سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت۷:دریا رو بغل کن و ببوس...

سر و صدای آقایون..........خنده خانمها.............. 

دریا کنار موهاشو پریشون کرده.............. 

صخره ها هوس بوسیدن دزدکی در سر دارن............. 

دریا رو در اغوش میکشن............ 

میایستم ..........................اجازه میدم آب ..........ماسه زیر پامو بشوره........ 

موجودات ریز..........صدف.......اشغال......زیر پاهام وول میخورن........... 

موج................. 

صدای مردها دور میشه...................تا قفسه سینه تو آبم............. 

آب میکوبه تو صورتم................. 

چقدر لذت بخشه.......... 

خورشید خانوم................لبخندشو نثارم میکنه.......... 

خودمو ول میکنم................کمی مکث......................صدا................صدا............صدای سکوت.................صدای سکوت..............قول قول قول......صدای نفس خودم.........دریا منو بغل کرده...........محکم..........بسان مردی خوش سیرت 

بر میگردم روی اب.............با همه قدرتی که تو بازوهام سراغ دارم.......به سمت ساحل شنا میکنم............. 

موج تو سرم میکوبه............چه پسر سمجی....یه بوس کوچولو بهش میدم...........دوباره فرو میرم............ 

ولی خوب کارمو بلدم...........بر میگردم بالا........چون پری ........خودمو با امواج هماهنگ میکنم................با اولین موج .............همراه میشم به سمت ساحل.............. 

صدای داد دکتر : خدای من......تو خوبی؟؟؟؟؟؟ خوبی دختر ؟ ببینمت.......... 

خیلی مضطربه...........صدای پیرمرد میلرزه........... 

چند تا از آقایون هم بدو بدو خودشونو رسوندن........ 

و خودم........خیس..................دراز کش......سرفه کنان......میخندم...........از ته دل میخندم............ 

دکتر و اونا.......متعجب............ 

از ته دل میخندم............بلند میشم......... 

: آخ.......شما هم امتحان کنید.........عالیه..............عالیه..........  

و هچنان سرفه و خنده.......

دکتر بیچاره رو بغل کردم: ممنونم........ممنونم که منو اوردین........من .......من تونستم.....من شنا کردم.......................من شنا کردم...........من تونستم.............من هیچ مشکلی ندارم........ من دریا رو دوباره بوسیدم......دکتر دوست دارم..........

بیچاره پیرمرد............تا حالا با چنین دختر دیوونه ای برخورد نکرده..........میدونم.......که چقدر باعث وحشتش شدم......میدونم.......... 

دوباره میبوسمش.........همونطوری که پدرمو میبوسیدم..... 

: من سر قولم هستم..............نگران نباشید.........آخ.............من خیل گرسنمه.......نمیخوایم بریم صبحانه بخوریم........بریم............... امروز همگی مهمون من.........صبحانه با من.... 

میرقصم......... 

با لباسای خیس................با موهای خیس............. 

اجازه میدم خورشید و طبیعت کار خودشونو بکنن.............. 

اجازه میدم.............زندگی راه خودشو بره...............  

.............................. 

سفره رنگینی پهن کردم........و نون تست مخصوص خودمو با زرده تخم مرغ سرو کردم.....با کلی متخلاف دیگه.......... 

همه سر شوق اومدن..... 

صدای رزیتا: نمیدونی دختر.........وقتی اونطوری دیدم کنار ساحل ماتت برده به مریم گفتم این حالش خوب نیست...........تو هممونو نصف عمر کردی....... 

و خودم..چشمکی حوالش کردم....... 

صدای سیما: حقته بگیریم اونقدر بزنیمت ..نتونی بشینی......من قلبم اومد تو دهنم........ 

و خودم.........میخندم........... 

صدای اقای افشار زاده: خوشم اومد......شناگر جسوری هستی........حرفه ای عمل کردی..... 

و خودم : خوب من یه زمانی قهرمان کشور  بودم........ 

صدای یکی از خانمهایی که هنوز به نام نمیشناختم: من نگفتم ؟ من نگفتم این دخترو فقط رفته شنا کنه...........شما ها الکی شورش کردین.........آنا جون........فدات شم.......دستت درد نکنه این نونا رو چیکار کردی اینقدر خوشمزن....... 

و خودم: بهشون چاشنی احساس زدم........ 

و بیچاره اون خانوم : هان........... 

و خودم. .........چشمک میزنم به سمت دکتر..............  

من میتونم...........من میتونم بخندم............ 

من میتونم در اوج غم...........بخندم.......... 

من میتونم در لحظه آخر...........روحمو از شیطان پس بگیرم و بگم امروز نمیخوام خودمو بکشم..............امروز میخوام از جهنم یک قدم دور شم............... 

امروز میخوام زندگی کنم..................... 

آره من میتونم................. 

============================================ 

نظرات 4 + ارسال نظر
محسن سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 11:18 ب.ظ http://askamoon.blogsky.com

تازشم منزل نو مبارک.

سینا سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 11:53 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

تغییر روحیه شخص اول داستان اونقدر بی مقدمه بود که فکر کردم قسمتهای قبلی را خوب نخوندم و دوباره خوندمشون اما بازم نظرم تغییر نکرد.

سینا سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 11:58 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

؛با زرده تخم مرغ سرو کردم.....با کلی مخلفات دیگه؛
فکر کنم منظورت این بوده و اشتباه تایپ کردی به دلیل عجله.
درسته؟

فائزه پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 01:15 ق.ظ http://dokhtare-aftab.blogsky.com

جالب بود قلم خوبی داری . اگه دوست داشتی بهم سر بزن خوشحال میشم هرچند بعید میدونم بیای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد