سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت ۱۷: دارم میسوزم...

: حوصله ندارم........حالم خیلی بد......خیلی.... 

ـ چرا؟ 

: لعنتی .........لعنتی........ازت بدم میاد...از همتون بدم میاد.......شما مردا.......شماها......  

صدای هق هق گریه....... 

دکتر جعبه دستمالو میگیره سمتم....... 

یه فین کشدار........ 

: شما چرا اینطورید؟ 

ـ چه جوری؟ 

: خود خواه....احمق......هوس باز........ما زنا براتون دستمالیم....تحقیر میکنید.....همه بلایی سرمون میارید.........بعدش......... 

گریه امانمو برید........ 

ـ از امیر برام بگو.........و صادق.....گفتی با هر دوشون بودی؟ 

: میرفتم خونه صادق......امیرم بیشتر اوقات بود....یه بار....حالم خوب نبود.........خواست بهم کمک کنه.........منم ازش چند تا سوال شخصی پرسیدم........که چطوری میشه درد رو کم کرد....و لذت برد..........اونم بهم نشون داد.......یاد داد.......و باید بگم..........اولین رابطه واقعی و لذت بخش با اون داشتم...... 

ادامه مطلب ...

قسمت ۱۶: داستان رزیتا (۲)

: سیگار؟ 

ـ نه ممنون......تو ترکم  

: جدی......پس خر شدی .........آره....؟  

ـ میشه زر نزنی........من میخوام دختر خوبی باشم.........فقط همین 

: خوب.....یعنی با ترک سیگار قدیسه میشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

گلدونو پرت میکنم سمت ایینه..........تا صدای خودم............تو خودم .........خفه شه...... 

خورد شدن ایینه.......... 

خودم شکستم................ 

من شکستم.............. 

ادامه مطلب ...

قسمت ۱۵: داستان رزیتا (۱)

: دربارش صحبت کن .......میخوام بدونم 

ـ چی رو میخواین بدونید؟ همش کثافت.........همش 

: خیلی خوب.........قضاوتو بزار به عهده من......بگو..........شروع کن   

ـ من اینطوری سختمه.......همه چیو واسه اون خانمه گفتم......تو پروندم هست...... 

: میخوام از خودت بشنوم........ 

ـ شما بپرسید 

: اولین رابطت.......از اولین رابطت بگو......... 

ـ اه............گند بود..........افتضاح بود......یه اشتباه بزرگ بود....... 

: چرا؟ 

ـ ادم کثیفی بود..........مثل یه حیوون........خوب.......من چطوری باید بهت این چیزا رو بگم؟؟؟؟؟؟ آخه..........لعنت...........لعنت.........من هنوز دختر بودم........میفهمی که چی میگم؟ 

: منظورت .........بکارت .....؟ 

ـ آره.......پس چی میخوای باشه.......اون لعنتی..........مجبورم می کرد..........مجبورم میکرد.....از یه طریق دیگه رابطه داشته باشیم.........من اصلا بلد نبودم.........خیلی درد داشت.........خیلی...........اونم وحشی بود......اونقدر جیغ و داد میکردم و دست و پا میزدم تا کارش تموم شه............. 

: بهش اعتراض نکردی؟ 

ـ مدام میگفتم درست میشه..........بهتر میشه...........راستشو بخوای میترسیدم.....میترسیدم اعتراض کنم ترکم کنه....... 

:چند وقت ادامه دادی؟ 

ـ ۴ بار..........فقط ۴ بار 

: چی شد که رابطه تموم شد..........؟ 

ـ یه سو تفاهم احمقانه.......فکر کرد با دوستش رابطه دارم.......... 

: داشتی؟ 

ـ نه............نه.................چی فکر کردی؟ من .......من دختر هرزه ای نیستم......... 

: پس چرا اون این فکرو کرده بود؟ 

ـ نمیدونم...........هیچ وقتم نفهمیدم........شاید چون دختر راحتی بودم.....اینطور فکر کرده بود...... 

: چند وقت تنها موندی......؟ 

ـ ۳ روز....... 

: چی ؟ ۳ روز؟ 

ـ واسه اینکه حرصش دربیاد......و تحقیرش کنم....رفتم با دوستش ریختم روهم......... 

: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ 

============================================ 

صدای سیما : آنا......آنا.............لعنتی پاشو........مثل خرس خوابیدی؟ پاشو دیگه......تو قول دادی......... 

ادامه مطلب ...

شبهای کویر قسمت ۱۸

خیلی هشل هفته...........هشل در هفت........ 

این اصطلاح جدیدمه.........هی الکی امروز افتاده تو دهنم......... 

صدای جیر جیر در...........مثل پتک تو سرم........... 

تحمل هیچ صدایی رو ندارم.......... 

هیچ صدایی............ 

اینم از اثرات درمان............ 

کم حوصله شدن...........زود رنجی..........هیستریک شدن.......... 

یک اهنگ مسخره میزارم............. 

که بیشتر اشکمو در میاره........... 

( لیلا لیلا .....لیلا ...لیلا رو بردن  

سیه چشمون .........بلند بالا رو بردن 

.لیلا لیلا .....لیلا ...لیلا رو بردن  

سیه چشمون .........بلند بالا رو بردن 

ز دست دیده و دل هر دو فریاد......... 

که هر چه دیده بیند دل کند یاد........... 

احساس تهوع............ظرفو میگیرم.........اوق میزنم.........حتی دیگه نا ندارم برم سمت دستشویی.......... 

حالم اصلا خوب نیست........ 

صدای نیش دار خواننده 

بسازوم خنجری.......نیشش ز پولاد 

زنم بر دیده که دل گردد  آزاد........ 

زنم بر دیده که دل گردد آزاد 

ادامه مطلب ...

شبهای کویر: قسمت۱۷

زندگی زندگی زندگی............. 

طوری میچسبی به زندگی که به کل یادت میره........... 

یادت میره که باید زندگی کنی 

آره یادت میره 

و این اصلا خوب نیست 

اصلا خوب نیست 

چون وقتی خبر دار میشی که فرصتی باقی نمونده...........یهو........... 

خودتو روی بند میبینی..........معلق بین زمین و هوا............... 

زیرت یه دره میبینی.................... 

آره..........با همه وجودت آرزو میکنی..........که ای کاش یکم فرصت بیشتر می بود...... 

ولی ............فقط یه معجزه میتونه........تو رو سالم برسونه...........اونور دره........ 

چقدر هوس سیگار کردم.........مثل ویار میمونه.............. 

درست مثل ویار.............من حامله نیستم.............ولی یه چیزی ته دلم میگه سیگار..... 

دوباره اوق میزنم............... 

چیزی درونم نیست که بالا بیارم...........ولی این دل بیدرمون..........الکی میپیچه به هم 

نتیجش میشه کله شدن من توی توالت......... 

دیگه بریدم..............دیگه نمیخوام ادامه بدم.............. 

غلط کردم.................بهتر تمومش کنم.............. 

آخ............ 

درد دوباره میپیچه..................... 

کاش میشد استخوانهامو بشکنم............ 

اره باید بشکنمشون............اخ.................خدا..................  

میخوام برم روی تخت.............دراز بکشم........... 

ولی پاهام یاری نمیکنن......... 

میافتم............روی زمین سرد و سنگی............. 

ولو میشم.....................لوله میشم....................... 

میپیچم....................خدا رو صدا میکنم........... 

و چشمام خود به خود...........بسته میشن.......... 

سقوط میکنم............. 

سقوط میکنم در گذشته............ 

=========================================== 

ادامه مطلب ...

قسمت ۱۴: راضی از خود بودن...

نگاه ادمها 

نگاهشون سنگینه 

نمیتونم تحملشون کنم 

از ادمها...........از نگاهاشون.................بدم میاد 

بی تفاوت...........به زور............به اجبار پشت سر بر و بچه ها شنبه بازارو گز میکردم......... 

صدای خنده نوشین..........دیدن ردیف دندونهای سپید و براقش.........حالمو بدتر میکنه......چرا این دختر اینقدر خوشگله............. 

سیاوش کنارش ............تمام مدت با هم پچ پچ میکنن..........بی اونکه نگران فکر اطرافیان باشن.........ولی من حرصم گرفته........ 

شاهرخ میاد سمتم......... 

: خوبید؟ 

ـ هنوز زندم...........میبینی که  

: اوهوم.......میخواستم مطمئن شم.........خوبی؟  

عصبی سر میگردونم...........مستقیم تو چشماش نگاه میکنم............ 

میخوام سرش داد بزنم..........ولی چشماش........... 

ـ نه..........نیستم.............نیستم.......من اصلا خوب نیستم 

: من یه جای دنج میشناسم........یه کافه شاپ کوچولو ولی شیک......نزدیک.......اگر موافق باشید........بریم ..........شاید اینطوری بهتر شی........ 

قبول میکنم........... 

از شاهرخ میترسم...............از نیروی درونش...........از بوی تنش...........ازش میترسم...... 

ولی دنبالش میرم......... 

ادامه مطلب ...

قسمت 13: ارامش......خواستن

آی...........آی.................یکی یکی...........دو تا دو تا

لباسامو میکنم از تنم...............از شدت ترس و وحشت

...........

از عجله

لباسامو پرت میکنم کف حمام............روی سرامیکا

......

دوش اب سرد

دوش اب سرد

حالم بده

حالم خیلی بده

خیس عرق........داغ داغ

..............

آب سرد میغلته روی تنم

..........

روی پوست تنم

روی پوست تنم

...................

اب سرد

اب سرد

هنوز داغم

زیر دوش آب سرد آدم یاد خیلی چیزها میافته

.

خیلی چیزها

.

مخصوصا اگر فصل زمستان باشه و بدنت داغ

.

داغ داغ داغ.................داغ تر از آب جوش

حس کنی سرت داره میترکه...........و بدنت تو کالبدت جایی نداره

حس میکنی روحت میخواد بیاد بیرون

.

صدای ضربان قلبتو میشنوی............بوم.....بوم.......بوم.......بوم

.

بعد اتیش.............اتیشی که از کف پاهات میان بالا

.

و میرسن به کف دستت

..

دیگه تحملت تاب میشه...........میدوی سمت حمام..........و با لباس..........فقط میدونی میخوای اتیشو خاموش کنی

آب سرد که جاری میشه

 

ادامه مطلب ...