سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

نه زنم.......نه دختر.......

تا حالا خودتو دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟ 

خیلی وقته به خودم نگاه نمیکنم 

خیلی وقته 

امروز ایستادم...........و با دقت به پوست صورتم نگاه کردم 

چشمامو 

لبامو 

و .............. 

یک جوری عوض شدم.......... 

یادش بخیر.......... 

========================= 

 ساعت 12 شب ..........مست و ملنگ با بدبختی در آپارتمانو باز کردیم........ 

هم من مست کرده بودم.......هم (ر) تا خرخره نوشیده بود.......... 

روی کاناپه توی سالن ولو شدم........... 

صدای (ر) : مرده شور این دخترو رو ببرن.........واسه خودش تیکه ای شده ها..........حیف دستم بند تو بود.........وگرنه شبی مهمونش میکردم........... 

صدای خودم در حالیکه الکی میخندیدم: اره........کاش دعوتش کرده بودی......اینطوری منم یه فیلم باحال دیگه پر میکردم........راستی.......دیدی امشب چطوری سوسک شدین؟؟؟؟؟ 

_ شانسی شانسی.............ما بهتون لطف کردیم.......... 

همونطوری............خیز برداشت طرفم................ 

تو حالتی بودم که قابل توصیف نیست  

صبح وقتی بیدار شدم........دیدم همونطوری تو سالن وکو ولوییم........... 

به زور خودمو ازون وضعیت کشوندم بیرون 

رفتم دوش گرفتم.........کمی سرم درد میکرد 

دیدم حضرت اجل خوابه هنوز 

محکم با لگد زدم زیر پاش.......... 

چشماش به زور باز شدن 

باز بسته: یک ساعت........یک ساعت دیگه 

: پاشو........الانی بر و بچ پیداشون میشه..........پاشو.........ببین پا نشی پارچ ابو میارما........ 

میدونست اینکارو میکنم 

بلند شد و رفت یکراست تو حمام................. 

نیم ساعت بعد.........سر میز صبحانه یکهو برگشت و گفت: عجیبه 

: چی؟ 

_ تو اصلا زنونه نیستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

: چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

_ منظورم اینه..........یکجورایی دخترونه موندی........اصلا انگار نه انگار.........هر کی تو رو تو خیابون ببینه فکر میکنه آفتاب مهتاب به خودت ندیدی 

میخندم.......... 

_ جدی میگم.......... 

: حالا چیه؟؟؟؟؟؟؟بده؟؟؟؟؟؟؟ 

_ نه............بیشتر دخترا جون میکنن که دیگران متوجه روابط خصوصیشون نشن..........ولی تو.........دریغ از یکم احساس........... 

میخندم: گیر اوردی مارو............چرت و پرت میگی اول صبحی.......... 

_ تو جیب جا نمیشی...........ولی ملوسی.............. 

========================= 

کم پیش میومد (ر) ازم تعریف کنه...........واسه همین وقتی حرفی میزد.............باورم میشد 

========================== 

حالا 

خودمو میبینم 

نه زنم............. 

نه دختر.............. 

من چیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

=================================== 

نظرات 5 + ارسال نظر
امیر دهنوی دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 01:58 ق.ظ http://www.linknegar.com

سلام. دوست عزیزم خوشحالم که وبلاگی پربار دارید. از طرف سایت لینک نگار دات کام مزاحمتون میشم. تو این سایت سیستمی کاملا هوشمند طراحی کردیم که با توجه به پارامترهای کاملا عادلانه که از گوگل دریافت می کند تعداد بازدید شما را دریافت کرده و در گوگل و موتورهای جستجوی دیگه مثل یاهو ثبت می کنه. بنابراین هم مطالبتان در سایت ثبت می شود و هم در گوگل ایندکس میشود و هم اینکه تو کلی وبلاگ دیگه هم به نمایش در میاد حسن این کارم اینه که بازدیدتون بیشتر می شه و می تونین سایت پربازدهی رو مدیریت کنید. شما می تونید به هنگام آپ دیت وبلاگ خود لینک مطلب جدید رو تو لینک باکس قرار بدید تا در مدت زمان کمتری مطلبتون بازدید مورد نظرشو بگیره. برای ورود به جمع ما کافیه ثبت نام کنید و کد لینک باکس رو تو قالبتون قرار بدبد و بعدش لینکهاتون رو ثبت کنید.فقط قبل از ارسال لینک قوانین رو مطالعه بکنید و توجه داشته باشید که در صورت استفاده از یک لینک در زمان های مختلف سیستم به صورت هوشمند شما را حذف کرده و عضویت تان ملغی خواهد شد. اگر به مشکل برخوردین با ای دی ما تماس بگیرین تا کمکتون کنیم.

وحید دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 09:27 ق.ظ http://rehabilitationmanagement.blogsky.com/

سلام
ماشا الله چقدر خونه عوض می کنین! خب برین تو ورد پرس اینقدر ما هم سرگردون نشیم(مثل اون یکی)!!! خنده
راستش ما هم کار اورژانس اجتماعی رو نفهمیدیم، ولی ظاهرا اونی که دیدین یکی از کارهاشونه!!!
((یه نظر آزاد: با نظر اون دوست سابق در مورد آقایون مخالفم!))
موفق باشید
بیشتر هم به ما سر بزنید

رهگذر سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 01:21 ق.ظ

سلام
مشکل من با این خانم از اونجایی شروع میشه که من و دوستان دیگرم رو همتراز صدیقی و لاتهای بی سر و پای تو خیابون میدونه
این طرز فکر خیلی ناجوره خصوصا برای یک روشنفکر
اما در مورد اون داستان که گفتی
خیلی ساده است
هر چیز مقدسی یک ریشه ی مسخره داشته که اصلا ربطی به تقدس نداشته
میخواد گذاشتن گربه ی مقدس توی زنبیل مقدس موقع عبادت باشه یا چسبیدن به قفل و میله واسه شفا گرفتن
به هر حال امیدوارم روزی علم بر جهل پیروز بشه
موفق باشی رفیق

سینا سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 08:51 ق.ظ http://khaaen.persianblog.ir

همه سر در گمیم
چی بودیم؟
چی هستیم؟
چی میشیم؟
آشفته بازاریست رفیق

علیان چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 12:53 ب.ظ

با سلام
دوستان عزیز،از مطالب جالبی که در سایتتون موجوده،مشخصه که سایتی جوان و خوانندگان جوان دارید بهتون تبریک میگم و موفقیت و پرباری نوشتارتون رو از خدای منان مسئلت مینمایم
موفق و بهروز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد