سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

زاد روز.........

یک سال دیگه گذشت.......تولدم مبارک........

همین.............

من تلاشمو کردم.......

یا فکر میکنم تلاشمو کردم........

دیگه مشتاق داشتن هیچگونه رابطه ای نیستم........

تمام.........

میرم مرخصی........

فکر میکنم از اولش هم اشتباه کردم.........

تلاش احمقانه ای بود

نمیشه زورکی............

نمیشه

این بهترین تصمیم...............همیننننننننننننن

فروپاشی..................

اوضای روحیم هر روز خراب تر و بدتر میشه.......

کنترل زندگیم از دست دادم........

نه درست فکر میکنم....نه میتونم خوب عمل کنم

وسواس پیدا کردم........میخوام همه کارا سر وقت و مرتب و کامل باشه......

ولی گند میزنم به همه چیز

دارم روابطمو هم خراب میکنم

دوستانی که خیلی برام با ارزش بودند

رفتارم درست نیست..........اصلا متعادل نیست

رفتم پیش مشاور........ولی بدتر شد

شاید مشاورش خوب نبود

شاید............

لعنت به من که نمیتونم خودمو جمع و جور کنم

میدونم که هیچ کس نمیتونه به ادم کمک کنه جز خود ادم

ولی من این وسط گیرم

شاید دوستی راست میگفت......

باید دست بردارم ازین نقش قربانی بازی کردن........

باید دست بردارم........

خیلی خستممممممممممممممممم

باید برم سفر.........

باید نحوه زندگیمو عو ض کنم

جدیش نگیر...............

تحمل

صبر

.......................... 

یه جایی...یه روزایی .....هست تو زندگی ادم......

که ادم فکر میکنه ته خط.........

فکر میکنه دیگه اخرشه........و نمیتونه ادامه بده

نا امیدی سر تا پاتو میگیره

و فکر میکنی دیگه نمیخوای حتی به زندگی بی هدف و احمقانت ادامه بدی

تو همین هیر و بیر........تو اوج غم و افسردگی......

تو فیگور کشتی غرق شده های بی نوا......

یهووی یکی میاد خودشو میماله به پات ..و میگه......میوووووووووووووووووووووووو

اونوقت حس میکنی باید پاشی و غذاشو بدی......

وگرنه چنان زندگی کردنو با چنگوناش نشونت میده که نا امیدی از سرت بپره......

چندین بار دکش میکنی....

باز میاد میگه میوووووووووووووو

میگی اخه چته هی میو........غذاتو که دادم........

باز میگه میوووووووووووووووووو

بغلش میکنی.......

نازش میکنی.........

میزاریش روی زمین

دوباره میخوای بر گردی سر غم و غصه هات......

یهویی یکی چنگول میزنه به پات و فرار میکنه

دیگه عصبانی پا میشی به دنبالش........

یهویی به خودت میایی میبینی غرق خنده و شوق گرفتن گربه 6 کیلوگرمیتی.

که با هیجان میگه.........میوووووووووووووووووووووووووووووو

بغلش میکنی و میبوسیش.........

انگار داره بهت میگه دنیا دو روزه.........بیخیال بابا......جدیش نگیر......