سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

شبهای کویر .....قسمت۴

چشم.چشم........دو ابرو.........دماغ و دهن .........یه گردو......... 

........کوچولو تو بغلم با هیجان به خط و خطوط خیره مونده........ 

اسمش نغمه .......۵ سالشه......و با این سن کم........دچار مشکلات جسمی زیادیه.... 

تو بغلم نشسته و نقاشی میکشه........ 

دست و پاهاش هم از حالت طبیعی کوچکترن.........ولی با این حال...... 

نغمه زیبا......بسیار با هوش و جذاب........ 

براش شعر میخونم.......داستان میگم..........تا خوابش ببره....... 

پدر و مادر نداره.........از بهزیستی اوردنش........ 

وقتی اروم اروم میخوابونمش روی تخت.........صدای شهراد از پشت سر غافلگیرم میکنه..... 

بر میگردم: هیس.......تازه خوابش برده  

شوکه میشه.........مثل بچه ها صداش میاد پایین

ـ ای......ببخشید......همه بیمارستان رو زیر پا گذاشتم........اینجا چکار میکنی؟؟؟؟ 

: بیا ببینش......خوشگل نیست.؟؟؟؟؟ اسمش نغمه.......۵ سالشه.....ولی بزنم به تخته....خیلی باهوشه.........ملوسکو ببین......... 

شهراد میاد بالای سرش دستی به سر و صورتش میکشه........خم میشه و بوسش میکنه..... 

ـ چقدر مامانیه.......مشکلش چیه؟؟؟؟ 

: بریم بیرون تا بهت بگم....... 

وقتی ماجرای نغمه رو شهراد شنید خیلی ناراحت شد..........تو فکر فرو رفت........ 

: حالا چیکارم داشتی؟؟؟؟؟؟ 

ـ وای از دست تو.........اینقدر این ور اون ور میپری کلا یادم رفت........زود باش........دکتر سلیمی تلفن کرد گفت تا یک ساعت دیگه مرتاض........ 

نفسمو حبس کردم.........: شهراد..... 

اروم بغل گوشم وز وز کرد: نه بیاری........دست و پاتو میبندم.........میندازم رو دوشم میبرمت........میدونی که از حرفم بر نمیگردم............ 

خندم گرفت به فیگورش: کی خواست نه بیاره.......فقط........فقط....... 

ـ فقط چی؟؟؟؟؟؟؟ 

مثل بچه ها معصوم شدم : یکم میترسم......درد داره؟؟؟؟؟؟؟؟ 

صدای خنده شهراد تو راهرو پیچید.........: کوچولوی من........عروسک من.......خودم پیشتم.....قول میدم که هواتو داشته باشم........حالا زود باش....... 

: بزار به بچه ها بگم........دکتر تمدن بفهمه نیستم عصبانی میشه..... 

ـ نیازی نیست بگی.........ترتیب کارهاتو دادم.........با دکتر هم صحبت کردم....باقی کشیکاتو هم خریدم....... 

: چیکار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ گفتم بحث نکن........ما حرفامونو زدیم.......نزدیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

: شهراد.........همش............. 

ـ همه کارهات هماهنگ شده.......شما الان رسما فارغ التحصیل محسوب میشی.......دفاع مونده.......که اونم ترتیبشو میدم......حالا بریم.......... 

: شهراد قول دادی........من....... 

یک لحظه صورتش سرخ شد..........ترسیدم......از خشم شهراد ترسیدم.........گفتم: باشه....بریم.......فقط تو عصبانی نشو.........  

خندش گرفت ارومی گفت: جذبه رو دیدی؟؟؟؟؟؟؟

============================== 

وقتی بدونی چی در انتظارت........و مراحل درمانو بارها و بارها......روی بیماران مختلف دیده باشی......... 

وقتی توی بخش خون.........شاهد مرگ صدها بیمار مختلف باشی....... 

وقتی خانواده های مختلفو ببینی........که در عذاب و رنج به سر میبرن.......... 

وقتی ببینی بیماری که حتی نمیتونه غذا بخوره......و مجبور میشن از راه لوله گذاری غذا بهش بدن....... 

وقتی زنی رو میبینی که سعی میکنه.........با کلاه گیس پوست سرشو مخفی کنه........ 

یا ارایشی که میچکه......... 

وقتی ......................... 

همیشه به اینده امیدوار بودم..........همیشه با شوق و عشق به دنیا نگاه کردم 

مراقب تمام اعمال و کردارم بودم 

ولی اگر خواست خدا اینه 

تسلیمم..........شاید باید منم اینا رو تجربه کنم..........تا بهتر بتونم به مردمی که هر روز کنار منن.........کمک کنم.............  

===========================  

با کمک شهراد لباسامو عوض میکنم..........روی تخت دراز میکشم و میشمرم....... 

۱------۲---------۳---------- 

صدای دکتر سلیمی: چطوری خانوم دکتر....... 

لبخندی ............زورکی............عالی........عالیم دکتر .....شما خوبید؟؟؟؟؟؟ 

: روز فوق العاده ایه.........شما چطوری شهراد خان؟؟؟؟  

ـ خوبم استاد....ممنون که اومدین...... 

: وظیفس پسر جون........شهرزاد دختر خودمه....خوبه خانوم..........مشکلی که نداری؟؟؟؟؟؟شروع کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟ 

نفس عمیقی میکشم....... 

صدای شهراد : آمادس.........منتهی از آمپول میترسه....... 

صدای خنده مردها........و خودم: یکی طلبت خان والا.........دکتر شوخی میکنه........من فقط..... 

: نگران نباش..........اولش ممکنه یکم اذیت بشی........ولی خیالت راحت....خودتو بسپار دست من......... 

چشمامو میبندم............۱............۲...............۳.............. 

ـ آخ........ 

سوزش اولین سوزن.............. 

شهراد کنارمه...: خوب....یادته...اولین بار که تو پارک دیدمت.........با کله رفته بودی تو درخت کاج.؟؟؟؟ اونم با چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یک دوچرخه کوهنوردی...........

یک لحظه ذهنم برگشت به عقب.........خندم گرفت: آها..........منظورت همون روزیه که از عمد پیچیدی جلوم........من بیچاره پرت شدم تو درخت کاج؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

: ببین خوشگله.........اون دفعه هم بهت گفتم........بازم میگم....تقصیر خودت بود؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ جدا..........نه بابا.........کم نیاری یک وقت..........من اگر رضایت نداده بودم که ولت نمیکردن...... 

یک دفعه جیغم به هوا رفت..........درد طوری پیچید که نتونستم سکوت کنم......... 

پشت سرش فورا عذرخواهی کردم........ 

صدای دکتر سلیمی: الان دیگه تموم میشه......اینجاش درد داشت فقط......... 

بی حال شده بودم............با اینکه بی حسی  تزریق کرده بودن...........ولی........ 

شهراد ادامه بحثو گرفت: همون روز فهمیدم تو زن زندگی منی....... 

پوزخندی زدم ...............جلوی خودمو به زور گرفتم.......که دم نزنم....... 

شهراد ادامه داد: نمیخوای بگی حس تو چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟ 

: به شانس خودم لعنت فرستادم.......که همه رو برق میگیره.......ما رو چراغ نفتی..... 

صدای خنده دکتر سلیمی....: امان از دست شما خانمها... .....اینم از این.........تموم شد..... 

وا رفتم............

: شهراد خان.....اینو چکار کنم بدم آزمایشگاه پارس......یا میفرستی تهران...... 

ـ شما چی میگید؟؟؟؟؟ 

: کار دکتر حسینی عالیه.......زودم جواب میده.......خودت زحمتشو بکش ببر آزمایشگاه......منتهی چون تهران دستگاهاشون مدرنتر.....بگو نمونه رو دو بخش کنن......یکیشم بفرست تهران.......که جواب اونا رو هم داشته باشیم........ 

============================= 

التماس نمیتونم بکنم............... 

خودمو کنترل میکنم...............ضعف نشون نمیدم.......... 

نباید شهراد متوجه ناراحتی من بشه......... 

میخندم........خودمو شاد و امیدوار نشون میدم 

میخندم .........توی دهن هر چی حماقت میزنم.......... 

با شهراد راهی تهران میشیم.............جای نمونه برداری درد میکنه........ 

ولی دردش به اندازه درد استخوانهام نیست.......... 

سکوت میکنم.......خودمو میزنم به اون راه 

انگار که عصبی ندارم......... 

شهراد به مادر و پدرش نگفت که میریم تهران........ 

در عرض ۲ روز .....۱۵ پزشک مشاوره میکنن.........به اتفاق نظرشون به شروع درمان در اصفهان 

اونم فقط به خاطر بیمارستان میلاد.........که جدیدترین........و مجهزترین سیستم رادیوتراپی رو داره.........و بهترین بیمارستان تخصصی کشور برای درمان سرطان....... 

چشمامو میبندم..........۱.........۲.............۳............. 

=================================== 

صدای منشی : بفرمایید....... 

لنگ لنگون.......شانه به شانه شهراد وارد اتاق پرفسور حکمتیا ن میشیم.......... 

پیرمرد.........با ذوق و احترام به استقبالمون میاد........... 

: چطورید بچه های من........ 

شهراد دستشو میبوسه............ 

و من گرم پذیرای آغوش بازش میشم.......... 

سکوت........... 

سکوت............ 

پرفسورو ۶ سال میشناسم..............  

افتخار شاگردیشو دارم.......زندگی عجب حکمی زده....... 

چشماشو میدوزه به یرون پنجره.....دستی به محاسنش میکشه: عجب.......عجب........خوب دخترم.......اوضاع روحیت چطوره......خودت چی فکر میکنی؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ من......تسلیمم.........هر چی خواست خدا باشه.......اینم یه امتحانه.......یکم درد داره.....ولی تهش خیره......... 

لبخند شیرینش..: غیر از این میگفتی.......تعجب میکردم.......خوبه....خیلی خوبه......این چند روز برید شمال.............یک آب و هوایی عوض کنید.........عروسی دکتر زمانی.........منم دعوتم.......با هم میریم...........وقتی برگشتیم...........جواب نمونه که اومد........اونوقت تصمیم میگیریم چکار کنیم................اگر لازم بود.......با یکی از دوستانم در آلمان تماس میگیرم........بری المان..........ولی دلم روشنه..........راهش سخت هست........ولی روشنه...... 

========================== 

میشمارم.........۱...........۲............۳.................۴...............۵............ 

صدای جیغ و داد اطرافیان 

صدای کل کشیدن و دست زدن 

عروسی به اوج خودش رسیده 

عروس و داماد مثل نگین روی انگشتری میدرخشن........ 

داماد از دوستای نزدیک شهراد..دکتر زمانی......و عروس هم دانشگاهی من........ 

چقدر دلم سیگار میخواد........چقدر دلم صندلی میخواد برای نشستن......... 

شهراد اجازه نشستن نمیده......... 

دور بعدی هم میرقصیم......... 

دیگه نمیتونم.......از ته دل دعا میکنم شهراد پاش پیچ بخوره......... 

صدای اهنگ .........  

.........میشمارم.......۱..........۲............۳................۴................۵......... 

نظرات 5 + ارسال نظر
MyTheme یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 05:12 ب.ظ http://www.mytheme.ir

سلام دوست عزیز
شما هم می توانید در جشنواره یک سالگی سایت قالب من شرکت کنید (تنها تا 15 مهرماه 89 فرصت دارید)
در ازای انجام هر سفارش طراحی قالب وبلاگ و وب سایت می توانید از مزایای زیادی بهره مند شوید.

hamid یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 06:41 ب.ظ http://01.set2music.com

http://01.set2music.com Sex hot pictures va musichaye khareji bazdid konid

سینا یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 09:13 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

سارا خیلی خوب آدمو جذب قلمت میکنی
چون گفتی نظر بدم مجبورم امانت دار باشم و نظرمو هرجند غلط بدم
حس میکنم شرح مرگ مادر و بعدش پدر و شرح سختی وضع خانوادگی قدری تصنعی شده و اصرار بر نشون دادن سختی شرایط زندگی گذشته قدری تو ذوق میزنه.
البته میدونم این شرایط ممکنه واسه هرکسی پیش بیاد اما از نظر من یه کمی به واقعی بودن تمام قصه لطمه زده. همه قصه انگار من کنار شخصیتها بودم اما این قسمت قدری دور شدم از شخصیت اصلی هرچند شاید باید بیشتر نزدیک میشدم.
البته این نظر منه .

سلام رفیق
کاملا حق با تو.........خیلی عجولانه نوشتم
عصر کلی روش فکر کردم و خندیدم........
حذفش میکنم تا دوباره ویرایش کنم
ممنون
کارم شد شبیه سریالای اب بندی شده
ممنون که گفتی

محسن دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 09:16 ق.ظ http://after23.blogsky.com

ممنون به من سر زدید. و برای نوشته هایم کلاس گذاشتید. من هم شما را لینک کردم. به نام سکوتم از رضایت نیست ولی کاش به اسم شبهای کویر این کار را کرده بودم. در ضمن نام وبلاگ من کلمه سال را ندارد.
من بضاعتی در ادبیات ندارم ولی به شکل ارائه آن می توانم پیشنهادی بدهم بگویم که بهتر است مطلب بعد از چند خط و درست در یک لحظه هیجان انگیز به ادامه مطلب برود. یعنی سه چهار خط بنویسد و باقی را حواله به ادامه مطلب بدهید. این جوری سر تیترهای بیشتری در زمان کمتر در دست خواننده است و مجبور نیست برای رفتن به پست بعدی -اگر پستی که در مقابلش است جذبش نکند- کلی اسکرول کند.
بهرحال بازم میام و میبینمتان

سینا دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 11:36 ق.ظ http://khaaen.persianblog.ir

منتظر ادامه اش هستم.
شادیت آرزومه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد