سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

شوهر و شر ا ب

یک دوست نازنین اصفهونی دارم.....که کلا هر وقت منو میبینه یادش میافته منو باید شوهرم بده.......یعنی کلا رسالت ایشون این شده : سارا دختر پیر شدیا.......سارا ترشیدی.....سارا تو نمیخوای کاری بکنی؟؟؟؟ سارا یخته بیا تو ادما.....سارا این پسرو خوش تیپه ها؟؟؟؟؟ سارا اقای فلانیو دیدی؟؟؟؟؟ سارا خانم فلانی از تو خوشش اومده......باور کن پسری چیزی داره.(این چیز داشتنش منو کشته )....
خلاصه منم هی خودمو میزنم به گوش کری.....
ایشون از یک خانواده سنتی بسیار مهربون و دوست داشتنی هستند...یک مامان خوشگل و همسر مهربون برای شوهرش...با اینکه دوستیم هرگز بهش از روابطم نگفتم و نمیگممممممممم....برای همین هربار ایشون یکی رو معرفی میکنه یک جوری مودبانه رد کردم......یا سعی میکنم کمتر پر دلش ظاهر بشم یا رفت و امدی داشته باشم.....
از شانس کارمون یک جورایی بهم گره خورده و ربط هم داره....ممکنه ماهی یکبار زیارتشون بکنم.....
هفته گذشته بازم ایشون پا پی شد که اره یکیو برات جستم .پسرو خانواده دار و اصیل و تحصیل کرده و .......
منم شوخی شوخی گفتم : دیگه از من گذشته و حس و حال این حرفا رو ندارم.....
دادش به هوا رفت و کلی دعوام کرد و بعد گفت : بهش گفتم بیاد.با هم برید امروز رستوران..حرفاتونو بزنید تا بعد بیان خواستگاری.....
حالا منو میگید......قیافم دیدن داشت.....
لباسا خر و خاکی و چروک.....صورتم بدون کوچکترین ارایش....ته ته زنانگی بودماااااااااااا....ابروها پاچه بز.....سبیل سبزیده....اگر میرفتم به خواب عزراییل سکته ناقص میزد.....
ازون جایی که یک تجربه شیک داشتم که اقایون ظاهر پسندن....خیلی حس خوبی بهم دست داد.....
حالا از من که دخترو این چه کاریه کردی؟؟؟؟؟؟؟؟ اول با خودم هماهنگ کن.......یعنی چی الان میاد دنبالم؟؟؟؟؟؟ قیافه منو نگاه کن؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا دختر خوب من با یکی در ارتباطم.....ازدواج نمیخوام بکنم...دیوونه.......
دوست بنده خیلی حق به جانب نگاهم کرد و گفت : کی تو؟؟؟؟؟؟ تو با یکی در ارتباطی؟؟؟؟ بروووووووووووو......حالا خوبه امارتو دارما... بهانه بهتر نداشتی اینبار؟؟؟؟؟؟ از بس منو دور زدی و فلنگو بستی...گفتم اینبار بزارمت تو عمل انجام شده.....بعدشم میشناسیش.....هفته ای چند بارم همو میبینید......همچین با همین تیپ و قیافه هزار بار دیدت......خیالت تخت تخت..پسندیده شدی خوشگلممممم...من تا تو رو شوهرت ندم ول نمیکنم......
همینطوری که داشت میخندید هی میگفت با یکی در ارتباط........و مسخرم کرد و رفت.....
منم مونده بودم چی بگم.....گفتم حتما شوخی کرده و سر به سرم گذاشته...داشتم تلافیشو سر کارگرا بیچاره خالی میکرد که یهو مهندس ....از پشت سر سلام داد ...
مهندس ( ف) ادم بسیار نجیب و ارومیه....خیلی وقته همکاری میکنه باهامون و خلاصه ادم درستیه.....
سعی کردم اروم باشم و جواب سلامشو دادم...و با هم رفتیم سمت کارگاه و منم هی غر زدم از زمین و بی ابی و کم بودن گل زعفرانها و قیمتها و جهاد و دانشگاه......مجال ندادم بنده خدا بحرفه......
بعدش یهو یادم افتاد که اصلا مهندس امروز تو باغ چیکار داره؟؟؟؟؟؟؟ برگشتم میگم : من اسانس ها رو دیروز براتون فرستادم.مشکلی پیش امده......؟؟؟؟؟
لوپاش سرخ شد و یکم مکث کرد و بعد گفت : والا.....خانم (ر) باهاتون گویا صحبت نکردن...قرار بود بهتون بگن.....
یعنی منو میگید....خون تو رگهام منجمد شد....ازونورم حس کردم اب داغ ریختن رو تنم.....قر و قاط میزدم اون لحظه........
با این سن و سال و اینهمه تجربه عین دخترای 18 ساله شدم یهو.....لبوووووو.......
انگار تو عمرم رنگ پسر ندیده باشمااااااااااا...به کل یادم رفت چی باید بگم.. هنگ کردم.....
راست میگن ادمیزاد حتی به خودشم دروغ میگه ها.حالا تا قبلش داشتم به دوستم فحش میدادم که دختروی فضول بدجنس منو گذاشته سر کار و اصلا به تو چه من ازدواج نمیکنم.....حالا وقتی دیدم کیس مورد نظر مهندس (ف) هستن....کلا تریپ دختر نجیبای ملوسک رو برداشتم و همچین بگی نگی بدمان هم نیامد.... نیشمان هم اندکی باز شد.... یهو دلمان ازدواج خواست.....
نمیدونم چرا اینقدر مهندس برام جذاب شد ...قد متوسطش به نظرم بلند تر اومد و هیکلش مردانه.....حتی ته ریششم به نظرم خوب اومد.......
تا حالا یکبارم به این بنده خدا درست و حسابی نگاه نکرده بودما........حالو انگار یک میوه کمیاب و نادر جلو روم ظاهر شده باشم...با دقت کل زوایا رو داشتم بررسی میکردم.محترمانه با نگاه داشتم میخوردمش.......
بنده خدا انگاری معذب شد و یکم خودشو جمع و جور کرد......
آخی...پسرکم چقدرم با حجب و حیاست......
یادم افتاد که ببینم بازوش چقدریه؟؟؟؟؟؟؟
یک چیزی تو کلم جیغ کشید : دخترک بیحیا ..به بازوی پسر مردم چیکار داری؟؟؟؟؟؟
خودم به خودم : خوب بازو رو باید ادم ببینه...بلاخره کم موضوعی که نیست....حرف یک عمر زندگی....باید بدرد بالش شدن بخوره...تازشم باید گوشت داشته باشه گازش بگیرم.....
هیچی تریپ تو رابطه هستمو و نمیخوام ازدواج کنم و اینا رو یادم رفت.....
اون سارا شیطون و سرخوش و مست اومد بیروننننننننننننننن...که تو عمرش گناهکی اصلا اصلا پسر ندیده بود....الهی بمیرم واسه این سارای نجیبببببب افتاب مهتاب ندیده...
سعی کردم به خودم مسلط باشم.......و زیادم حالو خودمو مشتاق نشون ندم.......انگاری حالا چی هست شوهرررررررررررررر.......
یک پدر سوخته ای هم هی تو دلم میخوند : شوهر شوهر ...شوهر...بالشت سر شوهر.......
یعنی چنان اوازی میخوند نمیذاشت من افکارمو متمرکز کنم ببینم باید از چه نوع خاک رسی گل بسازم برای سر مبارکککککککک........
داشتم سعی میکردم جمله مناسبی پیدا کنم که
بنده خدا گفت: من میز رزرو کردم رستوران .... میتونیم بریم اونجا حرفامونو بزنیم....البته اگر جسارت نباشه....
هی داشتم به خودم میگفتم : رستوران چیچی گفت؟؟؟؟؟؟
یک دفعه یادم افتاد لباسامممممم.صورتم....داغون بودم از کار و خستگی......ولو شدم روی صندلی و با کلی گلایه گفتم : خانم فلانی باید زودتر به من میگفتن .همین پیش پای شما اومدن گفتن.....منم فکر کردم شوخی میکنن......
بنده خدا جناب مهندس یخته این پا اون پا شدن و گفتن : نکنه کار دارید؟؟؟؟؟؟ خوب من میتونم زمانشو تغییر بدم شب بریم.....
چقدر این پسر خواستنی....چشمای معصومش....صدای ارومش.....خداییش بچه خوبیه....
خیلی هم خوب خانوادشو میشناختم......حتی تو فکرم نمیگنجید اقای مهندس از من خوشش بیاد.....کلا دنیای ما دو تا خیلی متفاوت .......زمین تا اسمون فرقش.....
یک لحظه سارا عاقل و در عین حال احمق اومد بیرون و گفت : خوب میشه بشینید...
فقط میدونم یک ساعت بعدش مهندس سرخورده و خیلی اروم از کارگاه رفت بیرون.....
خودم غرق فکر و خیال همچنان نشسته بودم و داشتم رفتنشو تماشا میکردم.........
پسر مردم چطور وا رفت وقتی براش توضیح دادم که دوست پسر دارم...یعنی توقع شنیدن هر چیزیو داشت الا اینو.....براش توضیح دادم دوستم ایران نیست و برای همین به کسی معرفیش نکردم و ازین جور حرفا.....حتی عکسمونو بهش نشون دادم تا خیالش راحت بشه حرفام راسته.....
خیلی اروم و نجیب از جاش بلند شد و پوزش خواستو خداحافظی کرد و رفت......
حس کردم درونم فرو ریخت.....حتی اگر دوست پسری هم در کار نبود بازم نمیتونستم به این پسر فکر کنم....اینقدری تجربه داشتم که بفهمم ما مکمل هم نیستیم.....
خیلی کیسهای جذابی میشدیم یحتمل.....اون داره نماز قضا های منو میخونه....و منم دارم دنگ مشروبشو میخورم.......
حیف.....من فقط موندم....2 سال ازگار من هی دنبال شوهر میگشتماااااااا...نبود که نبود....ییهو ما دوست پسر بگرفتیم.....از اسمون واسمون شوهر خواستگار میباره......اونم چقدر ملوسش........خداییش پسر خوبی بود......نوش جون خانم ایندشششش.......
من اصلا شوهر نمیخوام.......والااااااااااااااااااااا.......چیه؟؟؟؟؟؟؟ به چی میخندید؟؟؟؟

یه روز خوب 20 بهمن 94

سلامممممممممممممممم....سلام بروی ماه نشسته همتون........خوب.....تو این گروه ادم میاد دلش خود به خودی باز میشه....دلش میخواد همش از شادی و خوشحالی و خوبی بگه.....امروز میخوام از خوشمزه ترین نوشیدنی دنیا بگم.....البته برای من....خوب به نظرم دم نوش گل گاوزبان خوشمزه ترین میتونه باشه....ولی دوست داشتنی ترین بی شک دم نوش به لیمو....مخصوصا اگر به فاصله نیم ساعت از هم نوشیده بشه......تو یک کافی شاپ دنج....یک عصر سرد زمستانی..کنار یار....در حالیکه زمان معنایی نداره و همه چیز تو لحظه هست.....
شما از خوشمزه ترین نوشدنی های عمرتون بگید... خاطره بهترین نوشیدنی دنیا هیچ وقت از یاد نمیره......

چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلمان حسابی گشاد شده....... 

نمیدانیم چمان شده....... 

همیشه میتنگید................ 

امروز دلمان از تنمان سر میخورد ........... 

بی حیا این دل......... 

امروز  برای این بدن گشاد شده............. 

نمیدونم کجا باخته این قدر زاره .......... 

=============================== 

اصفهان شهر خوبیه....... 

خوشگل 

اروم 

متمدن 

تمیز 

ولی به همون اندازه ادم فضول توش فراوون.......... 

کلا اصفهانی جماعت ...........یکی دو کاری نکنه روزش شب نمیشه 

اولیش تجسس در زندگی دوستان....... 

دومیش چونه زدن موقع خرید............  

اوفففففففففففففففففففففف..................... 

ولی در کل شهر با حالیه.............. 

================================== 

به گمونم این روزا داستانم نمیاد.......... 

هی ذهنم مینویسه......... 

دستم نمینویسه.......... 

خودم نمیدونم چه کنم 

چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلم........آزادی میخواد......

سیگار.............. 

عجیب دلم سیگار میخواد........... 

تو حال و هوای وسوسه رفتن و خریدن یه بسته ماربرو.......صدای ویبر گوشیم روی میز ......منو از خودم کشید بیرون........... 

نیم نگاهی به شماره روی صفحه.......... 

نشناختم.............اشنا بود ولی یادم نمیومد شماره کیه......... 

نمیدونم چرا فکر کردم ممکنه عاطی باشه........... 

: بله......... 

ـ چه عجب برداشتی این گوشی لعنتی رو ............ 

اب داغ ریختن روی پوستم.......... 

میخواستم قطع کنم............. ولی دستام لرزید........ 

: کی برگشتی؟  

ـ ساعت 2 صبح.........تازه از خواب بیدار شدم......... 

: خوبه......پدر و مادر چطورن ؟ 

ـ خوبن.......تو چطوری؟ 

: خوبم.......میبینی که....... 

ـ از دوست پسرت چه خبر؟  

: خوبه..........سلام داره خدمتتون.......... 

ـ خوبه...برنامه این هفتت چیه؟ 

: پر.........چطور؟  

ـ پر........پر.........هیچی یه مهمونی بر و بچه ها گرفتن برام.......گفتم دعوتت کنم.......شنبه هم که تعطیل.....با دوست پسرت بیا.......نمون تو اون دخمه....می پوسی........اینجا دختر و پسرای با حال........همه چی عالیه........ 

: ممنون........ولی نمیتونم.........باید برم شیراز....... 

ـ هههههههههههههه..............هنوزم دروغ میگی تابلویی.........چیه؟ نمیخوای دوستتو بهم نشون بدی یا نداری.......؟؟؟؟؟؟؟ بی عرضه نبودی..........شایدم شدی........ 

: از دعوتت ممنون.........دارن صدام میکنن ........کاری نداری........ 

ـ گوشی رو قطع کنی میام اصفهان.......میدونی  که اهل عملم نه تهدید...... 

: چی میخوای؟   

ـ میدونی....... 

: کاری نداری......... 

ـ سارا....... 

: خوش بگذرون......بای.... 

.................................................................. 

به سیگار فکر میکنم................. 

به سیگار..................................... 

بلند میشم برم لباسامو بپوشم بزنم بیرون که لیلا جلوم سبز میشه  

: داری میری بیرون وایسا منم بیام......... 

ـ میخوام برم پیاده وری......... 

: بهتر....خیلی حوصلم سر رفته بود 

خدایا............چقدر دلم برای تنهایی تنگ شده............... 

برای روابط دزدکی و بوسه های اتشین............ 

برای ترسیدن و دل غشه.......برای هرزگی و  به ریش اخلاقیون خندیدن............ 

دلم برای زندگی تنگ شده................ 

رو میکنم به لیلا : لیلا........تا حالا دلت خواسته دوست پسر داشته باشی......؟  

با چشمای گشاد بر میگرده سمتم و میگه : سوالی میپرسیا..... 

: نه...........جون من.....تا حالا دلت کسی رو نخواسته؟  

یکم فکر میکنه.......... 

برق اشکهای سرکوب شده چشمای مشکیشو یه لحظه میبینم.......... 

یه بغض کهنه و .............. 

دلم برای تنهایی و باید نبایدهای دل خواهرم میسوزد........... 

 سرکوب های پی در پی او....... 

چرا یه دختر ایرانی نجبت رو با سرکوب کردن یکی میدونه؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا باید از اینکه انتخاب کنه بترسه.......... 

چرا یه دختر ایرانی محکوم به صبر کردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا نباید خودمون باشیم............. 

اگر انتخاب هرزگی.............. 

اگر داشتن روابط دوستانه با جنس مخالف گناه ............. 

اگر زندگی کردن و شاد بودن حرام........... 

من هرزم........... 

من گناهکارم.......... 

من حرامم................. 

میخوام خودم باشم.............سارای آزاد بدور از سرکوب و باید و نباید .......... 

حالم بهم خورد از این بهشت اجباری....... 

ازین اخلاق پوسیده......... 

دلم................آزادی میخواد............. 

آزادی............... 

میتونید بفهمید من چی میگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

لباشم غنچه.........

.........اوم.............. 

............آخ.............. 

...........وای................... 

......راست میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

.........جون من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

......................نهههههههههههههههههههههههههههه................... 

........ه ه ه ه .................... 

..........ذلیل شی............ 

..........حض کردم..............حقش بود (حذ ..حز ) 

برو .......جون........... 

............................. 

این مکالمه مزخرفی بود که امروز مجبور به شنیدنش بودم........تو اتوبوس 

دختری.......بزک دزکی.............مدیون جراحان پلاستیک............. 

که من هر لحظه دلم میخواست نوک بینیشو فشار بدم بلکه یکم خوشتراشش کنم.... 

بگذریم.................... 

حسابی تحریکان کرد دخترک................با این اوم گفتناش........... 

لباشم غنچه.........ووی........... 

حالمان به هم خورد از جنسمانننننننن 

حق مسلم ماست.........

مردم کشورم.......مردم کشورم 

امان از دست این مردم................ 

امروز بعد از مدتها نمه بارونی در اصفهان زد 

داشتیم کم کم فراموش میکردیم بارون چیست.........چه شکلی است 

ولی سپاس خداوند بزرگ...............رحم کرد 

یکم هوا بهتر شد 

کمی اکسیژن............ 

حس گناه بهم دست داد...........که چقدر آب به هدر میره الکی 

================== 

چند وقت پیش مهمون بودم جایی......... 

دختر میزبان دختر مهربان و دوست داشتنی بود...... 

مادربزرگش میگفت وقتی نوم میخنده فرشته ها دوروبرشن ............پرواز میکنن..... 

اونقدر از پاکی دخترک گفت ما هم باورمون شد 

بعد از ناهار.........همه خانمها............از جمله اینجانب........رفتیم که به کمک هم ترتیب ظرفها رو بدیم.............. 

خانوم دختر فرشته صفت.............چنان تعارفی میکردن و اصرار ....... 

که من بمیرم شما دست به این ظرفا بزنید.........من بمیرم......... 

خلاصه کلی شعر و ور................ 

دیدم شیر آب باز...........اونم با فشار............ایشون با خاله و دختر عمه.....و خانمها به تعارف که نه............من میشورم....... 

رفتم و اب بیچاره رو نجات دادم.......... 

۵ دقیقه بعد............دیدم خانوم برای ابکش کردن یک دیس ساده...........نزدیک به ۳ دقیقه اب رو باز میکنن و این ظرف رو میگیرن زیر اب............... 

گیج و ویج..............گفتم: فلونی......فکر کنم ظرفها رو با ماشین میشستی مصرف ابت کمتر بود.........خودتم اینقدر اذیت نمیشدی......... 

قیافه حق به جانب: دلم نمیگیره.........درست ابکشی نمیکنه........ 

پرسیدم: عزیز اینطوری قبض ابتون میزنه بالا.....ابم حروم میشه ها........

مادرش با افتخار جواب دادن............دخترم خیلی وسواس داره..........همه جور پاک ........ 

بعد بوسیدش و گفت : فدا سرش.........هر چقدرم قبض بیاد فدای سرش........... 

و من............... 

گیج و ویج................. 

آب حروم شه 

خشکسالی شه 

بیابونا زیاد شن 

کشاورزی نابود شه 

فدای سرش 

اصلا همه اینها حق مسلم ماست 

بدبختی 

فقر  

جنس بونجول چینی.....

تحقیر شدن تو دنیا 

حق مسلم ماست 

به جاش بزار دختر فلونی پاک و وسواسی باشه......... 

همه اینها حق مسلم ماست............. 

از همین الان منتظر خاموشی های فراوان ۶ ماهه اول باشید 

وارونگی هوا 

سرطان ریه .خون.....

خفگی 

تا دلتونم میخواد بیایید و  مدل ماشینتونو بکوبید تو سر همسایه........

بنزین بسوزونید............... 

تا جان مبارکتون همراه چشمان همسایه در بیاد............. 

من چی بگم به مردم این سرزمین...........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلم.....فرار میخواد.......

این ماجرا مربوط میشه به 4 یا 5 سال پیش......

وقتی هنوز هیجان زندگی کردن داشتم..........

=================

سوز سرما........تهران به شدت سرد و هواش بوی برف میداد........

یک روزی میشد اومده بودم تهران.....واسه خرید چیزی.....

نرفتم سمت خونه تلفن کردم به رفیق که من حوالی میلاد نور منتظرم......

ابر و باد و فلک.......همشون با هم تبانی کرده بودن حال منو بگیرن.......

از جایی که بودم پیاده رفتم سمت میلاد

هوای سرد و ساعت 2 بعد از ظهر .........خلوت بود........

باد ........و سوز

شال و کلاهمو حسابی پیچیده بودم دور خودم.......طوری که روسری زیرشو کسی نمیدید

پالتوی تنگ و کوتاهم گرم بود و راحت......چکمه و کیف چرم.....

در کل خوش تیپو برازنده بودم....... 

اولین بوق........سر چرخوندم که شاید رفیق باشه 

دیدم نیست ....فکر کردم تاکسیه......یک پراید دودی بود..... اشاره کردم که تاکسی نمیخوام  

یارو شیشه رو پایین داد و گفت: خانوم بفرمایید...کجا میرید برسونمتون..... 

_ ممنون....مسیرم کوتاه......پیاده میرم....... 

سری تکون داد و رفت 

از نگاته هیزش بدم اومد 

خودمو بیشتر جمع و جور کردم.......... 

دوباره بوق 

به زور شال دور صورتمو پس زدم تا ببینم اینبار کیه  

باز همون پراید: هوا سرده ......میترسم بچایی.... 

_ شما بهتره نگران خودتون و ماشینتون باشید .....بفرمایید آقا 

: آخه دختری با وجنات تو.......حیف نیست این موقع روز.....تو این هوای سرد .......تنها خیابون گز کنه.........منم یکی مثل تو.....بیا بالا.......میریم فرحزاد یه کبابی میزنیم......چایی و قلیونی.....مهمون من......بعدش خودم میرسونمت......... 

_ آقا چرا مزاحم میشی........میری یا تلفن کنم 110 بیاد جمعت کنه 

یارو عصبانی 4 تا دری بری گفت و پاشو گذاشت رو گاز ........رفت 

عصبانی در حالی که زیر لب به رفیق فحش میدادم که چرا منو معطل خودش کرده....... 

رفتم گوشه دیوار تو پیاده رو.........که ماشینا مزاحمم نشن 

دوباره بوق 

نگاه نکردم به راهم ادامه دادم 

دوباره.......3 باره......فکر کردم نکنه رفیق

حالا داشت کم کم سوز تبدیل میشد به برف...... 

یک پژو پرشیا 

: خانوم.......تنها چرا.....بفرمایید در خدمت باشیم...... 

دیگه داغ کردم داد زدم: برو در  خدمت مادر و خواهرت باش........اونا بیشتر محتاجن 

اینم یه چیزی گفت و رفت 

داشت اشکم در میومد........شماره رفیق رو گرفتم: کدوم گوری هستی.......یخ زدم...... 

_ ببین ........من تا نیم ساعت دیگه میلادم........تو برو یه دیدی تو فروشگاهها بزن......تا من بیام....... 

: نیم ساعت.............لعنت.......اگر میخواستی نیایی چرا منو معطل میکنی.....؟؟؟؟؟؟؟؟  

_ از عمد که نبوده....مادرم تلفن کرد کار داشت........چیه........بدهکارم شدیما......مثلا میخوایم بیایم بشیم راننده تاکسی جنابعالی...... 

: بمیری تو.......یکبارم که میخوای کاری برام بکنی منت میزاری........نخواستم 

_ اه......ترش نکن......ببین.....وای به حالت بیام نباشی....گفتم که تا نیم ساعت دیگه میام.....اونجام 

----------------------------------- 

ساعت شد 2و 20 دقیقه........ 

عصبی تند تند خیابونو گز کردم به سمت میلاد..... 

سرد بود............گفتم تاکسی بگیرم.......که دیگه ماشینا اذیتم نکنن........ 

رفتم بر خیابون........ولی کو تاکسی اون موقع روز؟؟؟؟؟؟؟ 

یک ماشین مدل بالا جلوم ترمز زد.......عصبی برگشتم تو پیاده رو......... 

هی بوق زد و دنبالم اومد 

از بخت بد دو نفرم بودن............. 

انگار هوای سرد مستشون کرده باشه.......یا شایدم برف....... 

شروع کردن به چرت و پرت گفتن...... 

: های .......خانوم...کوری.......اون شالتو بزن کنار بزار ملت یکم فیض ببرن......نکنه آبله رویی.......ببین......اگر پایه باشی......ما هم اهل حالیم ...چیه؟؟؟؟؟؟ دوست پسرت قالت گذاشته؟؟؟؟؟؟؟؟ 

دیگه داغ کرده بودم 

ترسیده بودم 

شروع کردم به دویدن................... 

با چکمه پاشنه بلند.............روی زمینی که یکم سر بود 

حالیم نبود 

فقط دویدم............ 

از تو ی یکی از فرعی ها یکی اومد بیرون 

سینه به سینه خوردم بهش.......... 

هر دو پخش زمین شدیم........... 

حس کردم نشیمنگاه بی پناه داغ کرد............. 

به هر ضرب و زوری بود خودمو جمع و جور کردم.........بیچاره اون خانمه.......... 

اونم به زور بلند شد...........کلی عذرخواهی کردم.......... 

پا به سن گذاشته بود........خیلی نگرانش شدم که جاییش نشکسته باشه 

خندید و شیرین نگاهم کرد: نه دخترم من خوبم..........چیزیم نشد........تو خوبی.......؟؟؟ 

باقی مسیر تا میلادو با اون خانوم مسن در امنیت طی کردم 

ساعت 2و 45 دقیقه..... 

از آقای دکتر خبری نبود 

طبقات بالا بسته بودن..........باقی طبقات هم نیمه تعطیل 

تو سرما بلال بخار پز مزه میداد 

اولین قاشق رو تو دهانم نگذاشته بودم صدای یک بچه:" خانوم فال بخر....... 

یک صدای دیگه: خانوم آدامس 

کوفتمان شد............... 

دو تا بچه نیم وجبی و کوچولو با لباسای مندرس ........و پاره.........بدتر تو این سرما پوششون کافی نبود............ 

دیدم کوچیکتر یک جوری به دستم نگاه میکنه 

برگشت و معصومانه پرسید:خوشمزس؟  

گفتم: آدامسات چند؟؟؟ 

گفت: اگر نمیخوری بده من بخورم..... 

دلم کباب شد 

گفتم بیاین 

بردمشون پای بلالی....... 

یکهو بزرگه گفت: نه خانوم....ما گدا نیستیم........ 

کوچیکه ملتمسانه نگاه کرد 

گفتم: برام فال بگیر........ 

مثل برق و باد یک پاکت داد دستم 

دو تا لیوان پر بلال بخار پز رو فروشنده داد دستشون.......... 

صدای کوچیکه: مهدی....پس زهرا چی؟ 

گفتم: خواهرتونه؟؟؟؟؟؟ 

بزرگه که اسمش مهدی بود: اره.... 

گفتم: این دوربرهاست؟؟؟؟ 

_ اره خانوم...اوناهاش.... 

یک دختر 10 ..12 ساله...با صورت کثیف و دماغ اویزون.....دستای پینه بسته.....جوراب فروشی میکرد........تو اون سرما......که مجموع ادمهای جلوی میلاد به 10 نمیرسید.......اینا اویزون مردم التماس میکردن........ 

عصبی شدم.......یک لیوان هم واسه دختره خریدم..... 

به زور کلی جوراب و آدامس و پاکت فال چپوندن تو کیفم...... 

طبع بالای این 3 تا......شرمندم کرد....... 

یاد ماشینهای رنگارنگی افتادم که صاحبانشون بی تفاوت به موقعیت و ارزش افراد تو خیابون هر پیشنهادی به دختران میدن............بی تفاوت از کنار دست فروشا میگذرن...... 

رفاه زدگیشون........ 

و خودم.............چقدر احمقم.............که نمیتونم کاری برای این بچه ها و دردهای بزرگشون بکنم 

سر و ته وجدان درد رو میخوام با بلال بخار پز هم بیارم......... 

بیشتر دقم گرفت......... 

بچه ها رو دیدم که توی برف...........دنبال یک مرد میدویدن.....آقا فال........آقا ادامس........آقا جوراب........ 

و مرد سوار پرادو شد.........گازشو گرفت و رفت................بدون اینکه حتی صدای بچه ها رو شنیده باشه 

============================= 

ساعت 3 و 10 دقیقه.......... 

دیگه فحشی نمونده بود که به حضرت اجل نداده باشم.......... 

صداش پشت خط: خوب مادرمه....نمیتونم که ولش کنم......اصلا میدونی چیه .......تو تاکسی بگیر در بست برو پایتخت.....برو اسکان ناهارتو بخور.........من تا ساعت 4 ......نهایت 4 و نیم اونجام............. 

عصبانی قطع کردم 

رفتم سمت میدون تا تاکسی در بست بگیرم...... 

کم کم شلوغ داشت میشد........... 

برف هم شدت گرفته بود 

تو تاکسی...........تهرانو تماشا میکردم که برف رو سیاه کاریهاشو داره میپوشونه.......... 

جلوی اسکان........میخواستم وارد شم که یکهو یکی از این ادمهای به اصطلاح ناجی عفت و حجاب..........جلومو گرفت: خانوم حجابتو درست کن..........

مردم و زنده شدم 

زنگ فقط بینیش از اون خیمه سیاهرنگ پیدا بود 

دیدم از امر به معروف 

گفت: کو روسریت.......؟؟؟؟؟؟چرا کلاه خالی پوشیدی 

نمیدونم چه مرگم شده بود.......با تمسخر پوزخند زدم و شالمو کنار زدم: تو دیار شما به این چی میگن؟؟؟؟؟؟؟؟به این نمیگن روسری؟؟؟؟ 

_ حجابتو حفظ کن ...این چکمه ها چیه؟ این پالتو چیه تنته؟ 

دیگه داغ کردم  

: شما به جای اینکه بیای پای منو گاز بگیری بهتره بری تو خیابون اصل کاریها رو جمع کنی.......وگرنه این جامعه که شما ساختین.......با حجاب منو امثال من صالح نمیشه.......این خانه از بنیاد بر آب 

زنک عین اسپند رو اتیش شد.....صداشو برد بالا 

تازه یکم فهمیدم عجب غلطی کردمو و نباید ور بیخودی به این جماعت زبون نفهم میزدم....اینا اگر میفهمیدن اینطوری بقچه پیچ نبودن...........یک مشت عقده ای که فقط میتونن یقه ضعیفو بگیرن.....وگرنه پاش بیافته جرات ندارن حرف بزنن.......چه برسه به عمل 

مونده بودم چه خاکی به سر کنم که یک مرد امر به معروفی رسید و گفت: چی شده؟ 

تا خانمه اومد جواب بده خودم رو به مرد گفتم: به نظر شما من حجابم کامل نیست؟ موهام بیرونه یا 7 قلم آرایش دارم؟  

 مرد رو به اون زن پرسید مورد ایشون چیه؟ 

زن :حجابش کامل نیست..... حرف زیادی  هم میزنه.. 

گویا مرد عاقل و فهمیده بود.......خیلی جدی نگاهی به سر تا پای من انداخت و گفت: خانوم لطف کنید دفعه بعد پالتوی بلند تر بپوشید....از ما هم دلخور نشید ما برای حفظ آبرو و امنیت خودتون حرفی میزنیم.....کاری میکنیم....... 

حرف حق شنیدم....دیدم راست میگه مشکل من نیستم......گرگ زیاده.....که نباید با پالتو کوتاه تحریک شن............عذرخواهی کردم....و قضیه ختم به خیر شد 

روزی بود از هر جهت گند............ 

حضرت اجل ساعت 6 و نیم.........در حالی که من داشتم خریدمو میکردم رسیدن......... 

حوصله بحث نداشتم  

خسته بودم..............برف به شدت میبارید........... 

رفیق : قهری؟  

جواب ندادم 

: ببخشید..... 

جواب ندادم 

: غلط کردم......گ و ه خوردم.......چی بگم دلت خنک شه......راضی بشه 

_ نیازی نیست کاری بکنی......برو به الهام جونت برس........اون محتاج تره...... 

: ای خدا........من عجب گیری افتادم......من که گفتم گیر مادرم بودم.......به اون چرا گیر میدی؟ 

_ خودتی........آقای دکتر........دروغگو کم حافظه میشه......مادر جنابعالی گویا دو شب پیش تشریف بردن دبی.....حالا من هی به روی خودم نمیارم........رو دروغ خودت اصرار نکن 

صورتش سرخ شد  

: .....خوب من چیکار کنم تو حساس شدی......بگم که بیشتر ناراحت میشی 

_ حال داد؟ 

: چی؟ 

_ .........الهام جون خوب حال داد؟ 

صورتم تو اون سرما داغ شد.............جای 4 تا انگشت  

: هر چی نمیگم پر رو تر میشی......هی میخوام احترام بهت بزارم..... 

با سرعت رفتم سمت خیابون.......: دربست......دربست 

صدای رفیق پشت سرم........که تو خیابون اسممو حراج میکرد.........ولی روی الهام جون غیرت داشت.......و بعد مدعی بود که من بهترین دوست دختر دنیام......... 

================================= 

 اشکهام..........نوشته هام.........گویای تمام دردی که تو این چند ساله کشیدم نیست 

درد بودن کنار مردی که دوست داشتن رو نمیفهمه............. 

مردی که با منه.............ولی دلش با 10000 نفر 

حالا هر وقت دلش تنگ میشه 

یادی از این بهترین دوست دختر میکنه 

امروز..............بعد از مدتها زنگید.......... 

مثل همیشه بهش گوش کردم........نا خود آگاه پرسیدم: ببینم....دوست دختر جدیدت هم کتک زدی؟؟؟؟؟ 

گفت: نه بابا...مگه کیه بخوام براش وقت بزارم..........از سر تنهایی.......محض سر گرمی.... 

_ هنوز ادم نشدی؟؟؟؟؟؟  

: دلت کتک میخواد؟؟؟؟؟؟؟؟ 

وای....................که دلم.............................فرار میخواد 

به ته دنیا 

جایی که کسی رو نشناسم............زبون کسی رو نفهمم..............ادم نبینمممممممممممم 

 

؟؟؟؟!!!!!!!!!............

تا حالا شده یکهو کات کنی 

یکهو با یکی قطع رابطه کنی 

بدون دلیل 

خودتم نمیدونی چرا 

فقط دلت نمیخوادش 

همین 

============================== 

تا حالا شده به کسی که برات عزیزه 

بگی خدا حافظ 

بدون هیچ دلیلی 

فقط چون دلت نمیخواد یک روز اون بهت بگه خدا حافظ 

======================= 

دنیام شده پر از سوال 

پر از تعجب 

چرا من اینجوری شدم 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یادی از گذشته ها........

قبلا داستان مینوشتم..... 

کاغذ سیاه میکردم 

دلوم وا میشد 

این روزا 

با قلم قهرم 

انگاری 

گناه تمام کرده هامو...........انداختم گردنش 

شاید یکم دلوم خنک شه 

===================== 

شکوه ای نیست ز طوفان حوادث ما را  

دل به دریا زدگان خنده به سیلاب کنند 

========================= 

چقدر همه چیز تکراری 

سعی میکنم زندگی یکنواختمو کمی رنگ و لعاب بدم 

دست به دامان زنانگی و کدبانوگری شدم 

۲۲ کیلو لیموی شیرازی رو خریدم....... 

شستمو شروع کردم با دست ابگیری 

رکسانا کلی غر غر کرد که بدم دستگاه برام اب بگیره 

گفتم خودم...... 

بیچاره اونم دست به کار شد 

تازه ابلیمو گیری کارش تموم شده بود که یک صندوق گوجه فرنگی شستم....... 

امسال کلی نذر کردم..... 

رب گوجه فرنگی هم باید درست کنم با سس........ 

ترشیجات هم 

ننه جون..........دست به کمر .........میاد توی باغ 

: الهی من ژیش مرگتون شم خانوم........شمو چرو اینجور میکنید 

ـ زبونتو گاز بگیر ننه..........میخوای منو دغم بدی هی ازین دعاها میکنی.........چیه؟؟؟؟ همچین میگی انگاری کار نکرده بزرگم کردی......... 

: خانوم جون.........میگفتی این دخترو ور پریده بیاد کمکتون.............اینجوری از پا درمیایی ننه جون........... 

ـ من دورت بگردم..........بشینید......مگه دکتر نگفت راه نری زیاد...... 

بیچاره پیرزن انگاری تازه یادش افتاده باشه .......روی صندلی ولو میشه.......... 

صداش : منو یاد خانوم بزرگ انداختی 

ـ بی بی رو میگی.؟؟؟؟؟؟ 

: نه........مادربزرگ جناب سرهنگ........خاتون بانو..... 

ـ وووووووووو...........چطور؟؟؟؟؟؟؟ 

: همچین موسوم درو گندوم که میشد..........خاتون بانو........قریب ۲۰ تا دختر جوون قلعه رو جمع میکرد به درست کردن رب و ترشی و مربا............تازه اون وقتا.........خشخاشم میکاشتن........تریاکم میساختن.........شیره انگورم جدا.............خمره شراب که دیگه نگو.........پاچله کردن این انگورا و ساختنش خودش یک هفته طول میکشید ننه.............اصلا دخترا دست و پا میشکستن که خودشونو به خاتون نزدیک کنن....... 

ـ چه طوریا.........واسه چی؟؟؟؟؟؟؟ 

: خوب.......اخه خانوم بزرگ.........از هر دختری خوششون میومد معرفی میکرد به خانوادهای پسر دار...........یک جورایی دستش خیر بود........از خدا که پنهون نیست.......از تو چه پنهون........بخت منم تو همین موسوم باز شد 

ننه جون با لوپای گلی ...........چشم میدوزه به غروب خورشید.......... 

خنده ای از ته دل.........: ای ننه جون شیطون..........پس که اینطور......... 

: ووی............ننه...........اینجوری نیگاه میکنی چرو.......؟؟؟؟؟؟ ما خونه زاد بودیم...... 

دیگه پوکیدم از خنده..... 

: بسه دختر جون...خوبیت نداره........صداتون ۱۰۰ تا کوچه اون ور ترم شنوفتن.......... 

ـ ننه .....من عاشقم.......ننه من میخوامت.......... 

بیچاره پیرزن........ 

: ووی........من فداتون شم ننه جون.... 

ـ ننه جون تعریف کن...... 

: از چی ننه.......؟؟؟؟؟ 

ـ از قدیما.........از رسومات 

================================ 

این شهرو میبینی...............حالا ایجوری بی اب و علف شده............همچین مردومش بی معرفت و نمک نشناس شدن........ 

اینجو..............اینجو یک زمانی از برکت و آب و درختای پسته و گندم و تاکستانای انگورش.......خشخاش و عرق دو اتیشش شهره فارس بود.......... 

یک منطقش بود ۴۰ تا چشمه داشت بلکم بیشتر.......... 

۱۵۰ پارچه آبادی داشت با کلی ده و بخش و روستا......... 

زمین و مزارع آباد.............درختای بادوم........گردو............ 

کردومش دلاشون دریا بود............نگاهشون عین آبش پاک............ 

کل شهر ۵ تا قلعه داشت با ۵ تا خان............ 

هر خانی سی خودش ۳۰ پارچه آبادی داشت....... 

هر آبادی ۲ تا .......۳ تا قلعه داشت.............. 

که اونام سی خودشون کدخدا داشتن........... 

همم همه......رو میشناختن..............تا یکی غریبه وارد دروازه شهر نشده.....تا او سر شهر و تل خاکسونی ملت میدونستن فلونی از کدوم دیاره و کیه........ 

ای موسوما که میشو............غربتیا و کولی میومدن خوشه چینی........... 

همچی نمیدونم شنوفتی یا نه............موسم درو گندما.......هر چی گندوم رو زمین میموند.......اینا میومدن جمع میکردن........ 

هیشکی هم هیچی نمیگوف........همچینی یه جورایی صدقه بود....... 

خلاصش مهر که میشد جشنی میگرفتنو ..............و از کل ابادیها............میریختن تو میدون اصلی شهر..............همیجایی که الان شده فلکه جغورا.....اتیشی روشن میکردنو و جشنی میگرفتنو..........ای میشد شکرانگی سال پر برکت و گندم.......... 

هنوزی خاک کارو از شونه هاشون نمیتکوندن............موسم کار و کشت بعدی میشد........ 

دعای بارون........و شکر واسه سال بعدی......... 

زن و مرد 

پیر و جوون...... 

همه دلاشون یکی بود............ 

کی میدونست بدی یعنی چی.......... 

والو اینهمه امروزیا میگن خانا بد بودن............ 

والو من یک عمر تو خونه خان بودم...........خدا بیامرزه پدربزرگتو.............نور به قبرش بباره..... 

اگه خان نبود پس ما چه میکردیم..........یک عمر نون و نمکشو خوردیم.....از برکت نون خان......کل خانوادم جون گرفتن.........الانی بچه برادروم........اگر این زمینای خانی نبود.......کجو میخواست کار کنه.......همش تصدق سر تو که نتیجه خانی........... 

والو اون وقتا ...........خان زمیناشو میداد رعیت.........رعیت کار میکرد.....میکشت و درو میکرد.........اخر سر یک سهمی از محصولشو  میداد خان.............ذخیره سالشم برمیداشت ازش........چرخ مردم میچرخید.......... 

خان اگر نبود قانون نبود.......نظم نبود........خان همه چیز بود........... 

خدا همشونو بیامرزه............زندگیا سخت بود.........ولی کسی بیکار و ول نمیگشت....... 

اینهمه خشخاش..........اصلا من خودوم تریاک میساختم........ 

ولی ما چه میدونستیم اعتیاد چیه..........تریاک دارو بود............ 

نهایتوش این پیریای شهر و دهات..........سی جون گرفتن پاهاشون تریاک میکشیدن...... 

وگرنه جوونو چه به کشیدن تریاک و اعتیاد......... 

کی به ناموس ملت نظر داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

همه سرشون تو کار خودشون بود......... 

نون شبشون میرسید 

شاکر خدا بودن 

حالو چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

اینهمه برکت و وفور............. 

نه از سبزی خبریه.........نه از دارو درخت.......... 

مردم که شکر نمیکنن.......هر شبم یه چیزی طلب دارن از خدا 

پناه میبرم .......به خدا................همی خود تو..........دختر به سن تو حیف نیس ولی 

.................نه سری........نه شوهری..............اگر همین احترامو و حرمتم نبود........خدا میدونه از دود سیگار خفه میکردی خودتو یا تو خمره شراب............ 

========================== 

از خجالت سرخ شده...................گوجه فرنگیها رو خورد میکنم 

ـ ننه..................دوره شما با فاصلش از زمین تا اسمون......... 

: ننه جون.....به خدا من چیزی میگم دلوم واست میسوزه..........من بزرگت کردم..........من میشناسمت..........ننه این کار کردنا.........این بیگاریا.........سی دل خوشت نیس ننه..........ترس از جنونه.......ترس از تنهایی.......بیو و عاقل باش........یکم سرو و سامون بده این زندگیتو............. 

================================== 

سر و سامون............... 

خیلی خوب............ 

توجه .........توجه 

من شوهر میخوام................سر و سامون میخوام 

چیکار باید بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چطور میشه مردای رم کرده این دوره زمونه رو نشوند سر سفره................ 

=================================== 

آخ.........هوس همبرگ شیری کردم شدید......... 

یا پنیر پپتزا و کلی سس گوجه تند..........ووی.................... 

تا ابد تنها...........

امشب دلم گرفته 

ناجور 

دلم اشک میخواد 

بغض کردم 

ولی مثل همیشه اشکمو فرو میدم 

نمیتونم 

دور و برم شلوغه 

مدتی که دیگه تنها زندگی نمیکنم............رکسانا شده بختک..... 

شایدم شده رحمت 

نمیدونم 

نمیدونم 

ولی نه از اشک خبریه 

نه از شراب 

نه سیگار 

همه چیز دزدکی............ 

خیلی وقته که حتی نتونستم با جنس مخالف رابطه ای داشته باشم........... 

بی تفاوت شدم...........یا ترسو..........یا محترم.............. 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

========================== 

چقدر مردم این کشور بی تفاوت شدن 

واسه هیچی ارزش قایل نیستن........ 

هیچی................... 

هیچی.................. 

=========================== 

سر کلاس زبان........موضوع بحث درباره ارزشها بود............ 

و یابود 

یادبود 

برای هر کشوری مثالی بود............. 

یک نیمکت در میدان یکی از شهرهای انگلیس به یاد عشاق 

دشتی پر از شقایق به یاد کشته شده های جنگ جهانی دوم 

کاخ تاج محل به خاطر عشق 

مجسمه یک سگ به نام هاچیکو در میدانی در شهری از ژاپن به یاد وفاداریش به صاحبش 

و هزاران نمونه دیگر 

کلی زحمت کشیدیم..........تا چند تا یادبود در ایران پیدا کردیم...... 

تمام بناها و کاخها.........مجسمه ها و مقبره ها ..........در ایران نماد قدرت هستند..... 

یا شکوه......... 

یا سیاست......... 

یا تفاخر 

...................یابودی نیست که باهاش درس بگیری................. 

تنها حسرت.................... 

حسرت گذشته از دست رفته 

اینکه 30 سال زندگیمونو دادیم به باد............ 

و مسیر رو به بالا.........شد مسیر رو به عقب به پایین.............. 

افتادیم تو جهنم......... 

رانده شدیم از بهشت............ 

مجسمه های برنزی دزدیه میشن.......به خاطر پول 

سنتها به سخره گرفته میشن 

رنگها بازیچه سیاست میشن 

مذهب قربونی قدرت میشه 

کثافت و بوی تعفن...............چشم دریده گرگ صفتها.......... 

حالم منقلب...........از اینهمه ریا......... 

از اینهمه ماسک.......... 

===================================== 

تلفنم رینگ................. 

وان حمام رو پر کردم از خیال همبستری با رفیق قدیمی......... 

گوشی به دست وارد حمام میشم........... 

لخت .................در بستر خیالم دراز میکشم......... 

رفیقم میناله.......... 

به زمین و زمان فحش میده............. 

و بی اعتقادیشو به اهورا چندین باره تکرار میکنه 

موج منفیشو میسپارم به آب 

دعاش میکنم 

اروم میشه 

به مزدا میسپارمش............ 

قلط میزنم..................در گرمای رویای امیزشی موفق 

لرزشی خفیف 

سینه های برافراشته.........رو به اسمان 

قطرات آب.............روی بدن بلورینم............... 

بخار اب............... 

خودم.................زیبا تر و اماده تر از همیشه برای تولد..........برای بودن 

تنها.............تنها 

و دوباره تنها....................... 

و تا ابد تنها...................... 

صدای رینگ تلفن.............. 

و صدا: یادم رفت بگم...........تل زدم اصلا همینو بگم...........اخر هفته بیا تهرون.........نمیزارم بهت بد بگذره.............. 

و خودم............. 

از معامله با شیطان.............نا امیدم.............دری دیگر میزنم......... 

================================= 

راه ...........راه 

دلوم هوای صدای پدر را کرده 

دلوم 

دستای سنگینشو میخواد 

وقتی منو بلند میکرد و میزاشت اونور جوی اب 

دلوم...............نفسشو میخواد 

موهای سپیدشو........... 

دلوم حرفاشو میخواد 

دلوم هوای قلمشو کرده 

صفحات گرامافونو.............. 

دلوم هوای انگشتر یاقوت نشونش کرده 

دلوم هواتو کرده بابا.............دلوم هواتو کرده.............. 

منو ببخش 

منو ببخش 

هرگز شایسته دختر تو بودن نبودم........... 

من لیاقتتو نداشتم............ 

من به مفت...............اموخته هامو..............داشته هامو.............فروختم 

به مفت.................انچه بهم ارزانی کردی بخشیدم........ 

بابا.......... 

بابای خوبم 

کاش بودی............تا جبران تندیهامو میکردم.............. 

کاش بودی 

کاش.............. 

منو ببخش