سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت ششم: بازگشت

قسمت ششم : بازگشت

با صداش به خودم اومدم...
: خوب چرا تو این سالها نیامدی؟؟؟؟
_ چون تو برای رابطمون کلی شرایط سخت میگذاشتی....و من هم نمیتونستم احساساتمو کنترل کنم......
: یعنی چی؟
_ خوب همین حالاشم نگرانم....میترسم....میترسم نتونم از پس اینهمه شرط بربیام...
: همچین میگی اینهمه......همش 2 تا شرط.....
_ اندازه دنیایی گندگیشونه........
اینقدر معصومانه این حرفو زدم و لوس نگاهش کردم.....یک لحظه همه وجودم زن شد.....لوس و لوند و ننر.....
خندش گرفت.......دستشو دورم حلقه کرد و گفت : گول ظاهر و گنده بودنشونو نخور.......زیاد سخت نیستند.....
دلم میخواست تو اون لحظه بزنمش.....از ته دلم...
صداش : چشمات حرصشون درومده..میخوای منو بزنی دلت خنک بشه.....؟
جوابشو ندادم.......
بلند شد.....پیراهنشو دراورد........
برای یک لحظه سرخ شدم......عضلات مردانش نمایون کرد.....اصلا معلوم نبود اینقدر هیکل میزونی داره.....
از شرم خیره شدم به میز.....اومد سمتم و بلندم کرد....و گفت به من نگاه کن.بیا عوض همه بدیهایی که در حقت کردم و این شروط مسخرم منو بزن.....بیا بزن تو شکمم.......با همه قدرتت....رحم هم نکن......میخوای با پا بزن......ولی بزن و تمومش کن این حس عصبانیت و کلافگیتو........
خندم گرفت......تو اون لحظه ترجیح میدادم تو اغوشش گم شم تا بزنمش........کلا حسم عوض شده بود.....
کدام خری گفته زنها با دیدن اندام مردانه تحریک نمیشن؟؟؟؟؟؟؟
چشمامو خیره کردم تو چشماش.....دستکم کمتر حس زنانگیمو برانگیخته میکرد....گفتم : مطمئنی؟؟؟؟ ممکنه اسیب ببینی.......
خندید .....چند قدم رفت عقب......
نفس عمیق کشیدم.......میخواستم شروع کنم که گفت : یک لحظه......بزار بریم اونور....اینجا ممکنه چیزی بشکنیم.....
رفتیم اونور میز بیلیارد.......
دوباره تا خواستم شروع کنم گفت : یک لحظه...بزار کاغذ نتهامو از رو زمین بردارم لگد نشن.......
بار سوم دوباره گفت : وای اب جوش اومد بزار چایی درست کنم....الان میام......
دیگه عصبانی شدم.....دادم به هوا : یباره بگو نمیخوای کتک بخوری.....
صداش : نه..فقط نمیخوام کتریم بسوزه....الان میام..هانی میخوای یکم پیانو بزنی؟ بلدی؟؟؟؟
خودم : نمیدونم....شاید....نه....بعید میدونم یادم مونده باشه....
صداش : پس زدی قبلا؟
گفتم : خیلی وقت پیش.......
گفت : بشین پشتش ....شروع کن تا بیام.......
گیج و مبهوت رفتم پشت پیانوش....ولی دلم داشت از حال و هوش میرفت.....دلم بغل میخواست.....موهام بهانه گیر شده بودن.....نوازش میخواستن....تازه لبهام داشتند اتیش میگرفتن.......یک لحظه برگشتم.....اندامش مست کننده بود....
خدای من چه مرگم شده......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمیدونستم باید چیکار بکنم...انگشتانم بی اراده روی کلیدها رقصیدن.... دستاشو گذاشت روی شانه هام......نفسم بند رفت.......خالی شدم برای چند لحظه.......
اروم کنارم خم شد و گفت اینطوری....بزن....عالیه....بزار کمکت کنم.....
نشست کنارم.....بدون پیراهن.......به سختی میتونستم متمرکز باشم......یکهو وسط کار دادم به هوا رفت : یا پاشو مردانه وایسا کتک بخور یا دستکم پیراهنتو بپوش.......
منفجر شد از خنده.............
خودم سرخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
صداش : هوم...خیلی خوب کتک خوردنو انتخاب میکنم.....در ضمن پیانو زدن افتضاع عزیزم......ولی یکم تمرین کنی خوب میشه..
خودم : خوب به جاش مشت و لگدهام خوبه....تضمین میکنم.....
خندید......چقدر لبخندش قشنگه....دندونهای سفید خوشگل......کلا این مرد چرا اینقدر یهو جذاب شده در نظرم.....حس میکردم زیر پوستم داره سوزن سوزن میشه.....داغ کرده بودم......
تو حالت مناسبی قرار گرفتم و اولین ضربه رو وارد کردم....دفاعی نکرد...ولی اینقدر عضلات شکمش سفت بود که حس کردم مشتم یکمی دردش گرفت......ولی از رو نرفتم....ضربه دومو محکمتر و بیرحمانه زدم.....و ضربه سوم.......
خداییش دیدم اگر بخوام یکی دیگه بزنم دستم اسیب میبینه....با یک حرکت با پا محکم کوبیدم وسط شکمش.....تعادلش بهم خورد....یکمی رفت عقب ولی زودی خودشو جمع کرد و گارد گرفت......
خندم گرفت .....
گفتم : خیلی پستی....رزمی کار میکنی؟؟؟؟؟؟
لبخند خوشگلش : هوم.....
گفتم : نگفته بودی..
گفت : نپرسیده بودی......
مردد بودم که ادامه بدم یا از رو برممممممم.......
خوب ترجیحا از رو رفتم......و به همون چند ضربه قناعت کردم.....
اتفاقی متوجه ساعت شدم...
خودم: وای دیرم شد.....چقدر زود گذشت.....میشه برام آژانس خبر کنی؟
صداش : ببینم؟؟؟؟ مگه بلیطتو واسه ساعت چند عوض کردی؟
خودم : 12
صداش : حالا اصلا چه اصراری داری بری..خوب بمون امشبو...فردا برو.....
خودم: صبح دانشگاه با استادم قرار گذاشتم....کلی کار دارم.....
صدش : خیلی بدی... همه چیزو خراب کردی.....من میخواستم وقتی میایی خیلی خاص باشه همه چیز.....
هیجان زده نگاهش کردم : همه چیز عالی و خاص بود ......برام آژانس بگیر......ممنون
تلفن کرد .....و بعدش گفت : گرسنه نیستی؟؟؟؟؟ تو راه گرسنت نشه.....میخوای برات خوراکی بزارم؟؟؟؟؟ بیا ازین شکلاتا ببر.....این کیکم خوبه.....
گفتم: بابا ساعت 12 شبه......کلی بهم شام خوروندی...گرسنه چی؟؟؟؟؟ کیک ببرم تو راه بخورم؟؟؟؟؟؟؟ میخوای منو خیک کنی؟؟؟؟
لبخند خوشگلش....: چاقی بهت میاد..هر چند لاغرتم خیلی سکسی......
انگار یک چیزی تو وجودم افتاد......
ولی باید میرفتم......دیگه زمان وداع رسیده بود.....دلم میخواست بغلش کنم.....فشارش بدم.....و بهش بگم چقدر این سالها دلم رسیدن بهشو میخواست و هزار دلیل داشتم برای فکر نکردن به این رابطه.....که همیشه میدونستم اخر این رابطه به جایی نمیرسه و ازدواجی نداره....ولی میخواستمش......با همه وجود اغوششو میخواستم.....
بدو بدو رفتم تو اتاق.....لباسامو عوض کردم.....موهامو پشت سرم بستم.....شلوار جین و شال......ساک دستمو انداختم روی دوشم و تندی رفتم تو سالن
پشت پیانو نشسته بود.....یک اهنگ محزون......
گفتم: خواهش میکنم.....
گفت: اصلا به نتیجه نرسیدیم.....حتی جواب منو ندادی هنوز.....اصلا این ملاقات حساب نمیشه.....باید یکبار دیگه مخصوص برای من بیایی.....بهم توهین کردی......
حرفاشو قبول داشتم......رفتم پشت سرش......
از پشت دستامو حلقه کردم دورش.....پیراهنشو تنش کرده بود.....موهاشو بو کشیدم....
گفتم: باشه...قول...
گفت: کی؟
گفتم بزودی.....
گفت : بهتر زیر قولت نزنی......
صدای زنگ ایفون....
کفشهامو تندی پوشیدم....خیلی سر سری باهاش دست دادم...و زودی خارج شدم از خونش...صداش : رسیدی خبرم کن.....باشه؟؟؟
خداحافظی سریع و بدون احساس......نمیخواستم یکهو اشکام بریزه جلوش.....
دلتنگ بودم شدید.......
موقع سوار شدن به سمت ساختمون نگاه کردم.....دیدمش که داره از پنجره نگاهم میکنه....سیگار تو دستاش.....
براش دست تکون دادم....سوار شدم....
صدای راننده : کجا خانم؟
خودم : ترمینال بیهقی لطفا.....
رادیو روشن بود....صدای راننده : خانم اگر اذیتتون میکنه خاموشش کنم
خودم: نه.....موردی نداره....
نت گوشیمو وصل کردم...داشتم تلگرامو چک میکردم که دیدم دوست نازنین پیام گذاشته : عزیزم من رسیدم.....به خاطر اومدنت یک دنیا ممنونم....میدونم چقدر اذیت شدی...و به خاطر هدیه قشنگت بازم ممنون.....
براش پیام گذاشتم : خوشحالم....تنت سلامت
انلاین بود : هنوز تهرانی؟
خودم: دارم برمیگردم.....تو راه ترمینالم.....
جواب داد : نشد زیاد باهم باشیم اینبار....حس کردم خیلی از دستم دلخور شدی....من واقعا متاسفم.....
خودم: نه مشکلی نیست.....کار اشتباهی نکردی....عذرخواهی لازم نیست.....تازه درست گفتی...من باید تمرکزمو بگذارم روی کار و زندگیم.....تو هم....بلاخره یک جایی میدونستیم نمیشه ادامه داد.....
اون : واقعا میخوای بمونی؟؟؟؟؟؟؟
خودم: فعلا که میبینی موندم و شرایط این رو هم ندارم خارج بشم.....
اون : عزیزم....
من : بله
اون : میخواستم بهت بگم....ولی نشد.....پیش نیامد.....ولی حالا که اینطوری پیش رفتیم....دلم راضی نیست منتظر من بمونی.....من برنمیگردم.....
من : خوب ؟؟؟؟؟
اون : میتونی به یک رابطه جدید فکر کنی....البته دوستی ما پا برجاست.....ولی تو میتونی یکیو پیدا کنی.....یا حتی اگر پیش امد ازدواج کنی....من مشکلی با این قضیه ندارم....
دلم تیر کشید.....میدونستم ......این رابطه تمام شده میدونستم....
ولی تحقیر کننده بود که اون تمومش کنه.....اونم اینطوری.....
خودمو حفظ کردم و براش نوشتم : این خواست قلبیته؟؟؟؟
اون : خیلی برام سخته.....واقعا برام سخته از تو بگذرم....تو ارامش منی....ولی ما دوریم...نمیتونم نیازهاتو براورده کنم....تو دختر خاصی هستی....نمیخوام تنها بمونی و غصه بخوری....
نوشتم : ممنون عزیزم.....همین درباره شما هم صدق میکنه.....دوران خوبی باهم داشتیم....
نوشت: یادش همیشه تو قلبمه....ما دوستیم هنوز....وقتی ادم مناسبو پیدا کردی بهم خبرشو بده.....باید برم....سفرت بیخطر.....
صدای قلبمو میشنیدم....
صدای احسان خواجه امیری.....راننده رادیو رو خاموش کرده بود اهنگ گذاشته بود....
یه روزی میرسه....یک ترانه دیوانه کننده.....
یکبار دیگه.....پایان یک رابطه دیگه....
ولی عجیب بود.....همش چند دقیقه طول کشید.....کل ناراحتیم....به خیابانهای تهران خیره شدم.....به چراغهای روشنش....تهران شبهاش قشنگه.....
تهران شبها قابل تحمل......
دلم شدید سیگار میخواست......
با خودم منصفانه فکر کردم.....این رابطه خیلی وقت بود تمام شده بود.....6 ماهی میشد....زور میزدیم برای حفظش......من عزاداریهامو کرده بودم....
یاد چشمای مشکی رنگ نافذ یار قدیمی افتادم.....
یاد درخواستش : با من باش.....
صدای دینگ .....اس ام اس : یهو یادم افتاد اگر به سرویس نرسیدی من بیدارم....برگرد......
خندیدم.....با صدای بلند خندیدم....اینقدر هیجان زده شدم که بدون توجه به راننده خندیدم....
مطمئنا پیش خودش میگفت یک مسافر دیوانه به پستم خورده.....
گفتم: ببخشید.....
راننده : بله خانم....
خودم : برگردید.....
راننده : خانم چیزی جا گذاشتید؟
خودم تو دلم به خودم : دلمو ......
راننده : خانم....میخواین تلفن کنم آژانس بگم برن دنبالش براتون بیارن ترمینال....اخه دیگه رسیدیم......
خودم: نه.....باید خودم برگردم.....ممنون.....
راننده : بروی چشم .....
برای اولین بار جواب یک سوال رو میدونستم......که چرا ازش خداحافظی نکرده بودم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد