سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت دهم : گورستان خاطرات

قسمت دهم : گورستان خاطرات ....
تیک تاک ...تیک.تاک......تیک..تاک.....
از صدای این ساعت کوفتی بدم میاد ...مثل خنجر میمونه فرو میره تو تک تک سلولهای عصبی مغزم......
اویزون میشم از دیوار که پاندولشو از کار بندازم مثل همیشه...گوشیم ویبره میره...
تو همون وضعیت جواب میدم : هوم...
_ هوم دیگه چه صیغه ای ؟
: یعنی سلام....
_ کجایی تو؟
: خونه
_ نه خونه رو که میدونم ...صدات یک جوریه....جایی گیری؟
: آهان...رو دیوارم.....یعنی تقریبا اویزونم.کاری داشتی؟
_ یعنی باید حتما کارت داشته باشم تا تلفن کنم؟
: خوب تقریبا همیشه همین بوده......
_ اینقدر من بدم.؟؟؟؟؟
: بر منکرش لعنت......بشمار.....یک.....
_ خیلی خوب....بچه پر رو......مهمونی چطور بود؟
: مهمونی؟ کدوم مهمونی؟
_ عروسی پسر عموت......
: اهان اونو میگی؟ همچین عروسی هم نبود..بدکی نبود.....
_ خوب کیا بودن؟
: میخووی کیا باشن....فک فامیل ما....فک فامیل عروس....سوالا میپرسیا......
_ یک جوری شدی......یهو غیبت زد این چند روز.....الانم زهر ماری .....با یک من عسل نمیشه قورتت داد.....
بلاخره پاندولو از کار انداختم......ولی زیر پام کتابو در رفت و نتونستم خودمو کنترل کنم و همچینی پرت شدم پایین.......صدای تق و آخ خودم
صداش : چی شد...؟ چی شد؟
خودم پخش زمین.....این کله من اینقدر زمین خورده ضد ضربه شده.....چرخیدن گنجشکای دور سرمو دیدم........
صدای دادش....
خودم: چیزی نشد افتادم.......چیزی نشد چرا داد میزنی......
پشت تلفن هوار میکشید : بچه 5 ساله از تو حواسش بیشتر جمع....معلوم هست داری چیکار میکنی.....قلبم اومد تو دهنم.....حالا چیزیت نشد؟ بدجور صدا دادا.......مطمئنی جاییت نشکسته؟
خودم : نه بابا....خوبم...... چی میگفتیم؟
خودش : تو مهمونی اتفاقی افتاد؟
خودم: وای گیر دادی به مهمونی......آقا هیچی نشده......یک مهمونی مزخرف کسل کننده که آدمهاش جز فضولی کردن تو زندگی ادم کاری ندارن..این روزا هم تا خرخره گیرم......دانشگاه...جهاد...شرکت....قاطی کردم همه چیو.....تازه نمایشگاهم در پیشه هنوز خیلی کارام اماده نشده.....
اسممو صدا کرد......اسمی که رمز بین من و اونه......اسمی که فقط اون اجازه داره ازش استفاده کنه.....اونم وقتای خاص......
ساکت شدم.....اروم شدم
صداش : حالا مثل بچه آدم تعریف کن ببینم چه مرگته؟
خودم: الان نه....شاید بعدا.....
صداش: کسیو تو مهمونی دید؟ از کسی خوشت اومده؟ کسی بهت پیشنهاد داده؟ خبریه؟؟؟؟؟
برای یک لحظه هنگ کردم.....این مردا چه مرگشونه؟؟؟؟؟ چرا اینقدر مخشون زود میره تو جاده بغلی....ولی یک جورایی ازین حسادت مردانش غرق لذت شدم..حس خوبی بود این نگرانی و موج عصبانیت صداش......
نفس عمیقی کشیدم و سکوت کردم......
بیشتر کلافه شد....اگر میتونست دستشو از تو گوشی میاورد بیرون و حلقه میکرد دور گردنم.....میتونستم حسش کنم....حرارت بدنشو.....میتونستم تصورش کنم قیافشو که مثل پسر بچه ای لجباز میخواد به زمین پا بکوبه......
صداش : جواب منو بده...وقتی اینطوری نفس میکشی دلم میخواد خودمو بکشم... از کسی خوشت امده؟؟؟؟؟؟
چی باید میگفتم به این دیوونه دوست داشتنی؟؟؟؟؟؟
صداش : لعنتی... یه چیزی بگو .......
خودم: نه .....زیاد برام جذاب نبود....
صدا ی دادش به هوا رفت..... 4تا فحش ابدار نون دار فرنگی نثار رقیبش کرد و بعد گفت : ببین میدونم به خاطر شروطم اذیت شدی و میدونم رابطمون خیلی عجیب غریبه در نظرت.....بدترش اینه که دوریم.....ولی همه چی درست میشه میدونی..میدونی؟؟؟؟ شرکت خودمو که زدم ...تو هم که میایی تهرون....نمیخوام همش نگران این حرفا باشم....من به تو اعتماد دارم.....ولی خوب مردا ..مردایی که دوروبرتن..اونا آزارم میدن....
خندیدم.....با صدای بلند خندیدم.....
صداش : کوفت....حالا پر رو نشو.....
خودم : اوفففففففف....
صداش : ...اخر هفته دیگه بلیط گرفتم....دارم میام پیشت......3 روز تعطیل کن.....3 روز....شنیدی چی گفتم؟
خودم: داری به من دستور میدی؟؟؟؟؟؟
صداش : میتونی اینطوری تصورش کنی.....من میگم درخواست.....
خودم : هوم.....باید برنامه کاریمو بهم بریزم.....
صداش : میدونی پام برسه اونجا بهت برنامه کاریو نشون میدم....برنامتو برای 3 روز تعطیل کن......
خندیدم.....هیجان زده شده بودم....دوستم داشت....دوستم داشت؟؟؟؟ دوستم داشت؟؟؟؟؟
میگن وقتی مردی حسودی کنه یعنی اون رابطه براش خیلی مهمه....یعنی یک جای کار خیلی خوبهههههههههه.......
حس کردم چقدر دلم هوای بازوشو کرده.....
خودم: هوای سامون خیلی سرده...لباس درست و حسابی بیار....
خودش : خواهرات گیر نمیدن؟؟؟؟؟
خودم: چرا.ولی میخوام دیگه رسما معرفیت کنم خیالشون راحت بشه....ببین با چه دیوانه روانی دوست شدم.....
صداش : عوضی... میدونی خیلی بدجنسیییییییییی؟
میخندم......
صداش : چی میخوای تهرون .؟
خودم: هیچی جونم.....فقط زود و سالم بیا پیشم....پروازت چه ساعتیه؟؟؟ میام فرودگاه دنبالت.....
صداش : با پرواز 2 بعد از ظهر میام....چهارشنبه.....
خودم: عالیه..از همونجا میزنیم تو جاده میریم سامون....
صداش : خوب پس کی با خواهرات آشنا بشم؟ نکنه اونها هم میان....؟ ببین من میخوام یکم باهم تنها باشیما.....
میخندم .با صدای بلند .....
صداش : ای درد....کوفت نخند....من یک پسر تنها وسط جمعتون...روم نمیشه.....به جان خودت اگر بخوای سوپرایزم کنی همین الان بگو.....
خودم: نترس.....جمعه برمیگردیم....واسه ناهار میاییم خونه....بعدشم میرسونمت فرودگاه برگرد تهرون.....یک ناهار دیگه باید بیایی...وگرنه خواهر بزرگم منو میکشه....
صداش : هان....این خوبه...باشه....باشه....عالیه....
صدای دینگ دینگ پیام تو گوشی پیچید.....گفتم: خودشو کشت.....جواب اس ام اس رو بده....
صداش : صدای اینستاگرامه .....اس ام اس نیست.....
خودم: مگه تو اینستا هستی؟؟؟؟؟
برای یک لحظه صداش رفت...انگار دنبال کلمه مناسب بود.....کاملا مشخص بود دلش نمیخواست من از اینستاگرامش باخبر باشم....از دهانش پریده بود.....
صداش : هوم...اره ..
خودم: خوب منو هم دعوت کن....چرا زودتر نگفتی.....ای شیطون.....
لحن کلامش یهو جدی شد....اسممو گفت....: میدونی هر کسی نیاز داره به یک حریم خصوصی عزیزم.....
برق 3 فاز از کلم پرید......
حریم خصوصی؟؟؟؟؟؟ اونم تو اینستاگرام؟؟؟؟؟؟؟؟
خودم : هوممممم؟
صداش : منظورم اینه که .....
خودم: اینهمه سال هیچ وقت هیچ وقت هیچو از هم پنهون نکردیم..........حالا که دوستای خیلی نزدیک شدیم....یهو حرف حریم میکشی وسط؟؟؟؟؟ حریم خصوصی؟؟؟؟؟؟؟ درکت نمیکنم.....
صداش : میشه بعدا دربارش بحرفیم.....؟
خودم : باشه..باشه عزیزم....
صدای خواهرم....
خودم: دارن صدام میکنن......میرم شام بخورم....راستی تو اینستا منو فالو کن....آی دی همیشگیم.....فعلا.....
-------------------------
همه وجودم سوال.....چرا؟؟؟؟؟ چرا باید اینستا گرامش رو نبینم؟؟؟؟؟
مرده شور این شبکه های اجتماعی رو ببرن....برای یک لحظه از همه چیز بیزار شدم.....هزار فکر بد با هم هجوم اوردن به ذهنم.....لشکر کشی اونم از 4 جهت....
گیلاس رو پر کردم از شراب 3 ساله و همینطوری که تند تند شماره ها رو سرچ میکردم یادم افتاد به اون ای دی عجیب غریبش......
2 شب از اخرین بحثمون میگذشت و اون هنوز منو فالو نکرده بود....آی دی رو سرچ کردم....عکسش....پیداش کردم....لعنتی....پرایویت....بسته بود....بی حس شدم....
براش اس ام اس زدم : عزیزم به من اعتماد داری؟؟؟؟ خیلی زود جواب داد : آره
درخواست فالو کردم.....
نیم ساعت بعد برام تو تلگرام زد : عزیزم میتونم ازت خواهش کنم اینکارو نکنی؟؟؟؟
خودم: نه.
نوشت : نمیخوام باعث ناراحتیت بشم....
خودم: بزار من تصمیم بگیرم.....
ساعت 12 شب بود....تازه ترجمه یک مقاله سنگینو تمام کرده بودم....ضربان قلبم بالا رفته بود....یکم شراب مزه مزه کردم....حس بدی داشتم....نگرانی...آشفتگی.....بغض....
اینستا گرامو چک کردم....قبولم کرده بود..... 330 پست....
برای یک لحظه چشمام سیاهی رفت....زمان ایستاد....زیر پام خالی شد....ولو شدم کف اتاقم....کنار تخت چمپاتمه زدم و تک تک عکسا رو نگاه کردم......
به خودم اومدم دیدم آفتاب زده....و من پلک روی هم نگذاشته بودم.....
داغون داغون....مثل مرده های از تو گور فرار کرده رفتم سمت حمام....وان رو پر کردم از اب و کف....توش دراز کشیدم....نفسمو حبس کردم و رفتم زیر اب.....چشمامو باز کردم....چشم دوختم به سقف....صدای تپش قلبم زیر آب....صدای جیغ کشیدن روحم.....اروم اروم حباب میدادم بیرون....یواش یواش آروم شدم....با هر حباب بخشی از وجودم خالی میشد سبک میشد.....دلم جیغ کشیدن میخواست.....زیر آب جیغ کشیدم.......
-------------------------
روی زمین نبودم....خالی بودم..تهی...هیچ حسی درونم نبود.نه سردی.نه گرمی....انگاری مرده بودم.....یا شاید....روحم رفته بود....سیگار روشن گوشه لبم
صدای خواهرم : بدو بدو .امروز کلی کار داریم...گازشو بگیر منو برسون بانک...خودتم زود برو سمت مهندس.....امروز قرار گذاشتم باهاش..خودم نمیرسم بهش.تو برو بسته ها رو هم بگیر ازش.....
خودم : باشه....
اروم خاکستر سیگارو از پنجره میریزم بیرون.....
صدای جیغ خواهرم : سیگار؟؟؟؟؟ تو داری سیگار میکشی؟؟؟؟ اونم اول صبحی؟؟؟؟
خودم : گیر نده....
صداش : مشکلی پیش اومده؟
خودم: نه....خودم حلش میکنم
صداش : مطمئنی کمک نمیخوای؟
خودم: نه....ممنون عزیزم....فقط گیر ندی کافیه....
صداش : وایسا برم برات عطر بیارم.....با این بوی سیگار نری پیش مهندس....آبرو برامون نمیمونه.....
پیاده شد باز.....
عصبی پوک محکمی زدم به سیگار.....یکی از همسایه ها در خونش باز شد.....خدای من همینو کم داشتم.... دود سیگارو دمیدم تو ماشین و سیگارو تو جاسیگاری ماشین له کردم.....خواهرم برگشت....ایستاد به سلام و احوالپرسی....منم کلمو دادم بیرون و سلام کردم....تو دلم دعا میکردم دکتر ندیده باشه سیگارو دستم..... چرا؟؟؟؟؟
اصلا چرا باید از اینکه کسی منو ببینه در حال سیگار کشیدن شرمنده بشم؟؟؟؟؟
یک دختر سیگاری.....خدای من....خیلی وحشتناک....خیلی احمقانس....خیلی خز....خیلییییییییی.....
عصبی شدم......به شدت از خودم بیزار شدم.....از خودم بدم میامد.....خواهر عزیز شیشه عطرو تقریبا خالی کرد روی من.....
صداش : بگیر اینو.....
خوشبو کننده دهان....و آدامس.....خودم : وایییییی......یعنی اینقدر بده؟؟؟؟؟
صداش : حالا اون که نمیاد بگه عصبانی شدی تفننی یک سیگاری کشیدی....یهو میگن کلا سیگاری شدی برات کلی حرف در میارن.....حتی فکرشم نکن بزارم با این وضعیت بری.....اونا یک حساب دیگری روت میکنن.....
خودم: باشه....باشه....تسلیم....معذرت.....
-----------------
یک....دو .....سه....چهار.....پنج.....
میشمرم......میشمرم......هربار که بغض میکنم میشمرم....شمردن ارومم میکنه و نمیزاره بشکنم.....من کوهم.....یک کوه بلند.....خیلی وقته کوه سنگی بودم.....
از ماشین پیاده شدم.....نمیدونستم کجام.....یک جایی وسط بیابون....ناکجا آباد.....تا چشم کار میکرد بوته خار و اسپند بود....
با عمق وجودم جیغ کشیدم......اینقدر بلند که حس کردم حنجرم داره پاره میشه.....
یکبار دوبار سه بار.....اینقدر که روی زمین نشستم .....و بغضم ترکید.....
من بودم و زمین بود و اسمون..... محرم رازم شد باد.....
چقدر دلم نبودن میخواست....چقدر دلم فرار میخواست.....
خورشید یواش یواش تو افق داشت محو میشد....حس بلند شدن نداشتم....ولی باید میرفتم....باید برمیگشتم.....
مردوار رسیدم خونه....خوشم میاد کسی نمیپرسه ازم چرا این شکلی شدم.....شاید از من میترسن.....شاید میدونن جوابی نمیدم بهشون.....یا شاید چون اونقدر منو میشناسن که باید خودم مشکلاتمو حل کنم.....
2 شبه نخوابیدم....پلک روی هم نگذاشتم....از شدت خستگی در حال وار رفتنم....برای بار هزارم صفحه اینستا رو چک میکنم.....
کلماتشو....عکسا....فیلما....
لعنتی برای خودش گورستان خاطرات درست کرده.....
چرا منو وارد این بازی کرد؟؟؟؟؟؟چرا؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد