سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

بریدم.........

خیلی خیلی خیلی..........

=====================

نیاز........

نیاز به غذا

به پوشاک

گرما

امنیت 

و نیاز به خیلی چیزای دیگه.......زندگی رو میسازه........

برطرف شدن نیازها.........

بهبود زندگی

کل زندگی انسان تو همین مسایل میچرخه.........

وقتی کمبودی احساس بشه.......

ادمی زمین و زمان رو به هم میدوزه

ولی این وسط .........بعی وقتا ادمی نیازها ی مختلفو با هم قاطی میکنه........

و تفاسیر متفاتی برای نیازهای یکسان بیان میکنه.....

اینطوری همه چی درهم برهم و پیچیده تر میشه.......

ادمی تا سن 18 سالگی پیش پدر و مادر..........

نیازهاشو اونها برطرف میکنن.......

بعد مستقل میشه........پس نیاز به استقلالو برطرف میکنه

حالا نوبت امیزش.......اگر در جامعه پویا و سالمی باشه...دوست میگیره.....نیاز ج نسیشم برطرف میشه......

کار مناسب.......تحصیلات.......یکی بعد از دیگری.........

30 سالش که میشه تشکیل خانواده..........

40 ساله که شده یا پدر یا مادر............کلی کار داره واسه انجام و تلاش بیشتر واسه برطرف کردن نیازهای بعدیش

و و و و ............همینطوری ادامه میده..............

دست اخر تو 80 سالگی احساس ارامشی داره......چون نیازهاش سر جای خودشو برطرف شدن..........

ولی توی اینجا...........

ادم 18 سالگی تازه مثل یک کودک بدبخت..........که هیچی حالیش نیست......

همهچی واسش دیکته شده........

خودش انتخاب نکرده......تمام تصمیماتو دیران واسش گرفتن......

یا باید درس بخونه.........یا نباید بخونه......

یا باید ازدواج کنه.......یا نباید ازدواج کنه

یا باید کار کنه......یا نباید کار کنه........

یا باید مستقل بشه........یا نباید..........

کلا تو اینجا.............ادمها هویت مشخصی ندارند.......

کم پیش میاد خانواده ای بتونه برای فرزند خودش هویت ایجاد کنه......

همه یک جورایی کپی شده از روی پر و مادر هستند........

یا احمق........یا ابله.......یا مقلد........یا حسود......یا متکبر........یا متعصب......یا بیدین......یا مذهبی.....یا سنتی.......یا لاییک.....یا روشنفکر.........یا افراطی........یا خشن......یا احساسی.........

کسی انتخاب نمیکنه......

کسی نیازهاشو تشخیص نمیده

کسی نمیتونه نیازهاشو برطرف کنه.........

تو این دیار.....ملت میترسن از نیازهاشون حرف بزنن.........

و وقتی میخوان بیان کن با کلمات بازی میکنن.......

چون اینجا آبرو مهمتر از جون ادمهاست..........

شرف مهمتر از سلامت روح ادمی..........

اینجا یک جورایی همه بیمارن........

همه اسیرن

اسیر دست هم............

پدر و مادر اسیر فرزند.......

فرزند اسیر پدر و مادر

خواهر اسیر خواهر..........

برادر اسیر برادر.......

خواهر اسیر برادر یا برعکس..........

اینجاست که یهو ..............بمب...............همه چی از هم میپاشه............

چون ادمی تا یک جایی تحمل میکنه.........

وقتی نیازهاش روی هم تلمبار بشه..........

میشه تومور.......

میشه سرطان.......

میشه بمب.............

میپوکه...............

===============================

تمام این 32 سالی که از خدا گرفتم همیشه خواستم دختر خوبه باشم..........

با گذشت

مهربان

قوی

باهوش

درسخون..........

با استعداد

خلاصه هر کاری کردم تا خانواده شاد باشن و افتخار کنن.........

همیشه نگران تایید شدن بودم.........

باید تایید میشدم تا احساس راحتی میکردم........

این شاید تا وقتی ادمی کودک مهم نباشه.......

ولی وقتی 32 سالته و هنوز نیاز به تایید داری....و استقلاتو از دست رفته میبینی .....فاجعه میشه.........

همیشه منتظرم تا دو تا خواهرا یک کاری شروع کنن...تا من راهم باز شه واسه کار خودم

این چند سال من از یک دختر شاد و پر انرژی و قوی و مستقل.........تبدیل شدم به یک موجود ظاهرا زنده وابسته......که حتی تنهایی از خونه بیرون نمیره............

دیگه حالم ازین نوع زندگی بهم میخوره........

به شدت خستم

به شدت نیاز به تنها زندگی کردن دارم........

و به شدت نگران خودم هستم

از طرفی نگران خواهرای بزرگتر هم هستم.......

میترسم بریدن این رشته به اونها هم اسیب برسونه.......

کاش اینقدر درک داشتن که به براورده کردن نیازهای من احترام میگذاشتن تا به خوبی وخوشی کنار هم زندگی میکردیم.......

ولی این خودخواهی داره منو به جایی میرسونه که به جدا شدن فکر میکنم.......

خیلی خیلی

خیلی خیلی............

بریدم............

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد