سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

خدایا...ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

واقعا عشق چیه؟ 

قبلا هم این سوالو ازتون پرسیدم.........ولی جواب نگرفتم.......... 

من........من.............من................... 

فکر میکنم........احساس میکنم...........یا بهتر بگم....... 

میدونم که به پختگی رسیدم...... 

به سنی که خوب رو از بد تشخیص میدم........ 

دیگه هیجانی از بابت کارهای احمقانه بهم دست نمیده...... 

و دیگه نمیتونم کارهای عجیب و غریب بکنم..........یا در دوستی با جنس مخالف ریسک.... 

آره............من بزرگ شدم...........رشد کردم......... 

به مرحله ای از زندگیم رسیدم که شعرهای حافظ برام فقط عشقولانه و فال گیری نیست....... 

ضرب المثل های پارسی رو درک میکنم....... 

میتونم جملاتمو با توجه به شخصیت افراد مقابلم بیان کنم 

به احساسات اطرافیان احترام میزارم.......ولی دیگه مثل سابق خودمو فدای اونها نمیکنم 

به خودم احترام میزارم.......... 

و کم کم...............فهمیدم چقدر در حق خودم ظالم بودم 

دلم برای مغازه دار نمیسوزه.........به راحتی چونه میزنم چون میدونم به جای ۲۵٪ سود منصفانه ۲۰۰٪ سود رو جنسش کشیده 

به چشم آدمها که نگاه میکنم درونشونو میبینم......... 

بد بودنشونو........... 

و دیگه فرصت بهشون نمیدم 

فاصله میگیرم.......... 

دیگه مثل سابق اویزون دوستان صمیمیم نیستم......... 

اگر باهاشون تماس میگیرم به خاطر دل خودمه........و اینکه از ته دل حالشونو بپرسم....... 

نه اینکه از تنهایی فرار کنم 

آره من بزرگ شدم...............دیگه دختر بچه نیستم............ 

============================= 

عشق 

عشق 

فقط تو این موندم 

چرا من هیچ وقت عاشق نشدم 

چرا اون نگاهو ندیدم...؟؟؟؟؟؟ 

نگاهی که صدای تالاپ و تولوپ قلبمو راه بندازه........ 

یه چیزی بریزه........ 

و تنمو داغ کنه 

بعد حس کنم اونقدر مورد علاقه اون مرد هستم که همه چیزش منم............. 

اره چرا تا حالا تجربش نکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا هیچ مردی نیومده که من حس کنم زندگیم بدونش غیر ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

این چیه که معدود ادمهای روی کره خاکی لیاقتشو دارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

من ایرادی دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

من جذابم.........هیکل متناسب و طرز بیان شیرینی دارم....... 

اجتماعی و روبازم.........اطلاعات عمومی گسترده.......و نحوه نگرشم به زندگی منو از دختران همردیفم یک سر و گردن بدون اغراق بالاتر قرار میده........ 

در لحظه اول هر مردی رو جذب میکنم........... 

از هر طبقه و صنفی.......... 

این تجربه منه.............من میتونم..........جذب کنم 

ولی چرا ...........چرا نباید کسی توشون پیدا شه که لیاقت عاشق شدن رو داشته باشه و من واقعا بخوامش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا تو عشق سرگردونم..........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

نمیخوام از تجاربم با پسرها داستان سرایی کنم براتون.......... 

ولی من تلاش درستی هم نکردم....... 

ایراد از خودم بوده.................  

آخرین دوستم...............۵ سال از زندگیمو صرفش کردم......... 

تحملش کردم 

تحمل به تمام معنی............................ 

باهاش راه اومدم..........چیزی شدم که اون میخواست................... 

آدابی رو یاد گرفتم که در طبقه خانوادگی من بی معنی بودن............ 

به چیزی پشت کردم که خانواده من براشون ارزش محسوب میشد.......... 

همه جوره رفیق راهش بودم............ 

وقتی خسته و تنها.........از بیمارستان بر میگشت...........من بودم که یک ساعت تمام شنوای حرفاش میشدم...............میشنیدمش و قضاوت نمیکردم................ 

فقط گوش میکردم........ 

در حالی که من زنم...........من باید زبون میشدم اون گوش............... 

هرگز گلایه نکردم.......چون به شدت تو ذوقم میزد.......... 

از عشق حرفی به میون نمیومد چون دوست داشتن ایشون ۷ امتیاز داشت........... 

و من از شماره ۱.........در سال اول.........به شمار ه ۴.۵ در سال ۵ ارتقا پیدا کردم................ 

و این یعنی آخر علاقه ایشون.......... 

چون حتی الهام که رفیق س.........ک.سیش بود.........شمارش ۴ بود........پس من بالاتر بودم 

الهام رو تحمل میکردم..........چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چون من یک دختر ایرانی بودم مثل دیگر دختران فقط تحمل و گذشت رو یاد گرفتم تا بتونم مردی رو نگه دارم.................. 

فکر میکردم عاشقم میشه.......... 

یک روز زانو میزنه.........و مثل همه عشاق ازم درخواست موندن میکنه 

هر بار پای یک مرد جدید به میون میومد.............یا حتی براش از خواستگارهای دروغی حرف میزدم.......... 

با خونسردی بیان میکرد که مهم نیست و من باید درست انتخاب کنم 

فهمیدم اون حتی رفیقم نیست................خواستم دست از حماقت بردارم........دلسوزی رو فراموش کنم 

و برم دنبال زندگی خودم............ 

مردی رو انتخاب کردم..............و بهش گفتم 

خداحافظی کردم..........در عرض یک هفته روزگارمو سیاه کرد................. 

و بعد از یک هفته......من باز با گوش دراز...........برگشتم پیشش.......چون اینبار گفتم: اون حسودیش شد............منو خواست............کنارش میمونم..........اون منو میخواد.........من رفیقشم............................من رفیقشم.....................پس میتونم عشق اونم باشم........ 

خدای بزرگ........... 

اون بالا چقدر به گوش دراز بودن این بنده احمقت خندیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

نخندی تعجب میکنم............. 

کدوم ادم عاقلی حاضر با یک مرد زنباز هوس باز که نه به عشق اعتقاد داره نه به..........بمونه.........................کدوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

روی چه حسابی فکر کردم منو میخواد؟.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

اینکه وقتی از شدت افسردگی و خمودگی در اثر شکستهای پی در پی پشتم ایستاد و کمکم کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

آره کمکم کرد...............مشاوره اون استاد با حالش.............اینکه چک میکرد من هر شب داروهامو مصرف میکنم............یا اینکه دیگه با رفیقای قبلیم که از نظر اخلاقی خوب نبودن نمیگردم............. 

اونقدر براش اهمیت داشتم که به هر چیز گیر میداد 

چرا مانتو مشکی پوشیدی؟ 

این روسری بهت نمیاد 

این ارایش شبیه هرزهای خیابونیت کرده.............. 

سایه ابی بهت بیشتر میاد 

رژ لبتو دوس دارم 

این تیپت معرکس....... 

چیه .........این چه لاکیه؟؟؟؟؟؟؟این رنگ با رنگ لباست ست نمیشه......... 

فرداشب مهمونی دارم.....بهونه بیاری بگی نمیایی تیکه بزرگت اون دماغ گندته 

میخوام واسه تعطیلات با بچه ها برم شمال......گفتم دوست دخترم هم میاد.........قول به کسی نده.........نگی نگفتم 

با اون پسرو داشتی لاس میزدی؟؟؟دیگه حق نداری موهاتو اینطوری ببندی.......گردنت هر مردی رو میکشه...........مرتیکه هرزه..........نمیبینه تو دوست پسر داری یا تو بهش خط دادی؟ 

.............................. 

چقدر من احمق بودم که فکر میکردم وقتی مردی این حرفا رو طی ۵ سال تو گوشت میخونه عاشقت نیست.........فقط میخواد مرد بودنشو و تسلطشو ثابت کنه.............. 

من احمق بودم............................ 

اعتراف میکنم که هر چی گفت کردم تا اون خوشش بیاد........ 

ولی اگر خودم بودم....................شاید امروز................بهترین مرد دنیا منو حمایت میکرد..... 

من خودمو برای مردی که خداوند جفتم قرار داده بود نگه نداشتم......... 

من روحمو در اختیار مردان زیادی گذاشتم تا هر بلایی میخوان سرش بیارن 

من به تمام معنی........بازیچه مردان هوس رانی شدم که عشق رو مسخره میکردن 

من روحمو به شیطان فروختم.................... 

من خودم نبودم..................... 

خودم نبودم............................ 

مستقل عمل نکردم............. 

من چیزی که باید میبودم نبودم................. 

خدایا 

منو ببخش............... 

من..........راهمو گم کردم 

ولی...............میدونم 

میدونم 

تو ذاتم قدرتی هست 

که هر بار که خواستم برگشتم 

نکنه جفت من ازدواج کرده باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

نکنه مرده باشه بدون اینکه من لبشو بوسیده باشم؟؟؟؟؟؟؟؟ 

نکنه از من نا امید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

عشق منو سر راه زندگیم بزار......... 

چون دیگه نمیتونم تظاهر به خوشحال بودن از این تنها بودن بکنم 

من مثل همه ادمهای روی زمین...........به یک جفت محتاجم.............ولی نه هر جفتی 

من جفت خودمو میخوام 

که وقتی نگاهم کرد..................تو وجودش حل بشم...........غرق شم.......... 

نگاهم کرد...............بفهمه قلبم داره فریاد میزنه که دوست دارم........عاشقتم.......... 

نگاهم کرد...............بدونه................همه وجودم برای اونه.........بند بند بدنم............. 

نگاهش کردم...............خودمو توش ببینم......................خدا رو ببینم............. 

پس بدونم...........هر جای دنیا هم که باشم...........او از رگ گردن بهم نزدیکتر و فرار از دستش محال...................چون خدای من............. 

خدایا........................ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این عشق برای بنده شرمسارت ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 4 + ارسال نظر
سینا پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 07:35 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

دعا میکنم برسی
به عشقت
به نیمه گم شدت
به آرامش

طلا دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 12:05 ب.ظ http://www.love-5-n.blogfa.com



سلام

داستانت یا همون حرفات خیلی زیبا و تاثیر گذار بود

چندین بار خوندمشو خسته نشدم از خوندن

امیدوارم توی زندگی بهترینها برسی

شیوا دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 12:06 ب.ظ http://shiva12345678900.blogfa.com



سلام قشنگ بود میخوام تبادل لینک کنیم

مینا یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 02:29 ب.ظ http://http://mina62.persianblog.ir

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد