سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت 13: ارامش......خواستن

آی...........آی.................یکی یکی...........دو تا دو تا

لباسامو میکنم از تنم...............از شدت ترس و وحشت

...........

از عجله

لباسامو پرت میکنم کف حمام............روی سرامیکا

......

دوش اب سرد

دوش اب سرد

حالم بده

حالم خیلی بده

خیس عرق........داغ داغ

..............

آب سرد میغلته روی تنم

..........

روی پوست تنم

روی پوست تنم

...................

اب سرد

اب سرد

هنوز داغم

زیر دوش آب سرد آدم یاد خیلی چیزها میافته

.

خیلی چیزها

.

مخصوصا اگر فصل زمستان باشه و بدنت داغ

.

داغ داغ داغ.................داغ تر از آب جوش

حس کنی سرت داره میترکه...........و بدنت تو کالبدت جایی نداره

حس میکنی روحت میخواد بیاد بیرون

.

صدای ضربان قلبتو میشنوی............بوم.....بوم.......بوم.......بوم

.

بعد اتیش.............اتیشی که از کف پاهات میان بالا

.

و میرسن به کف دستت

..

دیگه تحملت تاب میشه...........میدوی سمت حمام..........و با لباس..........فقط میدونی میخوای اتیشو خاموش کنی

آب سرد که جاری میشه

 

........ .......... .. . ............ ..... .......

میاد داخل و صدای جیغش: آنا.......

و خودم: خفه..........نکبت.......آدم خیس ندیدی؟؟؟؟ الان پایین فکر میکنن جن دیدی...اهسیگار میون انگشتای کشیده با ناخنای مانیکورم خیس خوردس........فندک روشن نمیشه

.

خودم: بیا ببینم.......اینو روشن کن...دستام سر شدن.....زود باش

صدای زهرا: تو دیوونه ای..........تو.........یخ زدی بدبخت.......میمیری از سرما

خودم: بیا اینو روشن کن........زود باش

رفتم سمتش

صدای دکتر از پله ها: دخترا.....دارین چیکار میکنین؟

..

صدای زهرا : دکتر جون شما برید.........ما پشت سر شما راه میافتیم.......برید..... ما بعدا میاییم

ولی جوابش دکتر رو قانع نکرد......و وارد اتاق شد........احتمالا صدای جیغ زهرا کار خودشو کرده بود

نگاه متعجبش............ رو به زهرا: دخترم........تو برو...ما بعدا میایم.....برو و به بچه ها بگو همه چیز مرتب و همه با هم برید جنگل.....برو دخترم

زهرا: نه شما برید......من پیشش میمونم

. ....

نگاه دکتر

زهرا: باشه......باشه....خوب.....باشه.......من برم پس.......میبینمتون

خودم: اه.......سیگارم........شما سیگار ندارین؟؟؟؟؟

...

دکتر: امروز داروهاتو خوردی؟؟؟؟

خودم: سیگار ندارید؟؟؟؟؟؟؟لعنتی........این آخریش بود

دکتر: آنا

خودم: به من نگو .........به من نگو چیکار کنم.........حالم بهم میخوره ازم میپرسی که داروهامو کوفت کردم یا نه...........من سیگار میخوام..........دارم یخ میزنم........سیگار میخوام....... سیگار نداری؟؟؟؟؟؟؟؟

.

بینیم اویزون شده

دکتر پتو رو میندازه روی دوشم............رو زمین ولو میشم.............دارم میلرزم........فکم داره میخوره به هم

دکتر: باید لباساتو عوض کنی

خودم: من خوبم..........شما برید پیش بچه ها........نمیخوام اونا فکر کنن من خلم.....من فقط داشتم اتیش میگرفتم........دستام داشتن میسوختن......ببینید.......کف دستامو ببین.......برید......من خوبم

سعی میکنه بهم نزدیک شه..........عصبی هولش میدم

دوباره

.. ............ .

سه باره

صدای دکتر: آنی آنی ...نگاهم کن

بغضم میترکه.......تو بغلش زار میزنم ....داد میزنم

خودم: من نمیتونم .......دارم خفه میشم.....بزار من برم.......من باید برم دیگه نمیتونم.خواهش میکنم.........من خودمو میکشم.......بزار من برم

دکتر محکم بازوهامو گرفت........اونقدر که حس کردم خون تو رگام منجمد شده

......

رام شدم....اروم شدم......اروم..........نفسام........اروم شدم

هق هق

صدای دکتر: به من نگاه کن..به چشمام نگاه کن.......به چشمام نگاه کن آنی....به چشمام

خیره شدم تو چشماش........رنگ عجیبی داشت ...برقی عجیبتر

اروم شدم........انگار بهم تلقین کرد اروم شم

هنوز میلرزیدم....ولی دکتر کنارم بود .......همین ارومم میکرد

-----------------------------------

سعی کن خودتو اروم کنی.........سعی کن فراموش کنی کی بودی

ببین از همین حالا کی هستی

میخوای چی باشی

سیگار جدیدی دود میکنم........و سعی میکنم فقط به چشمای دکتر نگاه کنم در حالیکه هنوز میلرزم

صدای دکتر: میتونی کنترلش کنی.......میتونی این ترسو کنترل کنی...باید خودت بخوای من نمیتونم مجبورت

کنم......نمیتونم مجبورت کنم....حتی اگر بستری هم شی بازم تا نخوای کسی کاری نمیتونه بکنه

.........

خودم: من خیلی خستم....خیلی......نمیتونم کنترلی داشته باشم....اونقدر خستم که با یک نگاه تسلیم میشم

دکتر: کو.....کجا تسلیم شدی که من ندیدم؟

.....

خودم: اون پسرو از من دور کن شاهرخ از من دور کن ...منو با هر نگاه......با هر کلمه دعوت میکنه

دکتر: به چی؟

خودم: خودتو زدی به اون راه؟ معلومه به چه کاری ....من به شدت حساسم.....نمیتونم

دکتر: آنی....من ازت چی خواستم؟

خودم: نمیتونم.......نمیتونم......تمام فرمولاتو به کار گرفتم.......دیگه نمیتونم.....یکهو دیدی جلوش لخت

شدم........مقصر تو هستی.......تو.......من کجا این ادما کجا........درد اینا چیه و درد من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لعنت به من

که موندم..........لعنت به تو.........ازت بدم میاد

دکتر بلند شد وقتی برگشت ....یه امپول تو دستاش بود...مردد نگاهش کردم

......

صداش: اجازه میدی؟ این حالتو بهتر میکنه....یکم باید بخوابی...قبول دارم این سفر خیلی خستت کرده....من بهت

حق میدم....به خواب احتیاج داری......بعد از خواب شاید بتونیم یه گپی باهم بزنیم.........اروم که شدی ......اونوقت

حرف میزنیم

خودم: من نمیخوام بخوابم....من من.......من.......لعنتی دیگه نمیتونم......من احتیاج دارم

دکتر: درد داره.....ولی اخرش شیرینه

. .

سوزش سوزن روی پوستم........صدای دکتر: به بدنت اجازه بده استراحت کنه....بخواب... بخواب ...چشماتو

ببند.....افرین دختر خوب.......بخواب

 

 

صدای خودتو میشنوی که میگه: آی.......آی...........آخ

ولو میشی کف حموم

قطرات سرد آب روی لوپهات میچکن

دندونات قفل میشن........تیک.......تیک.........تیک

فکت داره میلرزه..........ولی هنوز کف دستات اتیشه

سرتو با دستات میگیری و از ته دل داد میزنی: خدا..........بسه........بسه........غلط کردم.......غلط کردم............بسه................بسه

-------------------------------------------------

با همون سر و وضع..........با لباسهای خیس و موهای اشفته.........رفتم توی اتاق

کف چوبی اتاق چرق چرق.......زیر پاهام ناله میکرد

کسی در میزنه........صدای زهرا: آنا جون.......خانمی.....زود باش......همه منتظرتن.......پس کوشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 3 + ارسال نظر
keyvan پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 02:29 ق.ظ http://tikbook.ir

سلام.وقت بخیر.
من کیوان هستم مدیر وبلاگ خانه کتاب ایران.
در وبلاگ من 6 دانشجو نویسندگی میکنند که همگی هم دانشگاهی هستیم و با هم متحد شدیم تا با ساخت بلاگ یک هدف رو دنبال کنیم:
ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی
و تا حدودی به هدف خودمون رسیدیم و برای ادامه نیاز به یاری شما داریم.
بلاگ ما یک کتابخانه مجازی هست که در اون کتابهای الکتونیکی - صوتی و موبایل به صورت رایگان برای دانلود گذاشته میشه.
شما میتونید با اطلاع رسانی و تشویق دوستانتون به کتابخوانی ما رو یاری کنید.
حتی اگر به بلاگ ما هم نیایند مشکلی نیست.مهم هدف ماست.
برای اینکه در این راه با ما سهیم باشید لطفا ما را لینک کنید:
خانه کتاب ایران
روی کمک شما حساب میکنیم و منتظر حضور شما هستیم.
موفق باشید.

بانو پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 03:51 ب.ظ http://shekastnapazir2.blogsky.com

مرسی که دوباره نوشتی عزیزم

سینا پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 08:51 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

چه خوب که نوشتی و چقدر ملموس
بنویس
فاصله ننداز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد