکم بیشتر.......... 

۱۵۰ پارچه آبادی داشت با کلی ده و بخش و روستا......... 

زمین و مزارع آباد.............درختای بادوم........گردو............ 

کردومش دلاشون دریا بود............نگاهشون عین آبش پاک............ 

کل شهر ۵ تا قلعه داشت با ۵ تا خان............ 

هر خانی سی خودش ۳۰ پارچه آبادی داشت....... 

هر آبادی ۲ تا .......۳ تا قلعه داشت.............. 

که اونام سی خودشون کدخدا داشتن........... 

همم همه......رو میشناختن..............تا یکی غریبه وارد دروازه شهر نشده.....تا او سر شهر و تل خاکسونی ملت میدونستن فلونی از کدوم دیاره و کیه........ 

ای موسوما که میشو............غربتیا و کولی میومدن خوشه چینی........... 

همچی نمیدونم شنوفتی یا نه............موسم درو گندما.......هر چی گندوم رو زمین میموند.......اینا میومدن جمع میکردن........ 

هیشکی هم هیچی نمیگوف........همچینی یه جورایی صدقه بود....... 

خلاصش مهر که میشد جشنی میگرفتنو ..............و از کل ابادیها............میریختن تو میدون اصلی شهر..............همیجایی که الان شده فلکه جغورا.....اتیشی روشن میکردنو و جشنی میگرفتنو..........ای میشد شکرانگی سال پر برکت و گندم.......... 

هنوزی خاک کارو از شونه هاشون نمیتکوندن............موسم کار و کشت بعدی میشد........ 

دعای بارون........و شکر واسه سال بعدی......... 

زن و مرد 

پیر و جوون...... 

همه دلاشون یکی بود............ 

کی میدونست بدی یعنی چی.......... 

والو اینهمه امروزیا میگن خانا بد بودن............ 

والو من یک عمر تو خونه خان بودم...........خدا بیامرزه پدربزرگتو.............نور به قبرش بباره..... 

اگه خان نبود پس ما چه میکردیم..........یک عمر نون و نمکشو خوردیم.....از برکت نون خان......کل خانوادم جون گرفتن.........الانی بچه برادروم........اگر این زمینای خانی نبود.......کجو میخواست کار کنه.......همش تصدق سر تو که نتیجه خانی........... 

والو اون وقتا ...........خان زمیناشو میداد رعیت.........رعیت کار میکرد.....میکشت و درو میکرد.........اخر سر یک سهمی از محصولشو  میداد خان.............ذخیره سالشم برمیداشت ازش........چرخ مردم میچرخید.......... 

خان اگر نبود قانون نبود.......نظم نبود........خان همه چیز بود........... 

خدا همشونو بیامرزه............زندگیا سخت بود.........ولی کسی بیکار و ول نمیگشت....... 

اینهمه خشخاش..........اصلا من خودوم تریاک میساختم........ 

ولی ما چه میدونستیم اعتیاد چیه..........تریاک دارو بود............ 

نهایتوش این پیریای شهر و دهات..........سی جون گرفتن پاهاشون تریاک میکشیدن...... 

وگرنه جوونو چه به کشیدن تریاک و اعتیاد......... 

کی به ناموس ملت نظر داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

همه سرشون تو کار خودشون بود......... 

نون شبشون میرسید 

شاکر خدا بودن 

حالو چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

اینهمه برکت و وفور............. 

نه از سبزی خبریه.........نه از دارو درخت.......... 

مردم که شکر نمیکنن.......هر شبم یه چیزی طلب دارن از خدا 

پناه میبرم .......به خدا................همی خود تو..........دختر به سن تو حیف نیس ولی 

.................نه سری........نه شوهری..............اگر همین احترامو و حرمتم نبود........خدا میدونه از دود سیگار خفه میکردی خودتو یا تو خمره شراب............ 

========================== 

از خجالت سرخ شده...................گوجه فرنگیها رو خورد میکنم 

ـ ننه..................دوره شما با فاصلش از زمین تا اسمون......... 

: ننه جون.....به خدا من چیزی میگم دلوم واست میسوزه..........من بزرگت کردم..........من میشناسمت..........ننه این کار کردنا.........این بیگاریا.........سی دل خوشت نیس ننه..........ترس از جنونه.......ترس از تنهایی.......بیو و عاقل باش........یکم سرو و سامون بده این زندگیتو............. 

================================== 

سر و سامون............... 

خیلی خوب............ 

توجه .........توجه 

من شوهر میخوام................سر و سامون میخوام 

چیکار باید بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چطور میشه مردای رم کرده این دوره زمونه رو نشوند سر سفره................ 

=================================== 

آخ.........هوس همبرگ شیری کردم شدید......... 

یا پنیر پپتزا و کلی سس گوجه تند..........ووی.................... 

تا ابد تنها...........

امشب دلم گرفته 

ناجور 

دلم اشک میخواد 

بغض کردم 

ولی مثل همیشه اشکمو فرو میدم 

نمیتونم 

دور و برم شلوغه 

مدتی که دیگه تنها زندگی نمیکنم............رکسانا شده بختک..... 

شایدم شده رحمت 

نمیدونم 

نمیدونم 

ولی نه از اشک خبریه 

نه از شراب 

نه سیگار 

همه چیز دزدکی............ 

خیلی وقته که حتی نتونستم با جنس مخالف رابطه ای داشته باشم........... 

بی تفاوت شدم...........یا ترسو..........یا محترم.............. 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

========================== 

چقدر مردم این کشور بی تفاوت شدن 

واسه هیچی ارزش قایل نیستن........ 

هیچی................... 

هیچی.................. 

=========================== 

سر کلاس زبان........موضوع بحث درباره ارزشها بود............ 

و یابود 

یادبود 

برای هر کشوری مثالی بود............. 

یک نیمکت در میدان یکی از شهرهای انگلیس به یاد عشاق 

دشتی پر از شقایق به یاد کشته شده های جنگ جهانی دوم 

کاخ تاج محل به خاطر عشق 

مجسمه یک سگ به نام هاچیکو در میدانی در شهری از ژاپن به یاد وفاداریش به صاحبش 

و هزاران نمونه دیگر 

کلی زحمت کشیدیم..........تا چند تا یادبود در ایران پیدا کردیم...... 

تمام بناها و کاخها.........مجسمه ها و مقبره ها ..........در ایران نماد قدرت هستند..... 

یا شکوه......... 

یا سیاست......... 

یا تفاخر 

...................یابودی نیست که باهاش درس بگیری................. 

تنها حسرت.................... 

حسرت گذشته از دست رفته 

اینکه 30 سال زندگیمونو دادیم به باد............ 

و مسیر رو به بالا.........شد مسیر رو به عقب به پایین.............. 

افتادیم تو جهنم......... 

رانده شدیم از بهشت............ 

مجسمه های برنزی دزدیه میشن.......به خاطر پول 

سنتها به سخره گرفته میشن 

رنگها بازیچه سیاست میشن 

مذهب قربونی قدرت میشه 

کثافت و بوی تعفن...............چشم دریده گرگ صفتها.......... 

حالم منقلب...........از اینهمه ریا......... 

از اینهمه ماسک.......... 

===================================== 

تلفنم رینگ................. 

وان حمام رو پر کردم از خیال همبستری با رفیق قدیمی......... 

گوشی به دست وارد حمام میشم........... 

لخت .................در بستر خیالم دراز میکشم......... 

رفیقم میناله.......... 

به زمین و زمان فحش میده............. 

و بی اعتقادیشو به اهورا چندین باره تکرار میکنه 

موج منفیشو میسپارم به آب 

دعاش میکنم 

اروم میشه 

به مزدا میسپارمش............ 

قلط میزنم..................در گرمای رویای امیزشی موفق 

لرزشی خفیف 

سینه های برافراشته.........رو به اسمان 

قطرات آب.............روی بدن بلورینم............... 

بخار اب............... 

خودم.................زیبا تر و اماده تر از همیشه برای تولد..........برای بودن 

تنها.............تنها 

و دوباره تنها....................... 

و تا ابد تنها...................... 

صدای رینگ تلفن.............. 

و صدا: یادم رفت بگم...........تل زدم اصلا همینو بگم...........اخر هفته بیا تهرون.........نمیزارم بهت بد بگذره.............. 

و خودم............. 

از معامله با شیطان.............نا امیدم.............دری دیگر میزنم......... 

================================= 

راه ...........راه 

دلوم هوای صدای پدر را کرده 

دلوم 

دستای سنگینشو میخواد 

وقتی منو بلند میکرد و میزاشت اونور جوی اب 

دلوم...............نفسشو میخواد 

موهای سپیدشو........... 

دلوم حرفاشو میخواد 

دلوم هوای قلمشو کرده 

صفحات گرامافونو.............. 

دلوم هوای انگشتر یاقوت نشونش کرده 

دلوم هواتو کرده بابا.............دلوم هواتو کرده.............. 

منو ببخش 

منو ببخش 

هرگز شایسته دختر تو بودن نبودم........... 

من لیاقتتو نداشتم............ 

من به مفت...............اموخته هامو..............داشته هامو.............فروختم 

به مفت.................انچه بهم ارزانی کردی بخشیدم........ 

بابا.......... 

بابای خوبم 

کاش بودی............تا جبران تندیهامو میکردم.............. 

کاش بودی 

کاش.............. 

منو ببخش 

قسمت 12: دستور پخت مزه اسپانیایی برای سرو شراب برگرفته از وبلاگ چنجه

#شراب

#شرابها_تخمیری 
 
مواد لازم برای دو نمونه از تاپاس که در تصویر می‌بینید:...
● چند تایی قارچ (به اندازه نیاز)
● یکی دو قاشق سوپ خوری جعفری خورد کرده
● ١ پر سیر
● مقداری روغن زیتون
● کمی پوست رنده کرده لیمو
● نمک و فلفل
● چهار تا پنج ورق نان توست یا به همان اندازه نان بگت (Baguette)
● مقداری روغن زیتون
● ١ پر سیر
● یک تا دو عدد گوجه
● دو قاشق سوپ خوری ریحان خورد کرده
● نمک و فلفل

ظروف و وسایل لازم:
ماهی تابه

طرز تهیه:
معمولا وقتی شما به یک رستوران یا تاپاس بار می‌روید چهار پنج نوع از این نمونه غذا را همراه با شراب یا هر مشروب دیگری که خواستید سرو می‌کنند. در اصل در اسپانیای قدیم رسم بر این بوده که وقتی برای شما مشروبی سرو می‌کردند مثلا شراب، روی گیلاس شراب برای اینکه پشه داخل آن نیفتد یک چیزی مثل پنیر یا سوسیس خشک می‌گذاشتن تا جلو پشه‌های مزاحم را بگیرند این پدیده بعد ها تبدیل شده به یک نوع فرهنگ که همراه با شراب یا هر مشروب دیگری مقدار مختلفی از خوراک‌ها را به شما می‌دادند تا همراه با مشروب نوش جان کنید. در ایران خودمان هم آن قدیم‌ها که آخوندها هنوز قدرت نگرفته بودند توی بارها و رستوران‌هایی که مشروب سرو می‌کردند خوراک‌هایی را در ظروف کوچک به مقدار کم همراه مشروب برای شما سرو می‌کردند که به آنها مَزه عرق یا مزه شراب می‌گفتند.
اول مزه قارچ:
قارچ های کوچک را برای این کار انتخاب کنید هم کیفیت آن بهتر است و هم زیبا تر خواهد شد. قارچ ها را پس از شستن به چهار قسمت تقسیم کنید. جعفری و سیر را هم خورد کنید. مقداری روغن را در ماهی تابه بریزید لیمو را بشویید و با رنده مقدار خیلی کم از پوسته سبز لیمو را داخل روغن رنده کنید و بگذارید روغن گرم شود. رنده کردن پوسته لیمو فقط برای عطر لیمو ست و خاصیت دیگری ندارد. پوست لیمو عطر بسیار مطبوعی دارد که اگر به مقدار کم در این گونه خوراک‌ها استفاده شود کلاس آنرا بالا می‌برد. حالا اول سیر را در روغن داخل ماهی تابه بریزید چند ثانیه بعد قارچ‌ها را داخل ماهی تابه بریزد و با حرارت زیاد سرخ کنید وقتی آب آن خوب تمام شد و تقریبا رنگ انداخت جعفری را به آن بیفزاید و مقداری دیگر سرخ کنید تا سرخ شود، دقت کنید زیاد خشک و له نشود، شکل و شمایل قارچ ها نباید از بین برود.

و دستور پخت دوم یک نوع مزه ایتالیایی

نان بروسکتا (Bruschetta) این یکی ایتالیایی است:
گوجه فرنگی‌ها را به قطعات کوچک خورد کنید. قطعات هرچه کوچک‌تر باشد بهتر است. ریحان را هم خورد کنید. سیر را هم با ته یک قاشق خوب له کنید تا کاملا له شود همه را با هم در ظرفی مخلوط کنید و یکی دو قاشق روغن زیتون هم با آن بیفزاید نمک و فلفل بزنید و کنار بگذارید. حالا نان‌ها را بصورت ورق ورق به قطر یک سانتیمتری در بیاورید (طول و عرض آن مهم نیست چه اندازه باشد). مقداری روغن زیتون روی نان بریزید و برای چند دقیقه داخل فر با درجه 200 سانتیگراد بگذارید تا کمی برشته شود بعد نان‌ها را خارج کنید و مخلوط گوجه فرنگی را روی آنها بریزید و با چنگال خوب به خورد نان‌ها بدهید. بعد از اتمام کار آنها را در سینی‌ای یا پیش دستی قرار بدهید و سرو کنید.
http://chenchene.com/

شرابها (تخمیری ) قسمت 11

#شراب

#شرابها_تخمیری

 
آداب نوشیدن ، زمان نوشیدن و انواع مزه ها (بخش دوم )

خوب دوستان گلم.....رسیدیم به مزه ها
بسته به فرهنگ و اداب یک کشور و تغذیه و هیکل و وزن افراد مختلف مزه ها برای شراب سرو میشن
ولی نکته اصلی و یکسان بین همه کشورها : مزه سبک و در قطعات کوچولو کوچولو سرو میشه
خوب کاری به کشورهای دیگر ندارم....بعدا براتون پستشو میگذارم واسه اطلاع عمومی.....ولی الان ایران خودمونو داشته باشیم.....

1- میوه ها : بزرگترین دسته مزه ها برای سرو شراب سرخ
موز : اسلایدهای کوچو لو ی موز با یک خلال دندان درونش معلق روی گیلاس شراب یک مدل بسیار معمولی و روال......موز بیشترین میزان الکلو جذب میکنه.......برخی که دلشون نمیخواد مست کنن یا الکل زیادی مصرف کنند اون قطعه موز رو نمیخورن
برخی هم اخر کار میگذارن میخورن تا الکل زیادی رو وارد خونشون کنن و بیشتر داغ بشن و انرژی بگیرن
زیتون : زیتون بدون هسته نهایت در 3 عدد که به وسیله خلال دندان به هم وصل شدن

قطعات هلو : این سلیقه ای .....خیلی ها دوست ندارن
گیلاس : باز سلیقه ای

آلبالو : من خودم به شدت اینو دوست میدارم.مخصوصا برای شراب شیرین..با مزه ترش آلبالو عالی...
انواع لواشکها خانگی کنار شراب هم میتونه سرو بشه ولی به نظر من جالب نیست مگر تو جمع دوستانه همراه شیطنت فراوان

توت فرنگی همراه خامه : این مخصوص زن و شوهراست و شبهای رمانتیک و سکس

لیمو ترش : اینم هست ولی بیشتر عرفش اینه همراه تکیلا یا شرابهای تقطیری استفاده بشه نه شراب سرخ ...ولی دیدم برخی همراه تیکه بال مرغهای سوخاری لیمو ترش هم مصرف میکنند و شراب سرخ

2- انواع سالاد و پنیر های مخصوص
خیلی پیش میاد که کنار شراب انواع پنیر یا سالادهای مختلف قرار بدن ......که خوشمزه هم هست و برای شب مناسب
کلا برای پذیرایی عصرانه : انواع پنیر کنار شراب خیلی میچسبه.....فارسها عاشق عصرونه هستند و اکثرا شراب رو همون موقع سرو میکنن.....ولی اگر مهمونی باشه شب هنگام شراب رو سرو میکنن

3- انواع چیپس و ماست
4- انواع مغزیجات : مثل بادام زمینی...گردو....بادام ..انجیر و میوه های خشک شیرین

5- انواع کبابها و سوخاری
.- بال مرغ سوخاری
.- قارچ سوخاری
.- میگو سوخاری
.- تیکه های سوخاری شده مرغ
.- انواع کبابها
.- دنبلان سوخاری ( برای اقایان )(اینو واقعیتش من توصیه نمیکنم.....خود اقایون بهتر میدونن ...قضیه هورمونی و خوب از دید مذهبی مکروه .ولی من از دیدگاه علمی و سلامت بهش نگاه میکنم...و ترجیحا بهتره خیلی محدود مصرف بشه...ولی خوب جزو مزه ها هستش دیگه....باز هنگام مصرف با توجه به توانایی بدن خودتون مصرف کنید )

6- انواع کالباس
7- انواع سوسیس
8- انواع سالادهای ماکارونی

غالبا یک جور اداب هم داریم که شراب رو همراه پیش غذای بسیار سبک سرو میکنن و با فاصله دو ساعت بعدش شام سرو میشه....برای همین پیش غذا میشه همون مزه ها که خیلی هم سبک......

غالبا متاسفانه ما ایرانیها امروزه هیچ اداب خاصی نداریم....و همه چیز یک جور تقلید از کشورهای مختلف...من سرچ میکنم برای هر کشور کلی مزه مخصوص اون منطقه میاد...ولی تو ایران.....تنوع زیاد و وافر مزه داریم بدون توجه به طبع یا مزاج افراد....من خیلی تلاش کردم پیدا کنم مزه های اصلیو.....و دلیل اینکه هر کدامو برای چی انتخاب میکردن.....ولی به نکته خاصی برنخوردم.....
فقط اینکه شاید بشه گفت بال مرغ سوخاری یا قطعات کبابی جوجه و همچنین انواع مغزیجات .....اصیلترین و قدیمی ترین مزه مرسوم بین ایرانیهاست.....باز اگر شما اطلاعاتی دارید خوشحال میشم با من درمیون بگذارید

علت استفاده از مزه کنار شراب اینه که شراب نوشیدن با شکم خالی خیلی مضر.....برای همین کلا مرسوم بوده همراهش حتما مزه قرار بدن

تو مهمونی های مختلف دیدم که حتی پفک هم مزه شراب میگذارند....که به نظرم کار درستی نیست...اصلا برای سلامتی ضرر داره..ولی خوب ملت باحالی هستیم....

به هر حال اگر براتون سلامتی و هیکلتون مهمه..ترجیحا در انتخاب مزه و سلامت بودنش دقت به خرج بدید و هر چیزیو کنار شراب سرو نکنید....

من تو مقالات بعدی از دو تا وبلاگ مختلف مقاله میگذارم که یکیش طرز تهیه دو نوع مزه ترکی و اسپانیایی ....و دیگری اداب مهمانی با سرو شراب ......
حیف اونا رو نگذارم.....امیدوارم خوشتون بیاد......باز اگر نکته ای حرفی پیشنهادی دارید مشتاقانه استقبال میکنم

شرابها (تخمیری ) قسمت 10

#شراب

#شرابها_تخمیری

 آداب نوشیدن ، زمان نوشیدن و انواع مزه ها (بخش دوم )

نکات :
1- نوشیدن شراب از سن 18 سالگی قانونی و از سن 21 سالگی به بعد ایده ال
2- اگر در منزل نوجوان دارید احتمال اینو بدید که دزدکی شما به مخفیگاه شراب و بار شما سر بزنه ، براش دوستانه توضیح بدید که هنوز زود و بدنش قدرت اینو نداره الکل رو تجزیه و مواد سمی رو از بین ببره.نوشیدن شراب زیر سن 18 یا 15 سالگی باعث دلزدگی و تهوع و ایجاد ناراحتی برای نوجوان میکنه.....ولی اگر دیدید که لجباز یا از شما میترسه ....خودتون شخصا یک کوچو لو شراب خیلی تلخ بهش تعارف کنید و ازش بخواید جلوی خودتون هر وقت خواست بنوشه....باور کنید موثر و تا مدتها به خاطر طعمش سر وقتش نمیره.....باری مراقب نوجوان و کودکان منزل باشید
3- نوشیدن شراب برای کودکان زیر 15 سال مطلقا ممنوع....خیلی بهشون اسیب میزنه...همیشه شیشه شرابها و الکل رو در کمد قفل دار قرار بدید اگر در منزل کودک دارید

اداب نوشیدن شراب هنگام تنهایی :
1- لباس نخی ترجیحا سفید بپوشید
2- برای خودتون بساط کاملی از پذیرایی و تنقلات و نوشیدنی فراهم کنید
3- یک موسیقی ملایم همراه نور شمع
4- شعر بخونید...ساز بزنید......و اواز بخونید و بنوشید
5- تمامی وسایل خطرناک مثل چاغو یا اسلحه رو دور کنید از محل نوشیدن شراب
6- در تنهایی شما میتونید مست کنید.....2 بار در سال ضرر نداره...خیلی هم خوبه.....فقط صبح وقتی بیدار شدید احتمالا باید یکم تمیز کاری کنید

اداب نوشیدن شراب با یار :
1- لباس راحتی یا سکسی شیکی بپوشید......اقایون لباس نخی راحت ...خانمها یک لباس بسیار زیبا و ترجیحا بدن نما
2- بساط پذیرایی و شادی و طرب رو فراهم کرده باشید ...انواع تنقلات و مزه
3- اگر کودک دارید که لطف کنید بفرستید خونه مامان بزرگ بابابزرگ.......یا منزل دوستی فامیلی کسی که بهش اعتماد دارید ....اگر کسی نبود لطفا اول بچه ها رو خواب کنید....درب اتاق خودتونم قفل کنید .....شما اجازه ندارید جلوی بچه ها مست دیده بشید یا شراب بنوشید
4- اقا باید میزبان باشند و برای خانم شراب رو سرو کنن...
5- به گفته پدرم ادب حکم میکنه اقایون به خانوما مجال بدن تا اولین جرعه رو بنوشن .....ولی خانمهای عزیز اگر همسرتون بود که ایرادی نداره......اولین جرعه رو شما بنوشید......ولی اگر برای اولین بار با یک اقا یا دوست پسرتون میخواید بنوشید تمامی شرایط رو بسنجید و اجازه بدید اولین جرعه رو اقا بنوشه....
6- اگر خانمی با مردی غریبه یا دوست پسر جدیدش میخواد شراب بنوشه.....چند نکته رو باید رعایت کنه....اول اینکه جلوی چشمانش لیوان نوشیدنی پر بشه....دوم اینکه جرعه اولو اقا بنوبشه....سوم اینکه خانمها بیشتر از 4 جرعه ننوشید.....و اینقدر با نوشیدنی بازی کنید تا اقا حس نکنه شما دارید بهش توهین میکنید....ولی هرگز هوشیاری خودتونو فدای یک لحظه شادی نکنید
7- اقایون گرامی شما هم نکات مخصوص به خانمهای غریبه رو رعایت کنید.....هرگز جلوی یک خانم غریبه مست نکنید....فکر نکنید چون مرد هستید و جنس قویتر پس براتون مشکلی پیش نمیاد......شاید خانم دزد باشه..یا بیمار یا فکر پلیدی داشته باشه...مردهای زیادی چوب مستی یک شبشونو خوردن.......عاقل باشید
8- کشیدن سیگار یا مواد مخدر مثل ماریجوانا یا وید کنار نوشیدن شراب برای خیلی از مردها و زنهای امروزی کلاس و مدرن بودن حساب میشه......من بهتون توصیه نمیکنم.....بدن انسان همزمان نمیتونه دو نوع ماده سمی رو از بدن دفع کنه....فشار زیادی به کبد وارد میشه....پس اگر سیگار میکشید میزان نوشیدن شرابو کاهش بدید.....
9- برای داشتن سکس دلپذیر پس از نوشیدن شراب سرخ یادتون باشه مزه های خاص خودشو میطلبه که مفصل دربارش مینوسم.....ولی یادتون باشه کم بنوشید....شراب زیاد عملیات داشتن سکس خوبو مختل میکنه
10 - اگر هدف شما از سکس بچه دار شدنه هرگز و هرگز و هرگز قبل سکس شراب ننوشید.....کوچکترین مقدار الکل اضافی در خون مادر یا پدر بچه کم هوش یا ناقص به بار میاره..کلی ایجاد مشکل میکنه
11- اگر هدف شما فقط سکس تمامی نکات ضد باروری رو در نظر بگیرید ..ضمن اینکه شراب قدرت داروی ضد باروری رو ممکنه کاهش بده....حواستونو جمع کنید
12- با رعایت اداب و اصول اولیه و اگاهی کامل از نحوه عملکرد شراب روی بدنتون زیبا ترین شب زندگیتونو رقم بزنید.....دوستان خوبم.....در هنگام نوشیدن شراب کنار یارتون میتونید واقعیت وجودشو در چشمانش ببنید...
13- نمیدونم کجا خوندم....یا کی بهم گفت اگر هنگامی که مرد زندگیت مست و پاتیل بتونی رفتارشو تحمل کنی و نادیده بگیری و همچنان دوستش داشته باشی اون مرد زندگیته......شاید همین برای خانمهای مست و یارشون حکم کنه....پس مستی جلوی یار ازاد.....حسابی بنوشید و مست کنید

شرابها (تخمیری ) قسمت 9

#شراب

#شرابها_تخمیری

 

آداب نوشیدن ، زمان نوشیدن و انواع مزه ها (بخش اول )

رسیدیم به اصل مطلب .دوستان عزیزم....نوشیدن می و شراب آداب بسیار زیبا و دلنشینی داره که اگر رعایتش کنید خیلی بهتون انرژی و شادابی میده........

نام دیگر شراب به فارسی :
می ، باده ، نبید ، صهبا ، سیکی.

اصطلاحات نوشیدن :

ساغر زدن ، رطل زدن ، رطل کشیدن ، می زدن، جام زدن
رطل همان لیتراست. کیلی برای شراب که بیشترازقدح است .
در ترکیب « رطل زدن » ، رطل معنای جام باده را پیداکرده است.
جرعه نوش : آن که جام شراب را تا ته به یک جرعه بنوشد.
جرعه کش : مانده خور.

بهترین فصل برای نوشیدن :
اول از همه بهار: فصل باز کردن خمره های تازه شراب مخصوصا شرابهای 2 تا 3 ساله و شیشه کردن و نوشیدن و روح و تن رو شاداب کردن
دوم پاییز: فصل پایان کار و استراحت نسبی...در این فصل مست نمودن و ازادسازی روح بسیار خوب

بهترین ساعات روزمره برای نوشیدن :
در دنیای قدیم دو مدل بوده...شراب صبوح (هنگام صبح مینوشیدن ) و شراب شامگاه که قبل از موعد خواب مینوشیدن......اولی رو بد و دومی رو عالی میدونستن ولی شاهان در مخفیگاه خودشون هنگامه صبح مینوشیدن و شب هنگام برای بزم و شادی و خوشگذرانی

نوشیدن عادی شراب در منزل در دنیای امروز
1- با شکم خالی شراب نوشیدن ممنوع
2- صبح زود نوشیدن شراب ممنوع
3- هنگام ظهر همراه با ناهار یا برخی خوراکیها کمی شراب سرخ مفید ......ولی در نوشیدن نباید افراط کرد
4- بهترین زمان نوشیدن شراب ساعت 7 شب تا 10 شب....(علت رو بعدا براتون تو قسمت دیگری بیان میکنم )
5- همراه شراب حتما میوه یا مزه های خاصی مصرف میشوند که اونم مفصل براتون مینویسم

بهترین محل برای نوشیدن شراب :
1- باغ و بوستان و گلستان
2- زیر آسمان آبی و در محلی با صفا
3- در جمع دوستان هنگام جشن و بزم و شادی

آداب نوشیدن در جمع :
1- اول از همه بیشتر از حد خود در جمع ننوشید ...( حد یعنی مقدار شرابی که شما رو به استانه مستی و سرخوشی و از بین رفتن قدرت تصمیم گیری و اراده میرساند )

2- میزبان باید برای تک تک مهمانها گیلاس شراب رو پر کند یا بزرگ خاندان

3- در گیلاس مخصوص شراب شما مجاز هستید یک سوم انرا پر کنید (شراب سرخ )

4- برای شراب سفید شما مجاز هستید کل لیوان رو پر کنید

5- برای شرابهای گاز دار شما دو سوم حجم لیوان رو به ارامی پر میکنید

6- وقتی بهتون شراب تعارف میشه یادتون باشه یک سر نکشید بالا....اداب نوشیدن شراب با نوشیدنیهای تقطیری مثل تکیلا یا کنیاک یا ویسکی خیلی فرق میکنه....اونا در لیوانهای کوچک اندازه شات سرو میشن و باید یک سره نوشیده بشن.....ولی شراب سرخ سیستم بسیار خاص خودشو داره ....ابتدا یک جرعه بنوشید و مزه مزه کنید.....دور دهان بچرخانید و حسابی از جرعه جرعه شراب سرخ لذت ببرید....راستی فراموش کردم بگم...قبل از نوشیدن شراب رو بو بکشید و از عطر شراب لذت ببرید

7- هنگام نوشیدن جرعه جرعه با دوستان حرف بزنید...برقصید....و از انرژی و حرارت ملایمی که داره زیر پوستتون تولید میشه لذت ببرید....

8- موقع نوشیدن شراب وارد بحثهای سیاسی یا جدی نشوید....شراب شما رو بی پروا و گستاخ میکنه...بحثهای جدی موقع نوشیدن شراب ممنوع...مگر اینقدر در نوشیدن شراب تبحر داشته باشید که بتونید به رفتار و کردارتون مسلط باشید

9- خانمهای عزیز ....در جمع همیشه مراقب تعداد پیک های همسر و خودتون باشید...مقام و موقعیت اجتماعی خیلی مهمتر از اینه که با پیک زیادتر از حد به پایین سقوط کنه...همیشه طبقه اجتماعی خودتونو در جمع حفظ کنید...مهم نیست دیگران مست میکنند.....مهم شان و موقعیت شماست و تسلطتون.....در هر صورت از نوشیدن یک پیک شراب سرخوشی و انرژی لازم رو بدست میارید....نیاز نیست به حد مستی و بی ارادگی برسید و روز بعد احساس بدی به خودتون داشته باشید....

10- آقایان گرامی.....کلاس نگذارید ......زیاد نوشیدن نشانه بالا بودن حد یا شخصیت قوی شما نیست.....یک مرد اصیل و با شخصیت همیشه در جمع حد خودشو نگاه میداره....و باعث شرمندگی خودش و خانوادش نمیشه.....حد خودتونو از قبل بدونید....درسته شراب سرخ درصد الکل کمی داره و خیلی به ندرت مستی و فراموشی ایجاد میکنه.....ولی امکانش هست که بدن و مغز شما کشش نداشته باشه...هرگز خطر نکنید.....زیاده روی نکنید