سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

شبهای کویر قسمت ۱۸

خیلی هشل هفته...........هشل در هفت........ 

این اصطلاح جدیدمه.........هی الکی امروز افتاده تو دهنم......... 

صدای جیر جیر در...........مثل پتک تو سرم........... 

تحمل هیچ صدایی رو ندارم.......... 

هیچ صدایی............ 

اینم از اثرات درمان............ 

کم حوصله شدن...........زود رنجی..........هیستریک شدن.......... 

یک اهنگ مسخره میزارم............. 

که بیشتر اشکمو در میاره........... 

( لیلا لیلا .....لیلا ...لیلا رو بردن  

سیه چشمون .........بلند بالا رو بردن 

.لیلا لیلا .....لیلا ...لیلا رو بردن  

سیه چشمون .........بلند بالا رو بردن 

ز دست دیده و دل هر دو فریاد......... 

که هر چه دیده بیند دل کند یاد........... 

احساس تهوع............ظرفو میگیرم.........اوق میزنم.........حتی دیگه نا ندارم برم سمت دستشویی.......... 

حالم اصلا خوب نیست........ 

صدای نیش دار خواننده 

بسازوم خنجری.......نیشش ز پولاد 

زنم بر دیده که دل گردد  آزاد........ 

زنم بر دیده که دل گردد آزاد 

اشک همینطوری میافته ...........میافته روی صفحات کاغذ........... 

نوشته هام............ 

نوشته هام............ 

درد میپیچه........ 

در دوباره..........جیر جیر........ 

جیغ میکشم........ 

دفتر دستکو پرت میکنم سمت در........... 

اصلا دست خودم نیست......... 

صدای پارسا: چی شد؟ 

خودم: خفش کن.........خفش کن...........خفش کن اون درو............اون درو باز و بسته نکن... 

پارسا: باشه.......باشه.........هوش......اروم.......اروم باش..........یواش.........یواش......سرم درومد.......... 

خودم: میکشمت..........پارسا چرا منو به این روز انداختی.........لعنتی.........بهت گفتم......بهت گفتم نمیخوام............من نمیخوام.........من نمیخوام اینجا بمیرم........من میکشمت....... 

اینقدر عصبانی چنگ انداختم به بازوهای پارسا ........میخواستم گوشت و پوستشو بکنم.......جون نداشتم............خسته تر از این حرفا بودم........ 

صدای یه نفر دیگه به گمونم پرستار : آمادس 

صدای پارسا: شهرزاد.......شهرزاد .......به من نگاه کن......منو ببین.......اروم.....اروم....... 

-------------------------- 

زندگیت میشه جهنم.............. 

خود جهنم.......... 

خود جهنم.............. 

برای اینکه بفهمی بیماری......و نیاز داری به کمک دیگران......... 

باید متوجه هشدارها بشی.. 

مثلا دل دردهای الکی...........تلخ شدن دهان......... 

وجود خالهای متعدد روی پوست....... 

حتی گاهی اوقات سردردهای بی دلیل......... 

تنگی نفس........سنگینی ومنگی ...........گیجی....... 

خستگی و کم خونی....... 

بی اشتها شدن.............و در مواردی افسردگی........  

درد عضلانی......... 

خیلی چیزای دیگه............ولی مهمه اینه...............تو باید بفهمی...........که یه دل درد ساده میتونه مقدمه زخم معده یا سرطان دستگاه گوارش باشه....... 

اگر تو ندونی باید چکار کنی و کجا بری..........اینو مطمئن باش.......هیچ دکتری نمیتونه کمکت کنه........ 

چون اونا سرشون بیشتر از این حرفا شلوغه که بتونن دل به دلت بدن و علایمو با دقت بررسی کنن..... 

خلاصه اینکه............باید بدونی.........وگرنه وقتی متوجه مشکلت میشی که دکترا با سر تاسفشونو بهت نشون میدن........... 

تازه وقتی فهمیدی مشکل از کجا اب میخوره و بیماری ............تازه آغاز دوران سگی....... 

باید پیه تمام توهین ها و تحقیر ها رو به تن بمالی.......... 

بستگی به طبقه فرهنگی و مالی که توش قرار داری باید بیمارستان و لیست پزشکانی که قراره مسئول درمان تو باشن انتخاب کنی......... 

اگر وضعت خوب باشه.........و دستت به دهنت برسه.بهترینها رو انتخاب میکنی........ولی فکر نکن خدماتشون بهتر........نه اصلا.......بیمارستان خصوصی........برای هزینه تراشی و درامد بیشتر کلی آزمایش الکی و نمونه برداریهای احمقانه بهت تحمیل میکنه.......... 

دکترهای پولکی.........بیچارت میکنن........ 

لیست داروها و درمانهایی که اصلا نمیفهمی برای چی هستن.......... 

خلاصه با کلی منت و تحقیر.........آخر سر..........متوجه میشی که دلسوزی وجود نداره....و همه چیز الکیه.......و اگر حرمتی حفظ شده به خاطر پول تو جیبت.......... 

بیمارستان دولتی........... 

دردسرهای دیگری...........دورو برت میچرخن............ 

اول صبح که چشمات گرمه خواب............و تازه تونستی با زور بخوابی در با سر و صدا باز میشه و یه گله روپوش سپید میریزن تو اتاقت........... 

دور تختت ...........زن و مرد...........و استادی که ازشون سوال میپرسه........اونا یا جواب میدن یا نمیدن............هر کدومشون به نحوی میخوان زخماتو ببینن...........جراحتهای جراحی..........یا حتی لمس تومورهای سرطانی......... 

حالا تو خجالت بکشی..........سرخ شی.........عصبانی شی.......مهم نیست........ 

هنوز اونا بیرون نرفتن یکی دیگه میاد جار میزنه که صبحانتو کوفت کردی..........؟؟؟؟؟؟  

حالا بیا بهش حالی کن بیمار تحت درمان شیمی درمانی دلش هر چیزی میخواد الی غذا...... 

نیم ساعت بعد خدمات میریزن تو اتاق......بوی مواد ضدعفونی کننده و کوفت و زهر مار......... 

تا ظهر بیمارستان یک لحظه اروم نداره..........همراهای بیمار...........مدام در اتاقتو اشتباهی باز و بسته میکنن......... 

یکهو میبینی دارن یه تخت میارن تو..........داد میزنی که اتاقت خصوصی بوده......میگن جا نیست...موقتا باید مهمون بپذیری............. 

طرف یه زن زحمت کش و خونگرنمه........ولی ساعت ۲ عصر.........کل فامیل ۱۰۰ نفریش میریزن تو اتاقت............اشکتو درمیارن از بس بهت شیرینی و ...........تعارف میکنن......... 

دیگه داری از خستگی میمیری.......کلی آزمایش....عکس و اسکن و کوفتو تحمل کردی.........میان دنبالت که بری اکو............نگاه به ساعت میکنی............۸ شب....... 

می پرسی چرا حالا........میگن از صبح شلوغ بوده........الان نوبتت شده....... 

خلاصه وقتی خاموشی میدن........ساعت ۱۰............ولی هنوز چراغا روشن.......... 

رفت و امد......صدای چرخ ....ویلچر و تختها................. 

نور کمرنگ مهتابی.............بوی بد الکل............... 

منتظر میمونی............ 

منتظر................. 

سرطان................... 

یعنی انتظار...................... 

انتظار......................  

======================== 

صدای پارسا: نتایج ام آر ای خیلی خوبه........ 

: خودتی............ 

ـ میخوای بگی دارم دروغ میگم؟ 

: مثل سگ.......... 

ـ خیلی خری.........خیلی بی شعوری............نفهمی......... 

: بزار بیام بیرون..........دیگه نمیخوام ادامه بدم........دیگه نمیتونم......... 

ـ یه جراحی کوچولوی دیگه...........یه بار دیگه...........بعد قول میدم میبرمت خونه..... 

: خودتم میدونی بی فایدس...........داره پخش میشه...........من ادم عادی نیستم که حس کنم حالم خوب نیست...........من خودم دکترم لعنتی.........علایمو میشناسم.........داره پخش میشه.........پوست...........کبد........معده....روده هام.......من میفهمم.............من میدونم.........نمیخواد منو امیدوار کنی..........از یه تومور کوچولو تو سرم.........داره میشه یه دیو تو کل بدنم.......... 

ـ تو باید امیدوار باشی........... 

: من.........امیدوارم.........امید دارم قبل از اینکه ریه هام از کار بیافته........کلیه هام داغون شه......کبدی برام نمونه.........باقی کارای واموندمو بکنم.........قبل از اینکه اونقدر بدبو و زشت بشم..........با خواهر برادرهام خداحافظی کنم..........قرارمون این نبود........بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

............................... 

پارسا............دستامو میبوسه............... 

ـ به خاطر من..........این آخریشه.........خواهش میکنم.......... 

------------------------------

نظرات 3 + ارسال نظر
سینا چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 11:59 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

توصیفت اونقدر ملموس بود که تنم لرزید از تصور این حالت

روح اله دوشنبه 21 مرداد 1392 ساعت 01:50 ب.ظ

سلام
خدا نصیب هیچ کافری نکنه.زیادی شفاف بود

رویا جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 12:30 ق.ظ

سلام. من تازه پیداتون کردم... قصشو دوس داشتم. غمشو دوس داشتم... چرا دیگه قسمتای بعدیشو نمیذاری؟

حس نوشتنم تموم شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد