سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوت و ......سود

دوست پسری داشتم که در اکراین طبابت خونده بود........پسر عجیب و غریبی بود.....روابط خاصی هم با هم داشتیم......داستانش بماند......که البته بدم نمیاد براتون تعریف کنم.........شاید در اینده نه چندان دور....
ولی این رفیق ما همیشه حرفای باحالی میزد.........
یکیش این بود : روسیها همیشه معتقدن زن زشت در دنیا وجود نداره......سلیقه ها فرق میکنه.........
یا اینکه یکبار توی رستوران طوری بهم نگاه کرد انگار منو قراره جای ناهار میل کنه........باری برگشت و گفت : میدونی سارا......شما خانمها همیشه ما مردها رو تو رخت دامادی میبینید با خودتون اونم سر سفره عقد.............
خندیدم و گفتم :ببینم .....شما مردها چطور؟؟؟؟؟؟ما رو چطوری میبینید.....؟؟؟؟؟
مرموز نگاهم کرد و با اشتها بهم نگاه کرد و گفت : لخت تو رخت خواب......کنار خودمون.......خیلی بخوام رویاییش کنم شاید با لباس خواب...... 

===================================== 

حسابش از دستم در رفته 

که چند تا وبلاگم حروم شده 

فی ل شده 

یا خودم تعطیلش کردم 

فقط میدونم اینجا رو دیگه نمیخوام بدم دست باد 

پس دوباره مینویسم.......ولی اینبار برای خودم و عده محدود 

از دوستانم...........که فقط اونا تو این چند ساله باهام بودن 

=========================================== 

من کیم؟؟؟؟؟؟ 

این سوالی که خیلی وقتا از خودم میپرسم 

من متولد امرداد ۶۱.........دیگه دارم جوونی رو پشت سر میزارم.......... 

نمیشه گفت اول راهم 

سرد و گرم روزگار رو دیده و چشیدم....... 

و باید بگم.............اصلا راضی نیستم 

اونی که میخواستم و باید نیستم............. 

خیلی از دست خودم عصبانی هستم 

حسود شدم 

حساس  

میدونم اگر به همین منوال پیش بره در وضعیت بدی قرار میگیرم........ 

ولی ...........سعی میکنم خودمو اصلاح کنم 

باید اصلاح کنم 

================================= 

من ادم چشم چرونی نیستم...........ولی زیاد به ادمها نگاه میکنم 

زیاد ......... 

من براحتی میتونم ادمها رو با دیدنشون توصیف کنم 

اینکه چکاره میتونن باشن 

کارشون چیه 

چند سالن و چند ساله به نظر میرسن 

از روی چشماشون غم و شادیشونو میبینم 

و میتونم حتی با کمی سر صحبتو باز کردن به درونشون نفوذ کنم 

خیلی از دوستانم منو سنگ صبور میدونن 

خیلی ها هم بدون اینکه منو بشناسن باهام تو اتوبوس.......یا خیابون.......یا هر جای دیگه صحبت میکنن 

گاهی اوقات دلم برای خودم میگیره که من نمیتونم با کسی درد دل کنم............ 

ولی................... 

بیشتر اوقات خوشحال میشم که میتونم مفید باشم......... 

======================= 

چند روز پیش یکی از دوست پسرهای قدیمی رو دیدم.......... 

خیلی تو خودش بود 

بر حسب عادت ارومش کردم و بهش میدون دادم تا حرف بزنه........بلکم یکم اروم شه 

داشته باشید خودم تا خرخره گیر بودمو و در حال انفجار...........و نیاز داشتم خودم برای کسی حرف بزنم..................ولی نوبتو به اون دادم 

حرف زد 

از مشکلات مادیش گفت 

از زنش.........و اینکه کلی باهم مشکل دارن 

از خانوادش........ 

از کارش 

از مردم.......دنیا.........مهاجرت ......... 

به ساعت نگاه کردم........۳ ساعت بود داشت حرف میزد........و من فقط تایید کرده بودم......و گوش داده بودم........... 

تنها چیزی که تونستم بگم این بود که روی طلاق دادن همسرش بیشتر فکر کنه و بهتره برن پیش مشاور.........یا س.ک.سو تراپ.........چون مشکلات جنسی گاهی اوقات با یک مشاوره خوب قابل رفع هستن................ 

درباره پول هم یکی دو تا از دوستان رو بهش معرفی کردم و براش واسطه شدم......... 

اخر سر.........دستمو مشتاقانه فشار داد و گفت : ممنون..........راستی تو چکاره ای؟؟؟؟؟؟اوضات چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

سکوت 

سکوت 

چی باید میگفتم ........لبخندی زدمو و گفتم: خوبه........تکراریه ولی خوبه.......... 

یکهو یادم افتاد این یارو شاید بتونه کمکم کنه.............. 

پرسیدم: فلونی رو میشناسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

گفت: اره.......چطور؟؟؟؟؟؟؟ 

گفتم: دنبال یکی هستم..........گفتن فلونی میتونه پیداش کنه.......... 

بلافاصله برام چند جا تلفن زد و شمارشو گذاشت کف دستم......... 

فردا صبح...........ساعت ۱۱.......بهم خبر دادن....که اون شارلاتونو گرفتن....  

و من همه اینا رو مدیون ۳ ساعت فقط گوش دادنم........ 

چون اصلا رفیق من از مشکل من خبر دار هم نشد.........ولی یک شماره تلفن بهم داد  

و من با خرج یک تلفن و یک واریزی ساده به یک حساب ...........تونستم سرمایمو برگردونم.... 

و از مشکلم بیام بیرون 

باید بگم................این برام لذت بخش بود......... 

بعد از مدتها واقعا شاد شدم 

===================================== 

دلم آزادی میخواد 

دلم زندگی بدون بازجویی میخواد 

دلم س...-.ک..---.س بدون پرسش میخواد 

دلم رقص تو نقش جهونو میخواد 

دلم شنا تو زاینده رودو میخواد 

دلم بوی باغ ارومو میخواد..............دلوم شیرازو میخواد......... 

دلم سیگار میخواد و شراب شیرازی........... 

دلم لباس حریر میخواد و رها شدن........... 

دلم پرواز میخواد 

دلم بازو میخواد.............. 

دلم تکیه گاه میخواد.......................... 

=========================================== 

پسرا چی میخوان؟؟؟؟؟؟؟ 

پول؟؟؟؟؟؟؟ 

شهرت؟؟؟؟؟ 

قدرت؟؟؟؟؟؟ 

س...ک-------..س؟؟؟؟؟؟ 

و همشو بدست میارن........... 

ولی  زن ها چی میخوان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

فقط مرد ها رو ..............برای اینکه همه اون خواسته های بالا رو براشون بدست بیاره......... 

 

============================================


نظرات 3 + ارسال نظر
رهگذر یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 12:48 ق.ظ http://lac.persianblog.ir

سلام سارا جان
ممنونم که منو جزو عده ی محدود دوستان و مخاطبانت دونستی
امیدوارم اولین نفری باشم که توی بلاگ جدید برات پیام گذاشتم
خوشحالم که تونستی سرمایه ات رو برگردونی اونم اینطور تصادفی
ایشالا توی زاینده رود شنا میکنی و وسط نقش جهون هم میرقصی و ما هم به سلامتی شما شراب خانگی ترس محتسب خورده مینوشیم
البته من مثل شما تا بحال سعادت نداشتم شرابی که از انگورهای شیراز ساخته شده رو بچشم ولی شراب خانگی پدر م عالیست
به سلامتی شما میریم بالا
موفق باشی در این خانه ی جدید

رهگذر یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 12:49 ق.ظ

نظر دادم ولی نمیدونم اومد یا نه!!!!

راز یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 06:13 ب.ظ

سلام. ساراجان.
شروع کردم به خوندن وبلاگت. همین الان بگم که منم خیلی شبیه تو هستم. از خودم راضی نیستم. و ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد