سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

شبهای کویر .....قسمت ۸

با پارسا رفتیم یک رستوران با حال 

شام خوردیم.........تمام مدت به شوخی و شیطنت گذشت........ 

بلاخره سر صحبتو باز کرد: شهرزاد........چی شده؟ 

لبخند رو لبام خشکید: دلم واسه داداش خوبم تنگ شده بود........مشکلیه؟؟؟؟؟؟ 

ـ اولا.....من برادرت نیستم.......تا ابد هم نمیشم........دوم.....تو ادمی نیستی که دلتنگ کسی بشی...... 

: تو ادم نمیشی........واسه همین کاراته ترشیدی.....دخترای مردمو هی میچزونی.........هنوزم بلد نیستی با یک خانوم محترم چطوری برخورد میکنن........ 

ـ شهرزاد.......خودت خوب میدونی.......عادت ندارم به یاوه گویی........زبون بازی و فریب کاری......قربون تصدق هم نگو.....اسمشو نیار........اینا تو گروه خونی شهراد......حالا بنال ببینم چته........انگار مرده از تو گور فرار کرده شدی  

سیگار روشن میکنم 

چشماش گرد میشن 

ـ ترقی هم که کردی........دودی هم شدی؟؟؟؟؟؟

: بودم.......فقط ندیده بودی 

ـ خوبه.....اینم خودش کاریه.........منتظرم............ 

کیفمو باز میکنم..........نتیجه نمونه برداری رو میزارم جلوش.......... 

بر میداره..........میخونه............ 

تکیه میزنه به صندلی........یا بهتر بگم ............وا میره........ 

: کمکم میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟ 

سکوت میکنه 

: نه اهل زبون بازی هستی..نه اهل چرند گفتن.....میدونم که امید زیادی نباید داشته باشم........ولی فرصت میخوام........اونقدر که بتونم یک سری کارهامو تموم کنم.........میتونی این فرصتو برام جور کنی.........در ضمن.......هزینه درمانشم ندارم........یعنی دارم.....ولی نقد نیست.........یک خونست.......که باید بفروشم........ 

ـ شهراد کجای این ماجراست 

: هیچ کجاش.......... 

ـ بس کن.........داری پرت میبافی.......شهراد میدونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

: اره......میدونه 

ـ میدونه و تو رو تنها گذاشته خودت بیایی اصفهان.......؟؟؟؟؟؟؟؟ از شهراد بعید......اصلا نمیتونم باور کنم.......اون بیچاره رو چیکارش کردی 

:ترکش کردم 

جالب..........اونقدر که از شنیدن این جمله تکون خورد..........خوندن نتیجه بیوپسی ناراحتش نکرد 

ـ چی؟؟؟؟؟؟؟چیکار کردی؟؟؟؟ 

: ترکش کردم........امروز دادخواست طلاقم تنظیم کردم........وکیل گرفتم...........حالا خیالت راحت شد؟؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ نه.........کم کم داره باورم میشه یک چیزیت شده........مشکلت تنها این غده نیست.......تو پاک قاط زدی.......... 

: ازت یک چیزی خواستم......جوابش یک کلمس......ازت مشاوره خانوادگی نخواستم......... 

ـ جدا.......هنوزم یک دنده و ابلهی.........یک دختر خر........یک طویله........... 

: جواب.......... 

ـ معلومه که......نه........کاری از دست من بر نمیاد........ 

پول غذا رو گذاشتم تو بشقاب........... 

بلند شدم............صدام نکرد................ 

یکدفعه یادم افتاد برگه بیوپسی رو میز جا مونده........برگشتم که برگه رو بردارم......... 

زودی تاش کرد گذاشت تو جیبش:  کاری از دست خودم بر نمیاد........ولی ترتیب بستری شدنتو تو میلاد  میتونم بدم.....فردا صبح اماده باش میام هتل دنبالت........کله خر ..... 

خندم میگیره............تو اوج عصبانیت........... 

نگاهش اتیشم میزنه.............. 

چشماش اتیشم میزنه................. 

بر میگردم..............بر میگردم............ 

========================== 

تو جمع...تازه وارد بودم............پارسا دعوتم کرده بود........کارمون از کل انداختن و لج و لجبازی تو بیمارستان..........به بیرون و مهمونی و پارتی رفتن کشیده بود 

پارسا دعوتم کرد به یک مهمانی باحال تو اصفهان......... 

دیدن دوستانش.............و معرفی شدن به اون جمع 

: بچه ها...........با خانوم دکتر آینده......شهرزاد زندگانی اشنا بشید...... 

همه گیلاساشونو به افتخار من بالا بردن.................و به سلامتی سر کشیدن 

: شهرزاد....کیومرث و شهراد که معرف حضورت هستن 

هر دوشون ریسه رفتن از خنده........... 

شهراد راننده همون ماشین باحال بود..........و کیومرث نفر سوم......... 

دست هر دوشونو محکم فشردم........... 

شهراد خیلی گرم تحویلم گرفت. 

ـ نمیدونید چقدر خوشحالم باز میبینمتون........نشد اون روز از خجالتتون در بیایم....... 

: خواهش میکنم.........رفیقتون حسابی ما رو تا حالا شرمنده کردن......عوض شما.......... 

صدای خنده مردها................. 

صدای خنده مردها 

صدای خنده...........................  

ـ افتخار رقص بهم میدید؟؟؟؟؟؟؟ 

شهراد خوب میرقصید.......خیلی خوب.........زبون گرمی هم داشت.........

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا با شهراد ازدواج کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

=================================== 

 با صدای تلفن بیدار میشم 

: بله 

ـ صبحتون بخیر........ببخشید بیدارتون کردم....ولی دکتر سراج منتظر شما هستن.....گفتن حتما بیدارتون کنم....... 

ـ میتونم باهاشون صحبت کنم 

: بله....... 

------------------ 

ـ صبح خانوم تنبل بخیر.......من نگفتم میام دنبالت....... 

: مرده شورتو ببرن........خوابم میاد......... 

ـ جمع کن وسایلتو......من این پایین تصفیه حساب میکنم.....زود باش......باید بریم...... 

----------------- 

ساعت ۸ ضربه مینوازه......... 

با ترس.......از ماشین پیاده میشم............از این بیمارستان خاطره خوبی ندارم....... 

آخرین بار که توش بودم فقط بخش رادیو تراپیش راه اندازی شده بود........هنوز ساختمان اصلی ساخته نشده بود............ 

حالا......۱۱ طبقه جلوی چشمام بود.......یک بیمارستان مجهز و عالی........بهترین در خاورمیانه.......و بی شک ..........یکی از بهترینها در جهان....... 

پارسا.....مثل همیشه سریع.......... 

تقریبا میدوم دنبالش........... 

دکتر ستوده........پرونده رو با دقت مطالعه کرد.........و دستور کارها رو داد........تیم پزشکی...... 

صداشو شنیدم که به پارسا گفت: دکتر خودتم هستی....... 

و صدای پارسا: نمیتونم کیومرث.......نمیتونم.......... 

ـ چی شده؟؟؟؟ شهراد کدوم گوریه؟؟؟؟؟ 

: نمیگه.......منم نمیخوام بپرسم........ 

ـ باهاش تماس نگرفتی...........با شهراد 

: نه......... 

ـ من بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

: نمیدونم........نه.....یعنی......نمیدونم......شهرزاد اگر میخواست بهش میگفت...... 

ـ بس کن مرد.......من امروز تلفن میکنم بهش 

: کیومرث.........دارن جدا میشن...... 

ـ چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

: هنوز خودم گیجم......... 

در میزنم..........وارد اتاق میشم 

مردها صاف و صوف میشن 

صدای کیومرث: شهرزاد...........خوبی دختر؟؟؟؟؟؟؟ 

گفتم: شما رو دیدم خوب شدم........ 

میخنده....: نگران هیچی نباش.......یکی از بهترین اتاقها رو برات اماده کردن.......همه چیز برات محیا.......... 

: امیدوارم بتونم جبران کنم 

ـ میتونی......حتما...........من به این راحتی نمیگذرم.........باید جبران کنی 

هر ۳ میخندیم............ 

و من..........درونم ................. 

دلم جیغ میخواد ...........فریاد................

============================ 

نظرات 3 + ارسال نظر
mahdi چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 01:28 ق.ظ http://www.gol-e-kochak.blogfa.com

سلام دوست عزیز
یه سری به ما بزن
راستی وبلاگت حرف نداره همه چیز تمومه
حاضرم تبادل لینک کنم
وبلاگ من رو با نام
(Download EveryThing)
ثبت کن بعدش خبرم کن تا لینکت کنم
فروش اسپمر یا همان نظر دهنده ی وبلاگ ها رو هم با قیمت مناسب دارم
یاعلی

سینا چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 11:40 ق.ظ http://khaaen.persianblog.ir

خسته شدم از بس گفتم قلمتو دوست دارم!

حمید احمدی چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 11:50 ق.ظ http://hamidahmadi.blogsky.com

با حس و حال خوبی مینویسی انگار انسان خودش تو اون موقعیت هست..
ویه پیشنهاد برای متن های طولانی ادامه مطلب بزار اگه خواننده تازه وارد داشتی و بی حوصله هم بود بتونه چن تا از پست هاتو نیگاه کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد