سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت ۲: یک روز کمتر......

با صدای خانوم کنار دستیم از خواب پریدم

: یا قمر بنی هاشم..........

صدای یکی از آقایون: بعید میدونم کسی زنده مونده باشه...........

چشمام رو میمالم.....

ساعت از ۹ صبح گذشته...........

چقدر خوابیدم.........طلوع خورشید رو از دست دادم.......

همه مسافرها...........به سمت خاصی در جاده چشم دوختن.........

ماشینها مثل صف مورچگان پشت سر هم قطار شدن...........سرعت لاکپشت وار

نگاهم میدوه سمت بیرون

صحنه فجیع تصاوف...........۶ تا ماشین شاخ به شاخ.......پشت سر هم ردیف تو دل هم......

چیزی که میشد دید........شیشه خورده......اسکلت دروداغون ماشینهای لهیده.....و خون............جویی از خون....

یک ماشین ۱۸ چرخ که مسبب تمام این حادثه بود

چشمامو بستم

سعی میکنم بشمارم........

ضربان قلبم بالا رفت........خیلی بالا...........

اونقدر که دست به کیف میشم..........با هر بدبختی میشه دارومو در میارم و اسپری میکنم تو دهنم..........تا نفسم بالا بیاد................

احساس خفگی بهم دست میده.............

چشمامو میبندم.............میشمارم.........۱........۲..........۳.............۴.............۵...........

صدای خانوم کنار دستیم:خدا رحمتشون کنه........... سعی میکنم بخوابم.......به زور هم که شده 

بر میگردم به عقب............... 

------------------------------------------------------- 

: خواهش میکنم..........حدا اقل میتونی بهم بگی گناهم چیه؟ چرا اینطوری میکنی؟ من حرفی زدم؟؟؟؟؟؟؟آخه یه چیزی بگو......... 

ـ میدونی آنا......واقعیت امر اینه که........دوستی ما از اولشم درست نبود.......اصلا دنیای ما دو تا خیلی با هم فاصله داره........من صلاح نمیبینم ادامه بدیم..... 

: چی؟؟؟؟؟؟؟ چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو.........تو......... 

ـ متاسفم.....دیگه باهام تماس نگیر..... 

یخ شدم تو گرمای ظهر مرداد.............. 

آبی شدم تو شنزار........... 

گم شدم..........میون جمعیت................ 

امیر خیلی خیلی خیلی متین........منو از صفحه زندگیش خط زد و کنار گذاشت........براحتی آب خوردن.............. 

سوال بزرگ زندگیم شد چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

بعد از ۲ سال دوستی...............چرا؟ 

گوشی رو برداشتم..........تلفن کردم بهش........تا بپرسم چرا.......... 

یکبار........۲ بار.......۳ بار........هر بار ریجکت شدم.............و بلاخره گوشیش خاموش شد. بعد از مدتی هم واگذار گردید

نمیتونستم این توهینو بپذیرم..........  

=============================== 

: آنا........آنا........... 

با بدبختی چشمامو باز کردم...............خیس عرق بودم.............. 

دکتر بالای سرم بود............دستش روی پیشونیم..... 

ـ چی شد؟ کجاییم؟ 

: رسیدیم تهران.........چیزی نیست......چند تا نفس عمیق بکش دختر.........  

با بدختی خودمو جمع و جور میکنم............. 

پیاده میشم...................... 

هم گروهی های من منتظرن.............. 

دربند...............اینجا دربند................. 

دربند....................... 

نفس عمیق میکشم........................ 

عمیق....................... 

صدای دکتر: میخوام فقط خوش بگذرونی............خوب.؟ 

ـ او کی......... 

دست میکنم تو جیبم............پیداش نمیکنم 

صدای دکتر: تا اطلاع بعدی...........کشیدن سیگار ممنوع........ 

ـ تو نمیتونی......... منو مجبور کنی........ 

: مجبورت نمیکنم..........ازت خواهش میکنم...........عاقل باش....سیگار برات زهره.......... 

ـ بهتر...........یک روز کمتر...........چی میشه.......به کجای این دنیا بر میخوره.؟؟؟؟؟؟؟ 

: باشه...........ولی ۲ ساعت دیگه.........قول میدم........۲ ساعت تحمل کن تا  ریه هات تو این هوا پاک شه...........۲ ساعت............ 

ـ قول دادیها 

: قول مردونه............... 

میرم به سمت بر و بچه ها.................. 

اینجا دربند.....................دربند............. 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سید داود ساجد شنبه 18 دی 1389 ساعت 02:08 ق.ظ http://sajed.blogsky.com

دل خوشی داری.
چرا پروفایل خودت رو برداشتی تا بفهمیم کی هستی.

سینا شنبه 18 دی 1389 ساعت 05:10 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

خوندمش رفیق
مثل همیشه دوست داشتنی بود
اما یه چیزی، آرمان در قسمت اول انگار یه آدم غیرتی توصیف شده اما تو این قسمت کلی روشنفکر هست.
فکر نمیکنی کمی تضاد در شخصیت هست؟
.............
این نظر و برداشت من هست و خودت میدونی که از نظر من انتقال حست از طریق کلمات حرف نداره

رکسانا یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 10:42 ب.ظ

خوبی دختر ؟ چرا نمیشه باهات تماس گرفت ؟

سلام رفیق
گوشیم خاموش.......حوصله درست کردنشم ندارم.......تو خوبی؟ خوشی/

سینا جمعه 24 دی 1389 ساعت 03:44 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

خوندمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد