سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سلام دوستان 

یک مدتی سیستم خراب شد 

تنبلی 

و کلی بهونه دیگه داشتم 

که ننویسم 

حالا با سیستم جدید در خدمتم 

منتهی حس نوشتنم نیست 

به زودی به روز میکنم 

به همتونم سر میزنم 

ممنون

چرا وارونش کردین شماها.؟؟؟؟؟؟

امشب........میخوام از خودمون بگم

اره........از خودمون دخترا

مجلس زنونس...............آقایون بفرماین بیرون

چرا ما باید اجازه بدیم مردها ما رو به بازی بگیرن.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا 100 تا دختر در ان واحد باید عاشق یه مرد پشت کوهی بشن؟؟؟؟؟؟

مگه نه اینکه هر ادمی نیمه گمشده داره......پس چرا همه دنبال یه نفر میافتن؟؟؟؟؟

از دست چند تا خانوم خیلی عصبانیم........

خیلی...................

خیلی..............

کی میخوایم به عنوان یک زن.........قدر خودمونو بدونیم.........

خانوم..........بزار پسر بیاد دنبالت..........

زن ناز..........مرد نیاز.........

چرا وارونش کردین شماها......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

قسمت ۱۲: کنترل .......کنترل.....

گاهی اوقات قانون شکنی........خیلی حال میده....... 

مثلا دزدکی بری و جنس مخالفو ماچ کنی........ 

یا یواشکی...سیگار بکشی.........با دوستات م ش رو ب بخوری....... 

کلا خوش میگذره اگر گاهی اوقات..........با سرعت ۱۲۰ تا تو خیابونا........ساعت ۳ صبح ویراژ بدی................. 

گاهی لباسای تنگ و مزخرفی بپوشی که مادرت اونو مبتذل میدونه........... 

بعد با یه روپوش پشت کوهی.......مامان بیچاره رو ماچ کنی و بگی: با بر و بچه های دانشگاه میخوام برم مهمونی.........جمع زنونس........باور نداری بیا از نغمه اینا بپرس......... 

هیجان انگیز فریب دادن بزرگتر.............. 

وقتی مادر خسته و درمونت.......میگه: برو.......ولی زود برگرد.......نیایی........میدونی که خودم میام دنبالت......... 

ته خلاف بودنه....اگر سوییچ برادر نغ نغو و اخمالوتو برداری و براش یه یادداشت بزاری :

ادامه مطلب ...

قسمت ۱۱: زندگی رویا و نادر خان...

روز خرید..........یه لیست بلند بالا.......

مثل همیشه قرعه کشی میکنن بچه ها.......تا اسم دو نفر اول دربیاد........اونا هم باید واسه خودشون جفت انتخاب کنن از جنس مخالف.........حالا میخواد همسرشون باشه یا غریبه.....

روز چهارم......و تا حالا ۱۲ نفر حذف شدن......واسه خرید کردن.....

وقتی اسمم درومد جیغم به هوا رفت......

مثل ادمای ندید بدید.....میپرم هوا : اینه.......اینه.........بلاخره نوبتم شد.........

صدای دکتر: آنا.......جفتت.....یالا......

: خوب معلومه دیگه...وقتی تو ظرف شستنو نظافت و همه چی جفت منه...میتونم بدونش برم خرید.......شاهرخ شال و کلاه کن داداش............

صدای خنده جمع.......

نفر بعدی نادر خان...........مرد ساکت و تو دار.......به نظر ۴۵......۵۰ ساله میاد.....موهای سرش یکی درمیون ریخته........پوست صورتش گلگونه.....درست عین .عین .......بچه های عشایر......عجیب منو یاد ترکای قشقایی میندازه......قد بلند و چهارشونه.....با سینه ستبر و فراخ........کلا از هر جهت نژاد پاکی به نظر میرسه..........جذاب و دختر کش.......عضلات و بدن ورزیدشو صبگاه موقع ورزش و نرمش دید زدم........خیلی قلقلکم میداد........آخ......چه حالی میده بودن با این مرد.............تو جمع .......ولی انگار نیس........کم صحبت میکنه.....همیشه یه لبخند خشکیده رو لباشه..........کلا موجودیست جالب....

وقتی دیروز میخواست از ترس صحبت کنه.....لباشو گزید.......خیلی هیستریک گفت: میشه من جواب ندم؟؟؟؟؟

صدای دکتر: نادر خان ........کی قراره شما رو همراهی کنه؟؟؟؟

و نگاه خیره نادر......روی رویا........

نگاهش طوری بود که انگار میخواد رویا رو بخوره.........

ادامه مطلب ...

قسمت10: شما از چی میترسین؟؟؟؟؟

موهام.........موهامو افشون میکنم 

مخصوصا........از عمد...........اصلا دلم میخواد  

آره کرم دارم............ 

میخوام دنیا رو اشوب کنم......... 

دکتر زور زورکی...........منو مجبور کرد ظرف بشورم...... 

حالا اگر یه تیکه ۲ تیکه بود یه چیزی........ 

یه کوه............یه کوه به ارتفاع همین دماوند خودمون 

این چطور برنامه درمانیه آخه؟؟؟؟؟؟ 

خودم رو به دکتر: اینجا .تو این شهر خدمات نداره؟ 

دکتر: خدمات چی؟ 

خودم: ازینا که تلفن میکنی یه خانمی کسی میفرستن واسه کارای خونه 

ـ نمیدونم......ولی به گمونم داره.......واسه چی میخوای حالا؟ 

: دست بردار دکتر.......خرجش یه تلفنه.......الان زنگ میزنم....۲ تا کارگر تر و فرز میفرستن..........ظرف که سهل..........کل ویلا رو براتون برق میندازن 

ـ آنا...... 

: خیالتون تخت.........خرجشم مهمون من........میزارم پای ویزیت ...... 

ـ آنا....من از تو خواستم......... 

: من دست تنها......شوخی میکنی ........ 

ادامه مطلب ...

لباشم غنچه.........

.........اوم.............. 

............آخ.............. 

...........وای................... 

......راست میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

.........جون من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

......................نهههههههههههههههههههههههههههه................... 

........ه ه ه ه .................... 

..........ذلیل شی............ 

..........حض کردم..............حقش بود (حذ ..حز ) 

برو .......جون........... 

............................. 

این مکالمه مزخرفی بود که امروز مجبور به شنیدنش بودم........تو اتوبوس 

دختری.......بزک دزکی.............مدیون جراحان پلاستیک............. 

که من هر لحظه دلم میخواست نوک بینیشو فشار بدم بلکه یکم خوشتراشش کنم.... 

بگذریم.................... 

حسابی تحریکان کرد دخترک................با این اوم گفتناش........... 

لباشم غنچه.........ووی........... 

حالمان به هم خورد از جنسمانننننننن 

قسمت۹: زندگی سیما (۲)..

منگم.........خیلی 

زندگی سیما........ 

اونقدر راحت از مشکلاتش.......از بدبختیاش..........از فقر و نداری حرف زد.........که من  

موندم............موندم..................که چطور این دختر اینقدر میخنده......شاده 

بی حسم.........بی حسم................. 

صدای سیما تو گوشم دنگ دنگ میکنه 

:خوب امشب میخوام داستان خودمو براتون بگم ......من..........خوب من.....خانواده شلوغ و هرج و مرجی داشتم.........پدرم اهل زندگی نبود............ما ۸ تا بچه قد و نیم قد بودیم.....پشت سر هم........تازه مادرم شکمش باز اومده بود بالا........من دومین دختر بودم......صبح که بلند میشدم باید میشستم پشت دار قالی........تا شب.....  

برادرام ۳ تاشون کار میکردن......عملگی.....کارگری....یکیشون.......بزرگه.....شاگرد راننده بود.....پدرم سالی به ۱۲ ماه...۱۱ ماهش نبود.....اون یه ماهی که بود یا مامانمو میزد........یا بعد از رفتن تخمشو کاشته بود........ 

ادامه مطلب ...

قسمت ۸: زندگی سیما(۱)...

کلافم 

آره...........من کلافم.............دارم دیوونه میشم 

کلی انرژی هست..مونده داره حروم میشه تو تنم............بدنم درد میکنه 

تنم داغه 

وای..........من کلافم........من مرد میخوام..........من یه بازو میخوام...... 

از اتاق میزنم بیرون..............ملت هر کی یه وری ولو شده.....از صبح کلی تو شهر و ساحل و بازار گشت و گذار زدن.............حالا خسته و کوفته خواب نیمروزی..........میچسبه..مگه نه؟؟؟؟؟؟ 

سیگار در کار نیست...........حق نوشیدن ندارم.............کلافم............کلافه......... 

میخوام از ویلا خارج بشم که صدای دکتر منو بر میگردونه 

: آنا........ 

ـ میخوام برم کنار ساحل........یکم شنا کنم......خیلی کلافه ام........ 

: چرا از استخر استفاده نمیکنی.؟ 

ـ کی کنار دریا میره تو استخر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟صبح که دیدین.....اتفاقی نمیافته......من حواسم هست 

: میدونم....ولی به دریا اعتباری نیست.....بیا میخوام یه چیزی بهت نشون بدم...... 

دنبال دکتر میرم.................. 

پشت ساختمون ویلا............یه کلبه کوچولو هست............ 

هاج و واج نگاه میکنم........... 

چرا اینقدر مطیع این مردکم من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

: اینجا .........کلبه دخترم بود.......... 

ـ با حاله......قشنگ.........بود؟؟؟؟؟ یعنی دیگه نیست؟؟؟؟؟؟؟ 

: این عکسشه.......... 

داخل کلبه...........یه جوری فضا غمبار............انگار زمان متوقف شده باشه....... 

دکتر عکس دخترشو روی گل میزی کنار پنجره نشونم میده......... 

دختری با چشمانی به رنگ دریا توی شب........ 

موهای مواج............با پوستی بلورین.......... 

زیبایی ناب.......... 

ادامه مطلب ...