سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

دست نوشته های قدیمی..............

به یارو میگن : بیچاره .......... 

میگه: کو چاره؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

============================ 

دلم با چنته هم باز نمیشه....... 

گرفته.........حسابی..........تنگ........ 

================================= 

چقدر الکی دلم خوشه........ 

دلم خوشه که..............هنوز مهمم......... 

نیستم......... 

تکراری شدم 

مثل نوشتهام......... 

=========================== 

خیلی حرفاست که نمیشه رک و پوستکنده بیان کرد 

به قولی............ 

نگفتنش بهتر  

================================ 

شاهد..............رمز این پست اسم منه.....به حروف لاتین ....4 حرفی.......

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خودت.................

نمینویسی...... 

از چیزی که باید بیانش کنی .دور میشی........ 

میخوای شاد باشی.......... 

و تظاهر میکنی به شادی 

اینقدر اطرافیانت دردمند و مشکل دار شدن که خودت شاهشونی............پس شرمسار..............نمینویسی....... 

============================== 

یکی از دوستانم که همیشه فکر میکردم دختر شاد و شنگولی.........دیروز اعتراف کرد که ازدواج نا موفقی تو پرونده زندگیش هست...........و لب مرز زندگی.......افسردگی شدید................یک ساعت باهاش حرف زدم و ارومش کردم..... 

=========================== 

دوستی دیگر هم از برادرش و خیانت زن برادرش گفت.....و زندگی از هم پاشیدشون.......... 

بدتر این میون پسر کوچولوشونه که میون این خونه اون خونه اویزون...... 

حالو باقی ماجرا رو داشته باشین.مادر پسرو هی بهش میگه زودتر زن بگیره و پسرشو ببره ........بندازه زیر دست زن بابا........چون خانوم حوصله نگهداری از نوشونو نداره........... 

================================= 

اینقدر بدبختی و مشکلات دوستانم فراوون.............من توشون خوشبختم........... 

بدجور دلوم هوای سیگار و آزادیو کرده......... 

احمقانه روی سی و سه پل میایستم و تصور میکنم رود پر آب.......... 

فقط تصور میکنم ..................که دارم روی پل میرقصم.......................... 

موهامو میدم دست باد و تصور میکنم.................. 

آزادیو.................... 

تازگی ها دارم معنی آزادیو عمیق تر درک کردم.................. 

اینکه بتونی خودت باشی............... 

این یعنی آزادی.................. 

خودت کی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

خودت.....................

درد نامفهوم...........

به عشق نیاز داری و ..............به اغوش جنس مخالف...... 

این یه فریاد خاموش زیر آب...........چون نمیتونی بیانش کنی..... 

چه میدونم........ 

یه چیزی که اخلاقیون اسمشو گذاشتن نجابت خفت کرده نمیزاره دردتو بیان کنی..... 

ولی بدنت یاری نمیکنه............حتی به ضرب دوش آب سرد و هزار تا دم کرده و کوفت و زهر و مار......... 

میری استخر............طولش ده بار میری و برمیگردی.......سعی میکنی یه ضرب زیر آبی بری....... 

خودتو خفه میکنی......... پول خرج سوارکاری میکنی........ 

حیوون خونگی میاری.........وقتتو صرف گلکاری و درختکاری میکنی......... 

انرژیتو میزاری رو امور خیریه.......... 

یهویی پا میشی خونه رو میتکونی.........اساسی...........یعنی از کمر بغلش میکنی همچین میچرخونیش...... 

کل دکورو عوض میکنی........... 

کل مبل ها رو میکشی این ور.........میزا رو اونور...........فرشا رو جمع میکنی............جارو میکنی بخار شو میزنی.......... 

دیوارها رو میشوری.............. 

بعد تازه میشینی ترشی میندازی....... 

20 کیلو سبزی پاک میکنی میشوری خرد میکنی...........سرخ میکنی......... 

مربا .......از هر مدل درست میکنی............. 

باز میبینی.............................بدنت جار میزنه....میگه من هنوز انرژی کافی برای یاد اوری نیازهای تو دارم.............. 

دیگه میوفتی به جون خودت........... 

واسه اینکه یادت بره زنی...............صورتتو میزاری حسابی ریش دار بشه.......ابروهات بشن پاچه بز........چروک دور چشم.......ساهی و گود افتادگیش خبر از شب بیداری و خر خونی میدن........ 

لباسای گشاد که دشمن هر چی ظرافت و زیبایین............. 

خودتو تو کارگاه خیاطیت حبس میکنی و ساعتها میدوزی و اتو میکشی........ 

خسته و کوفته............ 

در حالیکه واقعا داری کم میاری.......... 

میری حموم..............لخت تو وان دراز میکشی و میشماری قطره های اب سرد که روی پاهات میغلطتن......... 

اشکات جاری میشن.............چون میبینی چقدر پاهات کشیده و مانکنین........... 

بعد مقایسشون میکنی با فلان دختر فلون شده ای که هفته پیش تلفنی خبر ازدواجشو با یه دکتر بهت داده.......در حالیکه دیپلم هم نداره.............یاد درسو و دانشگاه خودت میافتی.......... 

آه از نهادت بلند میشه .......که چه الکی عمرت و جوونیت حروم شد.......... 

یاد دوست   پسر بی مرامی میافتی که 5 سال بود و ندیدت ..........5 سال نیستو و ماهی یه بار سیخ میزنه و نبودنشو یاد اوری میکنه..........و هی میگه : بیا از باقی عمرمون استفاده کنیم....... 

دلت سیگار میخواد.........ولی داری با خواهر هایی زندگی میکنی که کوچکترین تغییر و کوچکترین بی ثباتی شخصیتی که ازت ببینن نگران و سردرگم میشن و روزگارتو سیاه میکنن...........قید سیگارو میزنی....... 

به خودت میگی تو یه فرصت خوب...........میرم بیرون و یه سیگارو میزنم به رگ.......... 

خودتم میدونی اینا رویاست...............کو فرصت مناسب؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

باز بدن لخت و پوست صاف و شفافت حسرت میاره روی لبهات......................... 

با اینکه خیلی وقته از زن بودن فقط اسشمو داری...........هنوز خوشگلی و ظریف..............اینو خودت میدونی ...........ولی ترجیح میدی فراموش کنی........... 

چون تو از طبیعی ترین نیازت محرومی...........پس بهتره جنسیتتو از یاد ببری......... 

در سرزمینی که زن محکومه به انتظار..........چرا باید زن بود........بزار هورمونهای جوونی سرکوب شن و تو 30 سالگی حس کنی 60 ساله ای............... 

بدنت داغ میشه...............بازوی مردانه ای رو تصور میکنی که بالش شبهای تنهاییته........... 

شرمنده لبهاتو گاز بگیر و بگو .............پناه میبرم به خدا.........لعنت بر شیطون رجیم.......... 

از حموم سرحال و پیروز میایی بیرون.............اره تو دیو نیاز رو کشتی.............. 

بدنت درد میکنه ..........مهم نیست............ 

قفسه سینت سنگینه.................مهم نیست......... 

اهمیت نده...........به هیچ چی اهمیت نده............. 

موهاتو هپلی با سشوار خشک میکنی و میبندی ...............داری میری سر وقت تی وی...............که وقت خالیتو با سریال پر کنی........... 

دوستی  تلفن میکنه ..........نیم ساعت تحملش میکنی..............درد و دلش............چرت و پرت داره میگه......... 

انگار او  هم هورمونهای جوونیشو میخواد با حرف زدن با یه همجنس سرکوب کنه....... 

شبکه کفار داره سریالی میزاره از عشق...........از رابطه بین یه دختر با یه پسر.........بازوی مردانشو میبینی............شده بالش دخترو................. 

بلند میشی.......... 

خواهرت میگه : کجا به جای جالبش رسید............بشین........ 

میگی: تازه حموم بودم.........سرما میخورم............باید برم.......... 

اره............ 

دیگه دوش آب سرد هم رفیقت نیست........ 

درد بدنتو فشار میده........... 

یه درد نامفهوم................... 

که فقط خودت درکش میکنی..................