سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت ۲۴ : دل خواسته..........

صدای شر شر آب........ 

داد سیما : اه........ناجور هوس انار کردم....اخ دلم انار میخواد ........ 

سرمو میگیرم زیر شیر باز آب............. 

صداها نا مفهوم میشن........... 

صدای آب..............سرد و جذاب.............. 

یکی کمرمو میگیره........... 

صاف میشم.....بر میگردم.........آب موهام میپاشه به رزیتا  

رزیتا : وای......نمیری آنی......خیسم کردی...... 

ـ میخواستی مثل دزدا نیایی پشت سرم.........نمیبینی دارم موهامو میشورم....... 

: وسواس داریها....... 

ـ رزیتا ......... 

: چته.....رفتم..............ولی جون من.......آنی......من موندم چرا تو کچل نمیشی اینهمه میشوری این بدبختا رو ............ 

اب میپاشم به رزیتا......... 

صدای خندش......... 

هر دو از دستشویی میپریم بیرون........ 

صدای سیما : من انار میخوام.......کسی انار نداره........ 

یکی در میزنه............ 

صدای سراج خان : ببخشید ......سیما خانوم.......بفرمایید انار براتون اوردم........ 

صدای جیغ ما دخترها............ 

من و رزیتا : بابا ........انار.......... 

لوپای تا بناگوش سیما : بمیری شما دو تا........وای سراج خان.......شما چرا زحمت کشیدین.......من ......چیزه........... 

.................................................. 

بو میاد................ 

من حس بویایی قوی دارم............ 

بوی خوبی میاد............. 

یه بوی خوب..........میون سیما و سراج............. 

یه بوی خوب...........خیلی خوب......... 

کلا این ماجرا ته فیلم ایرانیه........... 

با رزیتا پخش زمین میشیم.............بخند بخند........... 

صدای سیما : بمیرید جفتتون......... 

رزیتا : سیما جون..........مگه بده.....؟؟؟؟؟؟؟ 

خودم با موهای خیس........دراز میکشم کف اتاق.............. 

در اتاق باز میشه پریسا و نوشین میان تو .......... 

نوشین : صدای خندتون تا ۴ تا ویلا اون ور تر میره........چه خبرتونه..........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

خودم : بزار دنیا با خنده هامون بخنده........چیه ؟؟؟؟؟؟ خنده گناهش چیه ؟؟؟؟؟؟؟ 

رزیتا : آنی جون......اینا شدن مامان.......دختر نباید بلند بخنده............. 

سیما : نوشین .....ولشون کن........این دو تا معلوم نیست چشونه........نخورده مستن......دنبال سوژه بودن گیر اوردن .........تو خودتو گیج نکن......... 

دلم میخواد بخونم................. 

بلند بلند 

میخوام بخونم............... 

دلم میخواد برم تو جنگل بلند بلند بخونم.............بخونم و برقصم و داد بزنم............ 

از اتاق میام بیرون.......موهامو لای شال پشمی مامانم پیچوندم.........میخوام از ویلا برم بیرون که شاهرخ پشت سرم میگه : صبر میکنید منم بیام ؟ 

خودم : دلم تنهایی میخواد  

شاهرخ : چه خوب......منم ........بزار کاپشنمو بپوشم......... الان میام.......... 

خدا.................این چه مصیبتی .......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ایندفعه که بهش ت جاوز کردم و لباشو بوسیدم دفعه دیگه هوس تنهایی نمیکنه............. 

باد ..........هوا ابری.........دریا دلش طوفان میخواد.........عشق صخره موجو دیوونه کرده........ 

چقدر تو این هوا سیگار میچسبه....... 

به شاهرخ تعارف میکنم............... مثل همیشه رد میکنه.......... 

پک محکمی میزنم...........با ولع دودشو میخورم.............سوزشی .........به سرفه میافتم........ 

صدای شاهرخ : همیشه فکر میکردم دختر مغروری هستی.........حالا فهمیدم عجیبم هستی...... 

: تعارف نکن بگو احمق.......... حرف دلتو بزن...... 

ـ شاید.........اره.........شایدم ابله........ 

: هی........پسر خاله شدی؟؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ خودت گفتی صادق باشم....... 

: بچه پر رو............. 

میخنده............ 

باد شلاق میزنه تو گوشمون......... 

ـ بریم تو کلبه کوچیکه؟؟؟؟؟؟؟؟ 

: بریم............. 

باورن هم قاطی باد میشه.............. 

دلم بازوی مردانه میخواد............دلم توی این هوا گرمی تن مرد میخواد........... 

دلم یه ت جاوز وحشیانه میخواد........... 

بر میگردم و خیره میمونم تو هیکل شاهرخ که داره هیزم تو شومینه میزاره.........پروتز دستش تو ذوق میزنه.........ولی چیزی از جذابیت و بوی بدنش کم نمیکنه........... 

نخورده مستم................  

صدای شاهرخ : بیا.........اتیشم درست شد.........بیا اینجا داری میلرزی............بیا تا سرما نخوردی......... 

این پسر چه دیوونس......نمیدونه تو دلم چی میگذره.......این لرزیدن از سرما نیست.......... 

یه سیگار دیگه روشن میکنم و عصبی پوک میزنم........... 

ـ چه جوریه ؟ 

: چی ؟ 

ـ سیگار........یه جوری میکشی انگار اب حیات مینوشی.......ولع داری....... 

: اوم......خودت باید بفهمی......میکشی؟  

ـ نه......ممنون......قبلا سعی کردم ولی برام جذاب نبوده........میخواستم بدونم واسه تو چی داره.......... 

: اوم.........یه جورایی جایگزین...... 

ـ جایگزین ؟ 

: اره....... 

ـ جایگزین چی؟ 

خیلی بی حیا بر میگردم و شالمو باز میکنم..........موهای هنوز نم دارمو پریشون میکنم مثل رقاص عرب سرمو میچرخونم...............و کنار شومینه کف زمین ولو میشینم  

: جایگزین ........چه میدونم.........خیلی چیزا.......خیلی چیزا............... 

کنارم محجوب میشینه ..............هیزمها رو زیر و رو میکنه......... 

ـ منطقی نیست.......... 

: چرا .......ببین..........نگاش کن.......یه لوله سپید و پاک.....شیک.......دودش ارومت میکنه.......وقتی پوک میزنی یه حس خوبی بهت میده.......انگار داری لب معشوقو میبوسی......دودش تا ته وجودتو میسوزنه........مثل زهر عشق.......زهر دوریه......زهر تنهایی.......سیگار....جادو........ 

میخنده..............با صدای بلند ............ 

: بخند........بخند........تو نمیفهمی.........شر طمیبندم حتی بلد نیستی چطوری باید لب معشوق رو بوسید............... 

نیمدونم چرا اینو بهش گفتم...............نمیدونم.............. 

بی ادب و گستاخ........داشتم مردی چون شاهرخ رو دست مینداختم................ 

دلم ..............هوایی شده بود.................. 

یهو................................ 

گردنم تو انگشتان گرم و لرزان شاهرخ اسیر شد............ 

لحظه ای............... 

داغ............لبانی اتشین........داغ................... 

ته دلم چیزی فرو ریخت.......................... 

شدم معلق بر لبه پرتگاه............. 

چشمام............ 

رها شدم.................. 

لبانم سوخت.................. 

صدای شاهرخ : تو......تو هیچی نمیفهمی.........هیچ وقتم نمیفهمی........... 

صدای بسته شدن در کلبه............ 

خودم............... 

پخش بر کف چوبی کلبه........... 

صدای چرقه های اتش............. 

چشم میدوزم به شعله های رقصان 

لبهای سوخته................ 

دراز میکشم............. 

میلرزم.................. 

با همه وجود میلرزم..................... 

دلم مرگ می خواد 

دلم بازوی مرد میخواد............ 

دلم اتش لبان ....................... 

آخ................................... 

========================================  

: زیادی سخت میگیری.......... 

ـ وقتی از هیچی خبر نداری میشه نظر ندی 

: خبر ندارم.......درست..........ولی کور که نیستم.......آنی........ادما ظرفیتشون معلومه......اینقدر گیر نده............ 

ـ خفه.....نمیخوام صداتو بشنوم.........شما مردا همتون عین همید.......همه چیو سطحی میبینید...........شما چه میدونید تو دل ما زنا چی میگذره........همه چی براتون بازیه........رقابت....... 

: خدا.............بس کن.........باز شروع کردی؟ ببینم بیایی منو بکشی راحت میشی؟ اصلا میخوای با هم بریم هر چی مرد تو دنیا بکشی راحت بشی؟ آنی........اگه مردای تو زندگی تو نامرد از آب درومدن.......دلیل نمیشه همشون مثل هم باشن.........یکیش خود من ......از من چیزی دیدی؟ کاری کردم که عصبانیت کرده؟ چرا اینکارو با خودت میکنی؟  

جیغ میکشم.............. 

گلدونو پرت میکنم............. 

صدای خورد شدنش.............. 

ـ تو هم منو ول میکنی..................هنوز دیر نشده............برو تا بشی مثل باقی..........همینکه سیرابت کردم میری............امروز نه.........فردا میری......ازت متنفرم...........برو گمشو.........ازت بدم میاد..............برو گمشو.....................همتون کثافتید.........همتون زنو میخواین واسه..........همتون حیوونید.............. 

سروش یواش یواش..........نزدیک شد.............بازوهامو گرفت......... 

جیغ کشیدم............ 

تو بغلش گم شدم........... 

مثل بچه ها به جون خودمو و همه نغ میزنم............. 

: تقصیر تو نیست............تقصیر تو نیست........... 

ـ تو هیچی نمیدونی 

: تقصیر تو نیست.............تقصیر مادرت هم نیست.............. 

به هق هق میافتم.................. 

ـ سروش............ما ...ما ...........مامانم........بیچاره مامانم........... 

: عزیزکم.........تقصیر تو نیست........... 

ـ من...........همش تقصیر منه.........اون دخترو منو اوردم تو خونه.........بیچاره مامانم......... 

: اروم.......اروم.......اینقدر خودتو اذیت نکن.............کاریه که شده........این دختر نمیشد .........پدرت یکی دیگه رو میگرفت.........تو تقصیری نداری......مشکل پدرت....مادرتم بعد از یه مدتی........دوباره سر حال میاد......یه فکری میکنه......دنیا که تموم نشده....شده؟  

ـ نمیتونه............نمیتونه........تحملشو نداره..........پدرم خوردش کرد.........لهش کرد.......مامانم نمیتونه 

: میتونه ........مگه خودت نگفتی مامان بابات .......مدتها با هم مشکل داشتن.......پس پیشبینی این وضع........زیادم برای مامانت سخت نبوده........میتونه..........تو هم خودتو حفظ کن........تو قویتر از این حرفایی  

ـ دیشب.........گفت خودشو میکشه 

: مادرت بچه که نیست.......نهایتش طلاق میگیره.........پدر باباتم درمیاره.......باور کن.........میگی نه...........تلفن کن بهش...........یالا........... 

ـ صبح رفت شمال.........گوشیشم خاموشه........نگرانشم.......سروش نکنه کار بده دست خودش........؟ 

: هیس.........نفوس بد نزن.........دوباره تلفن کن........زنگ بزن به سرایدار ویلا......ببین شاید اونجا باشه.......رفته اب و هوا عوض کنه.........اتفاقا بهتر..........دیدی ........مامانت زن عاقلیه..... زنگ بزن جونم.......زنگ بزن......... 

نظرات 4 + ارسال نظر
سینا پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 12:42 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

نمیتونم چیری بگم جز اینکه قلمتو دوس دارم

حمید پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 09:41 ب.ظ http://hamidahmadi.blogsky.com/

منم هوس انار کردم

آرمین شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 11:26 ق.ظ

یه چیزی. چرا نظرارو بدون جواب میذاری ؟

فائزه شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 10:40 ب.ظ http://dokhtare-aftab.blogsky.com

سلام جالب بود .
مرسی بهم سر زدی.
راستش فکر نمی کردم بیای.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد