سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت ۴ : عاشق نگاهش شدم...

میخندم............من میخندم...........آره.......منم بلدم بخندم 

به همه چیز...........به همه کس.......... 

من میتونم به درز دیوار هم بخندم........چونان طفلان داستان شلوارهای وصله دار رسول پرویزی............آره.....منم میتونم تو اوج غم بخندم.......... 

منم میتونم.......... 

منم میتونم......... 

================================ 

جاده.......جاده یعنی شب........شب یعنی جاده........ 

صدای سکوت.......... 

صدای نور تابیده در امتداد راه........... 

صدای ترانه های مموری گوشی نوکیا........ 

دود سیگار عجولانه پلیس راه........ 

جاده یعنی شب..........شب یعنی جاده........... 

شب یعنی سفر............رفتن........رفتن........و نرسیدن..... 

هیچ وقت جاده شمال برام جذاب نبوده............ 

حس خوبی ندارم از دره های سبز و عمیقش........... 

هر بار ..............حس افتادن..........سقوط.............نابودی........ 

چشمامو میبندم.........و سعی میکنم به متن اهنگ .........توجه کنم....... 

شاید فرموش کنم که با دره و سقوط فاصله ای نیست........ 

اهنگی با نام self control با صدای زیبا و قوی لورا بارانجین.....  

 

Oh, the night is my world, city light painted girl 

 

In the day nothing matters, it's the night time that flatters 

 

In the night, no control, through the wall something's breaking 

 

Wearing white as you're walkin' down the street of my soul 

 

You take my self, you take my self control

You got me livin' only for the night

Before the morning comes, the story's told

You take my self, you take my self control

Another night, another day goes by 

 

I never stop myself to wonder why

You make me to forget to play my role

You take my self, you take my self control

I, I live among the creatures of the night

I haven't got the will to try and fight 

 

Against a new tomorrow, so I guess I'll just believe it

That tomorrow never comes

A safe night, I'm living in the forest of my dream

I know the night is not as it would seem

I must believe in something, so I'll make myself believe it 

 

That this night will never go

Oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh

Oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh 

 

Oh, the night is my world, city light painted girl 

In the day nothing matters, it's the night time that flatters

You take my self, you take my self control

You got me livin' only for the night 

 

Before the morning comes, the story's told

You take my self, you take my self control

I, I live among the creatures of the night

I haven't got the will to try and fight 

 

Against a new tomorrow, so I guess I'll just believe it

That tomorrow never knows

A safe night, I'm living in the forest of a dream

I know the night is not as it would seem 

 

I must believe in something, so I'll make myself believe it

That this night will never go

Oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh

You take my self, you take my self control

You take my self, you take my self control

You take my self, you take my self control... 

========================================= 

حالم خوبه..............باید خوب باشه......... 

ولی نیست.......... 

بلند میشم...............طول اتوبوس رو به سمت دکتر طی میکنم 

همه خوابن...............همه خستن............همه خوابن............ 

: دکتر..... 

سرش از روی کتاب بالا میاره........این مرد دیوونس.......یه دیوونه واقعی......... 

_ نخوابیدی؟ 

: حالم خوب نیست....  

اشاره میکنه به صندلی خالی کنار دستش 

_ بشین ببینم....... 

ولو میشم........ 

: سرم مال خودم نیست........گردنم مال خودم نیست.........دلم اشوبه.....نمیتونم....حس میکنم دارم میمیرم......... 

گریم میگیره.............اشک بدون کنترل میچکه 

_ بگو........بگو.......من گوش میدم...... 

: نمی خوام مزاحم خواب کسی بشم.... 

_ مشکلی نیست....این ممکنه واسه اونا هم پیش بیاد...اونوقت تو هم چیزی نمیگی...میگی؟ 

: چرا به من امید داری؟  

_ من به خدا معتقدم......نا امیدی گناه بزرگیه....خوب.....ادامه بده..... 

: انگار.....یکی میخواد منو پرت کنه پایین.......من از دره بیزارم.......من دارم میمیرم..........من حالم خوب نیست........بند بند استخونام رو گذاشتن تو گیره......فشار میدن........میخوان خفم کنن.......دارم خفه میشم.......من باید سیگار بکشم............. 

_ آره.....شاید سیگار ارومت کنه.....ولی میبینی که .......کنار دستمون دره است.....تو که نمیخوای توی این تاریکی از راننده بخوای بایسته تا سیگار بکشی......کنار جاده 

دلم آشوب میشه 

دکتر لیوان ابی به دستم میده...........و یک قرص رو 2 تیکه میکنه  

: اینو بخور......ارومت میکنه 

_ نه.......فایده نداره........خودت میدونی....... 

: امتحانش ضرری نداره......یالا........ 

قرص رو میخورم............ 

: به فردا فکر کن.........به ویلا...........به دریا.........به اینکه توی این جمع میتونی کلی خوش بگذرونی..........به روزای باقیمونده..........به ایندت........تو جوونی........هنوز کلی راه مونده.... 

_ تو چرا اینقدر خوبی؟ .........چرا به من امید داری؟ 

:چشماتو ببند......سعی کن بخوابی......من کنارتم........دستتو میگیرم تا بخوابی....... 

================================= 

: چرا اینطوری نگاهم میکنی؟  

_ آ.......ببخشید عزیزم.......من.من یکم گیج شدم......گفتی معتادی به........ 

: اره......چیه......میخوای بگی تا حالا کسی مثل من پیش شما نیومده........؟؟؟؟ 

_ سعی کن اروم باشی........قرر شد من فقط گوش کنم.....منتظرم باقیشو بشنوم....... 

: همش همین بود 

_ خیلی خوب.....میتونم چند تا سوال ازت بپرسم 

: بپرس  

_ خوب....مدرک تحصیلیت اینطور که اینجا قید شده کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسیه .درسته؟ 

: بله........ 

_ 25 ساله......مجرد....خیلی خوبه.......دختر باهوشی هستی.... ادامش نمیدی؟ 

: من دانشجو دکتری هستم.......زبان شناسی...... 

_اوووووووو............عالیه.........فوق العادس.........تبریک بهت میگم........خیلی خوبه......اوم.....عزیزم.......میتونی برام از روابطت بگی..... 

: چی میخوای بدونی؟ 

_ اینکه با کی ......چطوری........چند باره......هر چیزی که راحتی.......و میتونی بگی....  

 

مسخره به نظر میرسید............ولی گویا خانوم مشاوره میل و رغبت زیادی به شنیدن خاطرات من و مشکل من نداشت............شرم......حیا.....فرهنگ سنتی.......و شاید مشکل من براش یک بی بند و باری و انحراف ج ن سی محسوب میشد..........فقط همین......... 

: من نیومدم که داستان زندگیمو حراج بزارم..........چیزی که باید میگفتم گفتم........میخوام با یک دکتر مشاوره کنم...........من احتیاج به دارو دارم........زود باش.......حالم اصلا خوب نیست......یک چیزی میخوام ارومم کنه........خواهش میکنم...........فقط کاری کن نوبت بهم بدن........امروز.....همین امروز...................  

 ..................نگاه مشاور سرد بود........یخزده......همراه با تاسف........ 

_ ببین عزیزم....اروم باش.........من ترتیب ویزیتتو میدم.........ولی باید قبلش پروندتو برای دکتر اماده کنم......دکتر باید قبلش مشکل تو رو کامل بخونه.........حالا اروم و شمرده شروع کن.....یه خلاصه از مشکلاتت برام بگو.........تا من بنویسم......... 

======================= 

از خواب پریدم.............. 

دوباره تپش قلب لعنتی...... 

دوباره همون استرس صبحگاهی........... 

دکتر هم بیدار میشه 

: صبح بخیر......... 

_ سلام....رسیدیم....؟؟؟؟؟؟؟ 

: اره......رسیدیم.......... 

صبحانه کنار دریا.............. 

خورشید یواش یواش...........میاد بالا 

با خجالت و کرشمه.............. 

با ناز و ادا 

این ستاره عالم تاب هم زنانگی رو میفهمه.............. 

سیگارمو روشن میکنم 

دستام میلرزن............. 

کنترلی روشون ندارم.............. 

صدای خانوم احمدی: سردته دخترم............؟؟؟؟؟؟بیا .بیا بالاپوش منو بگیر بنداز رو دوشت 

خودم: نه.......خوبم......سردم نیست.....یعنی نمیدونم......... 

میلرزم.......فکم میلرزه............. 

صدای سیما: یکم ورجو وورجه کن.........بدنت گرم میشه............. 

بلند میشم.....و میرم سمت دریا................... 

چقدر دلم میخواد بزنم به آب............ 

داغم یا سرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

داغم یا سرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

صدای دکتر: آنا........ 

اهمیتی نمیدم......زیرپام آب قلقلک میکنه تنمو............. 

کسی بازومو میگیره...... 

صدای دکتر: صبحانه رو میخوریم..........بعد همگی میریم ویلا............اونجا یه استخر مشتی داره.............تا دلت بخواد میتونی شنا کنی........ولی دریا نه.........این ساحل امن نیست........تو قول دادی دختر خوبی باشی ..... 

بعد با صدای نجوا گونه که کسی نشنوه گفت: به دیگران فکر کن.......اونا اومدن که خوش بگذرونن.......اونا رو درگیر مشکلات خودت نکن.........تو میتونی تو اوج غم.......بخندی ......نمیتونی؟؟؟؟؟؟؟؟به خاطر من تظاهر کن......برای یک روز.......فقط یک روز........فراموش کن........تازه باش............... 

حرفاش............... 

حرفاش 

...................خم میشم و آب میپاشم.........به دکتر.......... 

صدای جیغ و خنده ............ 

به دیگران هم................ 

همه جذب کارم می شن......... 

دریا همه رو مست کرده 

میخندیم....................میخندیم............... 

میخندیم و تو اوج غم تظاهر میکنیم به شادی.............. 

برای یک روز ...............فرموش میکنیم که کی هستیم................تازه میشیم........... 

=============================== 

صدای باز شدن در................. 

بیمار میاد بیرون......... 

صدای منشی: خانوم زر اندیش......بفرمایید .......نوبت شماست........ 

وارد اتاق میشم............. 

یک میز بزرگ از جنس چوب گردو که دور  تا دورش صندلیه........... 

تخت مخصوص معاینه......همراه پاراوان........ 

پنجره رو به خیابان........مزین به پرده کرمی رنگ عمودی.......... 

و یک ............یک ...........مرد .........مردی با مو و محاسن سپید..........تقریبا 60 ساله...... 

: سلام 

_ سلام دخترم......بشین.....بشین....... 

یکی از صندلی ها رو میکشم و روبروی دکتر میشینم.......... 

با دقت پرونده منو وارسی میکنه.......... 

اونو میبنده و میگه: از من چی میخوای؟ انتظارت چیه؟ 

: یه چیزی بهم بدین که ارومم کنه........جلومو بگیره......من لب تیغم....دیگه بریدم.....نمیتونم.......یه چیزی میخوام که ارومم کنه.......... 

_ دارو میخوای؟  

: بله..........قوی باشه..........خیلی قوی......... 

_ خیلی خوبه........این خیلی خوبه که خودت میدونی مشکلت جدیه و این عالیه که میخوای درمانش کنی...........ولی..........من زیاد به روش دارو درمانی اعتقاد ندارم......... 

عصبانی بلند شدم 

_ کجا..؟؟؟؟..... 

:.ببنید..........از صبح تا حالا کلی با منشی و اون خانوم بی تجربه روانشناستون بحث کردم که شما رو ببینم.........من لب مرزم......ممکنه خودمو بکشم......من حوصله اینو ندارم بشینم و به روشهای دیگه فکر کنم.........میرم پیش یکی دیگه.......شده کل مطبهای این شهرو برم...........تا دارو بگیرم اینکارو میکنم 

_ خیلی خوب........من نگفتم که دارو نمینویسم......یقین دارم مراحل درمانی تو بدون دارو ممکن نیست........منظورم این بود که فقط با دارو درمانی نمیشه موفق شد..........حالا بشین....ما کلی حرف داریم با هم........تو داستان زندگیتو برام بگو..........منم داروی مناسب رو برات نسخه میکنم......... 

: هر چی لازم ..تو پروندم قید شده........ 

_ من اصل ماجرا رو میخوام.........چی شد......از اولش............ شروع کن........ 

بغض گلومو فشار داد....................تا لب از لب گشودم........اشکا گلوله شدن.............  

: نیمدونم چرا اینطوری شد..........من.........من دختر بدی نیستم......من ادم بدی نیستم...... 

_ یه نفس عمیق بکش...........بعد اون لیوان اب رو سر بکش.......ارومت میکنه.......... 

یکم که حالم جا اومد صدای دکتر بلند شد: مریضای مثل تو زیاد داشتم..........هیچ کدومشون هم ادمهای بدی نبودن.........اتفاقا بسیار انسانهای شریف و موجه بودن......این بیماری.....ممکنه گریبان هر کسی رو بگیره...........مهم نیست......تو گذشتت چی بوده.......باید اینده رو دید......ازت میخوام با خود سانسوری و ترس و حیا به این مساله نگاه نکنی.......من محرم تو هستم.......بهم اعتماد کن........بگو...........فقط بگو..........از کجا شروع شد............؟؟؟؟؟؟؟ 

: عاشق چشمای ماشی رنگش شدم........جذاب و مردونه.......کنارش احساس غرور میکردم....با هم دوست بودیم.......2 سال.......2 سال........عاشق نگاهش بودم......عاشق صداش.........بوی عطرش......من همه چیزشو میپرستیدم........... 

_ اونم عاشقت بود؟ 

: فکر میکردم هست........ولی ..........ولی نبود......... 

_ باهاش رابطه خصوصی هم داشتی؟ 

: نه.................نه..........اون عشقم بود...........ما 2 سال پاک کنار هم دوستی کردیم......خانواده متدینی داشت.........اصلا اهل اینکارا نبود.........منم تو یه خانواده سنتی بزرگ شده بودم.....جرات اینکارا رو نداشتم............... 

-------------------------------------------------------- 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سینا جمعه 24 دی 1389 ساعت 04:00 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

خوندمش رفیق
گیرا و زیبا
منتظرم
منتظر ادامه اش

سلام بر تو دوست خوبم.از تشریف فرمایی شما به وبلاگ آواز ایرانی بسیار خوشحال شدم.با اندکی مطالعه ی نوشته هایتان دریافت دید و بینش متفاوتی دارید، نسبت به سایرین
من هم شما را لینک میکنم
باشد که این دوستی پایدار بماند
در پناه حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد