سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

شوهر و شر ا ب

یک دوست نازنین اصفهونی دارم.....که کلا هر وقت منو میبینه یادش میافته منو باید شوهرم بده.......یعنی کلا رسالت ایشون این شده : سارا دختر پیر شدیا.......سارا ترشیدی.....سارا تو نمیخوای کاری بکنی؟؟؟؟ سارا یخته بیا تو ادما.....سارا این پسرو خوش تیپه ها؟؟؟؟؟ سارا اقای فلانیو دیدی؟؟؟؟؟ سارا خانم فلانی از تو خوشش اومده......باور کن پسری چیزی داره.(این چیز داشتنش منو کشته )....
خلاصه منم هی خودمو میزنم به گوش کری.....
ایشون از یک خانواده سنتی بسیار مهربون و دوست داشتنی هستند...یک مامان خوشگل و همسر مهربون برای شوهرش...با اینکه دوستیم هرگز بهش از روابطم نگفتم و نمیگممممممممم....برای همین هربار ایشون یکی رو معرفی میکنه یک جوری مودبانه رد کردم......یا سعی میکنم کمتر پر دلش ظاهر بشم یا رفت و امدی داشته باشم.....
از شانس کارمون یک جورایی بهم گره خورده و ربط هم داره....ممکنه ماهی یکبار زیارتشون بکنم.....
هفته گذشته بازم ایشون پا پی شد که اره یکیو برات جستم .پسرو خانواده دار و اصیل و تحصیل کرده و .......
منم شوخی شوخی گفتم : دیگه از من گذشته و حس و حال این حرفا رو ندارم.....
دادش به هوا رفت و کلی دعوام کرد و بعد گفت : بهش گفتم بیاد.با هم برید امروز رستوران..حرفاتونو بزنید تا بعد بیان خواستگاری.....
حالا منو میگید......قیافم دیدن داشت.....
لباسا خر و خاکی و چروک.....صورتم بدون کوچکترین ارایش....ته ته زنانگی بودماااااااااااا....ابروها پاچه بز.....سبیل سبزیده....اگر میرفتم به خواب عزراییل سکته ناقص میزد.....
ازون جایی که یک تجربه شیک داشتم که اقایون ظاهر پسندن....خیلی حس خوبی بهم دست داد.....
حالا از من که دخترو این چه کاریه کردی؟؟؟؟؟؟؟؟ اول با خودم هماهنگ کن.......یعنی چی الان میاد دنبالم؟؟؟؟؟؟ قیافه منو نگاه کن؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا دختر خوب من با یکی در ارتباطم.....ازدواج نمیخوام بکنم...دیوونه.......
دوست بنده خیلی حق به جانب نگاهم کرد و گفت : کی تو؟؟؟؟؟؟ تو با یکی در ارتباطی؟؟؟؟ بروووووووووووو......حالا خوبه امارتو دارما... بهانه بهتر نداشتی اینبار؟؟؟؟؟؟ از بس منو دور زدی و فلنگو بستی...گفتم اینبار بزارمت تو عمل انجام شده.....بعدشم میشناسیش.....هفته ای چند بارم همو میبینید......همچین با همین تیپ و قیافه هزار بار دیدت......خیالت تخت تخت..پسندیده شدی خوشگلممممم...من تا تو رو شوهرت ندم ول نمیکنم......
همینطوری که داشت میخندید هی میگفت با یکی در ارتباط........و مسخرم کرد و رفت.....
منم مونده بودم چی بگم.....گفتم حتما شوخی کرده و سر به سرم گذاشته...داشتم تلافیشو سر کارگرا بیچاره خالی میکرد که یهو مهندس ....از پشت سر سلام داد ...
مهندس ( ف) ادم بسیار نجیب و ارومیه....خیلی وقته همکاری میکنه باهامون و خلاصه ادم درستیه.....
سعی کردم اروم باشم و جواب سلامشو دادم...و با هم رفتیم سمت کارگاه و منم هی غر زدم از زمین و بی ابی و کم بودن گل زعفرانها و قیمتها و جهاد و دانشگاه......مجال ندادم بنده خدا بحرفه......
بعدش یهو یادم افتاد که اصلا مهندس امروز تو باغ چیکار داره؟؟؟؟؟؟؟ برگشتم میگم : من اسانس ها رو دیروز براتون فرستادم.مشکلی پیش امده......؟؟؟؟؟
لوپاش سرخ شد و یکم مکث کرد و بعد گفت : والا.....خانم (ر) باهاتون گویا صحبت نکردن...قرار بود بهتون بگن.....
یعنی منو میگید....خون تو رگهام منجمد شد....ازونورم حس کردم اب داغ ریختن رو تنم.....قر و قاط میزدم اون لحظه........
با این سن و سال و اینهمه تجربه عین دخترای 18 ساله شدم یهو.....لبوووووو.......
انگار تو عمرم رنگ پسر ندیده باشمااااااااااا...به کل یادم رفت چی باید بگم.. هنگ کردم.....
راست میگن ادمیزاد حتی به خودشم دروغ میگه ها.حالا تا قبلش داشتم به دوستم فحش میدادم که دختروی فضول بدجنس منو گذاشته سر کار و اصلا به تو چه من ازدواج نمیکنم.....حالا وقتی دیدم کیس مورد نظر مهندس (ف) هستن....کلا تریپ دختر نجیبای ملوسک رو برداشتم و همچین بگی نگی بدمان هم نیامد.... نیشمان هم اندکی باز شد.... یهو دلمان ازدواج خواست.....
نمیدونم چرا اینقدر مهندس برام جذاب شد ...قد متوسطش به نظرم بلند تر اومد و هیکلش مردانه.....حتی ته ریششم به نظرم خوب اومد.......
تا حالا یکبارم به این بنده خدا درست و حسابی نگاه نکرده بودما........حالو انگار یک میوه کمیاب و نادر جلو روم ظاهر شده باشم...با دقت کل زوایا رو داشتم بررسی میکردم.محترمانه با نگاه داشتم میخوردمش.......
بنده خدا انگاری معذب شد و یکم خودشو جمع و جور کرد......
آخی...پسرکم چقدرم با حجب و حیاست......
یادم افتاد که ببینم بازوش چقدریه؟؟؟؟؟؟؟
یک چیزی تو کلم جیغ کشید : دخترک بیحیا ..به بازوی پسر مردم چیکار داری؟؟؟؟؟؟
خودم به خودم : خوب بازو رو باید ادم ببینه...بلاخره کم موضوعی که نیست....حرف یک عمر زندگی....باید بدرد بالش شدن بخوره...تازشم باید گوشت داشته باشه گازش بگیرم.....
هیچی تریپ تو رابطه هستمو و نمیخوام ازدواج کنم و اینا رو یادم رفت.....
اون سارا شیطون و سرخوش و مست اومد بیروننننننننننننننن...که تو عمرش گناهکی اصلا اصلا پسر ندیده بود....الهی بمیرم واسه این سارای نجیبببببب افتاب مهتاب ندیده...
سعی کردم به خودم مسلط باشم.......و زیادم حالو خودمو مشتاق نشون ندم.......انگاری حالا چی هست شوهرررررررررررررر.......
یک پدر سوخته ای هم هی تو دلم میخوند : شوهر شوهر ...شوهر...بالشت سر شوهر.......
یعنی چنان اوازی میخوند نمیذاشت من افکارمو متمرکز کنم ببینم باید از چه نوع خاک رسی گل بسازم برای سر مبارکککککککک........
داشتم سعی میکردم جمله مناسبی پیدا کنم که
بنده خدا گفت: من میز رزرو کردم رستوران .... میتونیم بریم اونجا حرفامونو بزنیم....البته اگر جسارت نباشه....
هی داشتم به خودم میگفتم : رستوران چیچی گفت؟؟؟؟؟؟
یک دفعه یادم افتاد لباسامممممم.صورتم....داغون بودم از کار و خستگی......ولو شدم روی صندلی و با کلی گلایه گفتم : خانم فلانی باید زودتر به من میگفتن .همین پیش پای شما اومدن گفتن.....منم فکر کردم شوخی میکنن......
بنده خدا جناب مهندس یخته این پا اون پا شدن و گفتن : نکنه کار دارید؟؟؟؟؟؟ خوب من میتونم زمانشو تغییر بدم شب بریم.....
چقدر این پسر خواستنی....چشمای معصومش....صدای ارومش.....خداییش بچه خوبیه....
خیلی هم خوب خانوادشو میشناختم......حتی تو فکرم نمیگنجید اقای مهندس از من خوشش بیاد.....کلا دنیای ما دو تا خیلی متفاوت .......زمین تا اسمون فرقش.....
یک لحظه سارا عاقل و در عین حال احمق اومد بیرون و گفت : خوب میشه بشینید...
فقط میدونم یک ساعت بعدش مهندس سرخورده و خیلی اروم از کارگاه رفت بیرون.....
خودم غرق فکر و خیال همچنان نشسته بودم و داشتم رفتنشو تماشا میکردم.........
پسر مردم چطور وا رفت وقتی براش توضیح دادم که دوست پسر دارم...یعنی توقع شنیدن هر چیزیو داشت الا اینو.....براش توضیح دادم دوستم ایران نیست و برای همین به کسی معرفیش نکردم و ازین جور حرفا.....حتی عکسمونو بهش نشون دادم تا خیالش راحت بشه حرفام راسته.....
خیلی اروم و نجیب از جاش بلند شد و پوزش خواستو خداحافظی کرد و رفت......
حس کردم درونم فرو ریخت.....حتی اگر دوست پسری هم در کار نبود بازم نمیتونستم به این پسر فکر کنم....اینقدری تجربه داشتم که بفهمم ما مکمل هم نیستیم.....
خیلی کیسهای جذابی میشدیم یحتمل.....اون داره نماز قضا های منو میخونه....و منم دارم دنگ مشروبشو میخورم.......
حیف.....من فقط موندم....2 سال ازگار من هی دنبال شوهر میگشتماااااااا...نبود که نبود....ییهو ما دوست پسر بگرفتیم.....از اسمون واسمون شوهر خواستگار میباره......اونم چقدر ملوسش........خداییش پسر خوبی بود......نوش جون خانم ایندشششش.......
من اصلا شوهر نمیخوام.......والااااااااااااااااااااا.......چیه؟؟؟؟؟؟؟ به چی میخندید؟؟؟؟