سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت ۳: درباره من فکر نکن.....

انگار دنیای من رنگ آبی نداره...... 

اسمون دربند برام آبی نیست........... 

اسمون این شهر خاکستریه...........  

تو جمع بودن رو دوست ندارم............ 

دوست ندارم............. 

دوست ندارم.......... 

صدای خانوم احمدی: خوب خانوم خانوما......چی میخوری؟ 

خودم: هان؟ 

خ ا: ناهار .........

خودم: من سیرم......میرم همین اطراف یک گشتی میزنم.............. 

باید به دکتر میگفتم......... 

باید میگفتم............ 

باید میگفتم که دربند نمیام................که دربند نمیام......... 

من اینجا رو دوست ندارم............. 

بر میگردم سمت مردی  که در حال نوشتن سفارشات............ 

: آقای تمدن دیگه اینجا کار نمیکنن؟ 

 مرد :اوم......چرا ولی امروز نیستن....کاریشون دارید؟ 

خودم: چه بد....خوب.....راستشو بخواین من شربت توت میخواستم......شما ندارید؟ 

نگاه معنی دار مرد : بله خانوم.....داریم...خوبشم داریم......چه نوعی مد نظرتونه؟

: یه چیز خوب.......ارمنیشو داری ...؟؟؟؟؟؟ آلبالو.........نبود شیراز قبوله....... 

_ بله داریم......یه مدل ایتالیایی هم هست.....خیلی گیراس..... 

: نه......نه.....همونی که گفتم....... 

_ ارمنیشو شرمندم........ولی شیراز چرا.......هست......منتهی 3 مدل ......کدومشو  براتون بیارم....... 

: بهترینشو........سوال میپرسیا............ 

_ .....آخه میدونید....ما اینجا 

: میدونم.......بیا ......اینم پولش.......باقیشم مال خودت....برو خوش باش........ 

چشمای خستش  روی چک موند....... 

_ آ.......بله خانوم بله.....بله......ممنون.........چیز دیگه ای نمیخواین؟ کباب.....برگ اینجا حرف نداره....... 

: زود باش........نمیبینی همه گرسنن.....زود باش.............. 

_ بله چشم...........ولی سر کار خانوم........میبخشیدا......جسارت نباشه.........اینجا میخواین میل کنید؟ میدونید که............ما اینجا 

: نترس..........احمق که نیستم...بسته بندی بیار....... 

_ به روی دو چشم............... 

میره....................... 

من میمونم و دهان باز مونده هم گروهی ها................ 

صدای آقای احمدی: این روزا شربت توت چقدر گرون شده......... 

تیکشو نادیده میگیرم................. 

دلم ل خ ت بودن میخواد................دلم تن یه غریبه میخواد 

دلم نفس کشیدن میخواد 

.............نفس کشیدن.................... 

صداهاشونو نمیشنوم............حوصله گوش دادن به داستانهای بی سر و تهشونو ندارم......... 

اینا دلشون خوشه...............من توشون طفیلیم........ 

صدای دکتر: خوب بچه ها.........خوش میگذره 

سیما: ازین بهتر نمیشه........هوا عالی....اینجا بهشت..........دستتون درد نکنه......داشتم به بچه ها میگفتم.......خیلی خوبه که میتونیم با هم بریم سفر........... 

حرفش برام خنده دار............. 

پوزخندی میزنم.................. 

سر میگردونم : 2 ساعت تموم شده ها 

_ میدونم...... 

: منتظر چی هستی؟  

لعنت بر خروس بی محل........... 

مرد خدمتکار اومد و بطری رو بسته بندی میزاره جلوی روی دکتر: خانوم سفارشتون.... 

میره.............. 

من میمونم و نگاه دکتر : خیلی خوبه.......خیلی خوبه.... 

برش میداره و بسته سیگارو میزاره جاش.......... 

خودم: واسه خودم نمیخوامش...... 

_ میدونم.......واسه همین امونتی پیشم میمونه.......تا وقتی بخوای تحویل صاحبش بدی.... 

نوک دستام حس نداره............ 

چرا خفش نمیکنی آنا.......... ؟ 

چرا این دکتر عوضی رو نمیکشی؟ 

چرا به حرفاش گوش میدی؟ 

چرا برده اون شدی؟ 

خدا.............. 

میره............................. 

من قدماشو میشمارم............ 

قدماشو..................... 

1.......2...........3.................. 

حس کوچک بودن میون جمع بهم دست میده............ 

بی اهمیت دارن ور میزنن......... 

صدای سیما: من اهواز به دنیا اومدم.....ولی شیراز بزرگ شدم.....زمان جنگ خانوادم مجبور شدن برن شیراز........ 

سراج : جون من....؟ به چه عالی....پس یه جورایی هم شهری شدیم که....

سیما: اهل شیرازی؟ 

سراج:نه مو بچه آبادانوم.......منتهی مایوم شیراز م .......10 سالی میشه...... 

سیما: جدی.........وای چه خوب........ 

آقای احمدی: چه با حال......جمعمون جمع.......آنا خانوم شما از اهالی محترم کجا هستید؟ 

خیره میمونم روی دستاش.......دستای شاهرخ..........دست مصنوعی بدون دستکشش تو ذوقم میزنه.............خاطرات سیلی میزنه تو گوشم............ 

_ من.........من بعد از شما میگم...... 

آقای احمدی...میخنده: من و خانوم هردومون ترک زبانیم.....من تبریزیم.......خانوم از اهالی ارومیه...... 

خودم: چه باحال.......راسته میگن ترکا خیلی عاشق پیشن؟ آره.....حتمنی شما هم عاشق خانومتون شدید ؟ 

همه میخندن......بدون اینکه متوجه بشن.........حواسشون پرت خانواده احمدی میشه...... 

آقای احمدی: راست که چه عرض کنم.........ترکی که عاشق نباشه ترک نیست....ماجرای آشنایی من و خانوم و ازدواجمون خودش داستانیه.........سر فرصت حتما براتون میگم 

خودم: نه..........فرصت ازین بهتر..........هوا به این خوبی.........فضا به این رمانتیکی........خانوادگی.........دکترم که گفت تا 5 بعد از ظهر مهمون دربندیم........یالا.......مارو محروم نکنید........ 

سیما: آنا خانوم راست میگن.............یالا.......بگید 

سراج: باید جالب باشه....بگید..........منم مشتاق شدم 

به شاهرخ خیره میشم.........چشمای واضح و مردونش روی تنگ دوغ ثابت مونده .حرفی نمیزنه..... نگاهش تیرس..........مات.......مثل چشماش......رنگ چشماش.......

آقای احمدی: خوب........همه چی از قبولی من تو دانشگاه ارومیه شروع شد............ 

................... 

========================================= 

ساعت از 5 گذشته...........ملت شاد و خندون..........ولی کوفته و خسته از پیاده روی......سوار اتوبوس کذایی میشن........ 

در به در شدم رفت 

اینم درمونه؟ 

خودم: دکتر.....من اگر بخوام انصراف بدم میشه؟  

_ هنوز اولشه......قرار نشد جر بزنی........ 

: جر نمیزنم........حالم همچین میزون نیست.........ماشین بهم نمیسازه.....من از اولشم نمیخواستم بیام.........گفتم که اگر خوشم نیومد ادامه نمیدم....... 

_ من گفتم.......خوشت میاد.............یادت رفته........قول دادی تا انزلی با گروه بمونی......یادت که نرفته؟ 

: من غلط کردم...........تا همینجاشم زیادیه......باور کن نمیتونم......من نمیتونم...... 

خیلی جدی نگاهم میکنه......... 

چیزی منو انگاری میکشه سمت اتوبوس............ 

_ آنا........جر نزن.........زیر قولت نزن.........انزلی رو بمون.........خوشت نیومد میتونی برگردی ...... 

: خدا......... 

_ سوار شو..........یالا......ملت منتظرن......سوار شو دختر.........سوار شو......... 

============================ 

صدای پخش راننده ........آهنگی قدیمی ولی زیبا از مهستی.......... 

حوصله شنیدن ندارم........... 

گریم میگیره.......... 

هندز فری رو میچپونم تو گوشام....... 

اهنگ  "Lithium" از ایوانس........... 

."Lithium" 

Lithium, don't want to lock me up inside.
Lithium, don't want to forget how it feels without...
Lithium, I want to stay in love with my sorrow.
Oh, but God, I want to let it go.

Come to bed, don't make me sleep alone.
Couldn't hide the emptiness, you let it show.
Never wanted it to be so cold.
Just didn't drink enough to say you love me.

I can't hold on to me,
Wonder what's wrong with me.

Lithium, don't want to lock me up inside.
Lithium, don't want to forget how it feels without...
Lithium, I want to stay in love with my sorrow.

Don't want to let it lay me down this time.
Drown my will to fly.
Here in the darkness I know myself.
Can't break free until I let it go.
Let me go.

Darling, I forgive you... After all,
Anything is better than to be alone.
And in the end I guess I had to fall.
Always find my place among the ashes.

I can't hold on to me,
Wonder what's wrong with me.

Lithium, don't want to lock me up inside.
Lithium, don't want to forget how it feels without...
Lithium, ...stay in love with you.
I'm gonna let it go.

 

این آهنگ منو با خودش میبره به دوران مصرف...........دورانی که زیاد ازم دور نیست...... 

لیتیوم............لیتیوم............. 

========================= 

: خانوم این فرم رو پر کنید......  

_ امروز نوبت میدین که.......من باید حتما مشاوره کنم 

: اجازه بدین.....عرض میکنم خدمتتون..........میشه اینجا رو هم امضا کنید؟ 

_ کجا رو؟ 

: اینجا ...... 

_ بله........خوبه؟ 

: ممنون.....روال عادی این مرکز به این صورت که ابتدا یکی از کارشناسان ما شما رو ویزیت میکنن........پرونده تشکیل میدن..........مشکل شما رو بررسی میکنن....و بعد از یک هفته ما با شما تماس میگیریم و میگیم باید با کدوم یکی از دکترهای روانشناس ما مشاوره کنید 

_ یک هفته..............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فراموشش کن دختر.......من باید همین امروز با یکی حرف بزنم...........میخوای من خودمو بکشم...........؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

عصبی بودم..........کف دستام چسبناک شده بود............خودکارو کوبیدم روی میز منشی 

یکم جا خورد 

: بسیار خوب........اجازه بدین......من از کارشناسمون بپرسم......ببینم چیکار میتونم براتون بکنم....... 

دقایق سنگین میگذشتن............عقربه نیش میزد.............عقربه نیش میزد....... 

صدای خانوم منشی : خانوم زر اندیش.......بفرمایید...... 

وارد اتاق کوچک ولی روشن میشم......... 

با دیدن یک خانوم جوان مردد میشم که بمونم یا برم........ 

ترجیح میدادم با یک مرد مشاوره کنم......یا یک خانوم پیر......... 

ولی چاره ای نیست.............تو منجلابی که دست و پا میزنم...........چاره ای جز این ندارم.....فرصتی باقی نمونده......... 

: سلام ......چه کمکی از دست من بر میاد؟ 

_ سلام..........من......من ......معتادم......... 

بیچاره زنک.........وا رفته نگاهم میکنه....... ولی خودشو خونسرد نشون میده......و ادامه میده 

: خوب....چند وقته عزیزم......؟ 

_ 2 سالی میشه...... 

گیج و ویج نگاهم میکنه..........شاید انتظار داره یک دختر معتاد قیافه تابلویی داشته باشه...... 

که 100 البته من نداشتم........ 

: 2 سال........و چی مصرف میکنی؟ 

_ مصرف که نمیشه اسمشو گذاشت......بهتر بپرسید چند بار در روز این کارو میکنم 

: اوم....ببخشید....عزیزم من متوجه نشدم....چی فرمودین.....؟ 

_ آخ خدا.........این چه شانسیه من دارم.......؟ خیلی خوب.....بزار روشنت کنم......من مواد مصرف نمیکنم....من معتاد مواد نیستم.......... 

: پس........شما؟؟؟؟؟؟؟؟ 

_ اوم........خواهش میکنم.....من باید با یکی حرف بزنم.......وگرنه خودمو میکشم......پس لطفا هیچی نگید........فقط گوش کنید.........خواهش میکنم............میدونم شما ممکنه درباره من بد فکر کنید..........ولی من ........دست خودم نیست........این مشکل منه..... 

: راحت باش جونم.........من گوش میکنم.........خیالتم راحت باشه.......اینجا کسی کسی رو قضاوت نمیکنه....وظیفه من اینه که راه حل برای مشکلاتت ارائه بدم...... 

سیگاری روشن کردم......دودشو دمیدم توی هوا....... 

_ من ....من ........من ........مع تاد به ص. ک...س هستم............. 

نظرات 1 + ارسال نظر
سینا جمعه 24 دی 1389 ساعت 03:53 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

زیادی جذاب شد رفیق با این پایان!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد