سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت ۲۳:غرق در گذشته...........

کاش میفهمیدی

آنکه برای بدست آوردن محبتت

حاضر است

تنش را به تو بسپارد

فاحشه نیست ،

و آنکه

برای به دنبال خود کشاندنت

تنش را از تو میدزدد

باکره نیست … 

با اجازه وبلاگ نا گفته ها  ........آرمین عزیز......

http://nagoftehaa.mihanblog.com/ 

=================================== 

لخت میشم.....سعی میکنم با نفس کشیدن.........آرامش از دست رفته رو پیدا کنم....... 

صدای شر شر آب........ 

نوک انگشت پامو میزنم به آب.......سرد....... 

یکم آب گرمو باز میکنم....... 

صدای زنگ در ......... 

لعنت به این شانس............. 

حوله لباسو میندازم روی دوشم و میپرم بیرون........ 

ایفون تصویری این چیزاش خوبه ها.......... 

سروش......... 

این موقع روز..........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

ساعت ۲ بعد از ظهر........این که باید بازار باشه......... 

: بیا بالا....باز شد ؟ 

ـ آره..... 

میرم سمت در و باز میزارمش...... 

بر میگردم توی حمام............حوله رو میندزام یه ور.........آب گرمو میبندم........

بخار آب..........توی وان دراز میکشم......... 

....خودم که داد میزنم: بیا تو....... در بازه.....  

ـ کجایی؟ 

: تو حمام......  

در حمام باز.........دستش زده میشه به در  

ـ بیا تو..........لباساتو بکن بیا تو.........این موقع روز حال میده ها......... 

: نه ممنون........تا حمام کنی......منم یه  چیزی درست میکنم........ 

ـ اه........خجالتی.....من یک ساعتی اینجا میمونم.....وانو همینطوری که پر نکردم واسه یه دوش ساده........میخوام بخوابم....... 

سکوت.......... 

سر میچرخونم ببینم کجاست.......... 

رفته......... 

این پسر خیلی خره........چرا ........یعنی من براش جذاب نیستم یا این حس نداره...... 

شاید م................ 

اه.........به من چه.........مگه من دعوتش کردم بیاد......خودش اومده .......... 

صدای در باز : انا هیتا ....... 

خودم: چیه؟ 

: واست خوردنی اوردم.......میزارم همین دم در .........خودت بردار.......... 

عصبانی میشم.......... 

ـ ببینم.........تو کار و زندگی نداری این موقع روز؟  

صدای خنده سروش: دلم گرفته بود.....یهویی گفتم بیام ببینم چه میکنی؟ خونتم قشنگه ها....خوبه.........مبارک.........راحتی توش که ؟ 

ـ اوم........آره خوبه....آقای پدر لطف کردن این خونه رو بخشیدن به من.........راحت راحت......خوبش اینه مال خودمه........تنهای تنها...........فقط یکم وسایلم ناقص........عصری میایی باهام بازار........ 

: بهله..........زود باش.........من تو سالن منتظرتم........ 

و صدای تک سرفه های خشک سروش.........  

ـ نگفتی چی شده این موقع اومدی........... 

: گفتم که.........بده؟ میخوای برم ۶ بیام........... 

ـ کوفت.......ناهار خوردی؟  

: نه....... 

ـ کنار تلفن.......شماره اشتراک فست فود هست....تلفن کن سفارش بده......واسه من پپرونی.......تند..........تند.........تنوری......واسه خودتم هر چی میخوای بگو بیارن.......تا من بیام ..............اخ.........

: باشه..... 

..................................................... 

یک ساعت بعد با هم در حال خوردن ناهار تند و تیز و باحال...............سروش مستقیم تو چشمام  نگاه کرد و گفت : پدرت چطور اجازه داد مستقل شی ازش؟ یادمه گفتی خانوادت سنتین ؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ سنتی بودن.........دیگه تموم شد رفت.....همش کشک بود....... 

: چی؟ 

ـ ببخشید.......من زده به سرم چرت میگم.........تو گوش نده......اصلا مگه مهمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟خیلی خوب......اینطوری نگام نکن.........ماجراش طولانیه.......یکمی هم اعصاب خوردن کن...... 

: خیلی خوب.....دوست نداری بگی اصراری ندارم........ 

ـ نه.......خوب......راستش بخوای.........پدرم زن گرفته.........منم با زنش ابم تو یه جو ی نمیرفت........این شد که یه خونه داد بهم که شرم از سر جفتشون کم شه........اصلا هم براش مهم نیست من .............. 

سکوت............... 

: متاسفم........... 

ـ نه..........مهم نیست...............بهتر...........بهتر..........من هیچ وقت خیری از خانوادم ندیدم که.............تنهایی حالش بیشتر...........آزاد ترم....... 

: مادرت.........مادرت چی؟ 

سکوت.................... 

ـ ولش..........حالا تو بگو..............از خانوادت بگو............. 

: اوم...........خانواده من.......یه روز میبرمت پیششون تا باهاشون آشنا شی 

ـ هی..........چه باحال......یه خانواده امروزی؟ میخوای بهشون بگی من کیم؟ 

: میگم دوست خواهرمی..........خوبه.......<؟ 

قاه قاه میخندیم.......... 

ـ نه از شوخی گذشته..........بهشون چی میگی؟  

: خوب میخوای چی بگم.......دوست دختر .....یه دوست دختر خل و چل و بد اخلاق که با ۶ من عسل خالص کوه نمیشه قورتش داد......... 

ـ کوفت............دلت بخواد......بی احساس......... 

: قربونت شم......بخور........بخور یه لا پوست و استخونی........با این وضعیت مادرم پسندت نمیکنه ها............ 

خودم جیغ زنان : چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به جاش تو جبران کردی گامبو........... 

صدای خنده سروش.......... 

از جام میپرم و برش پپرونی رو میزنم به صورتش..........صدای قاه قاه سروش: دیوانه.........گند زدی به لباسم.............حالا چطوری بریم خرید؟ 

خودم برات تمیزش میکنم............ 

گردن سروشو میگیرم........... 

میخوام بهش نزدیک شم که یهو..............هولم میده عقب 

جا خوردم................ 

چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

صدای سروش: معذرت میخوام........دستشویی کجاست؟  

عصبانی میکشم کنار........... 

حس بدی............ 

انگار توهین بهم شده باشه........خودمو به خوردن مشغول میکنم............. 

صدای سروش: من......... 

خودم: فراموش کن.........تا ناهارتو میخوری من پیراهنتو میشورم اتو میکنم......... 

سروش: خودم شستمش........نمیخواد تو زحمت بکشی............ 

سرم میاد بالا.......... 

هیکل متناسب و مردونش.........زیر پیراهن سپید.......هیجانزده میگم: نه.......بشین بخور..........من عاشق اتو کاریم........بشین.........چه ورزشی میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

از سوالم خون تو صورتش میدوه........... 

سروش: من..........من معذرت میخوام.......چی پرسیدی؟  

ـ هیچی بابا.........خجالتی...........مردی که تو.......باید دختر میشدی.......... 

میخنده.......... 

و خودم................به این فکر میکنم که..............مرد با حیا هم مرد باحالیه........ها................ها .................. 

==================================== 

صدای دکتر : نمیخوای از سروش برام بگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ چی میخواین بگم؟ پسر خوبی بود دیگه  

: آنی..... 

با گوشه دستمال اشکامو بر میچینم......... 

صدای دکتر : موضوع چیه.....؟  

ـ من ته شانسم.......... به دریا برسم تا اخرین قطرش یا خشک میشه..........یا .......... 

هق هق.......... 

: اوم.........آنی......... 

ـ چی میخواین بدونین........سروشم منو ول کرد مثل باقی پسرا..........نامردی نکرد........ولی سر قولشم نموند...........اونم منو تنها گذاشت............. 

: اروم.........اروم.......نفس بکش.........حالا تعریف کن.......... 

ـ چرا میخوای بدونی......... 

: هر وقت حرف از سروش میزنی......یهو اتیش میگیری.....چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مشکل چیه؟ ازدواج کرد؟؟؟رفت سفر........؟؟؟؟؟؟ 

ـ نه.......نه........ 

: خوب..... 

ـ داری حرف میکشی........ 

: باشه...........تو بگو.......من هیچی نمیپرسم.......... 

خندم میگیره وسط گریه.......... 

صدای سروش میپیچه تو گوشام......
................................ 

: میگن عشق کوره.....شنیدی...........میگن دیوانگی عصای عشق......... 

میخندم : حالا این چه ربطی داشت؟  

: تو دیوانه ای............من عاشق........... 

شوک.........بر میگردم و خیره میشم تو چشماش.............. 

ـ ببینم.......من شاخ دارم<؟ 

: به گمونم الان دراوردی 

ـ منو دست میندازی.......وایسا .......نشونت میدم............. 

سروش پا به فرار میزاره........... 

تو دربند...............وقتی میرسیم به پایین ......هر دو از شدت خنده و هیجان روی تختا ولو میشیم........... 

صدای کارگر رستوران : خسته نباشید چی بیارم خدمتتون........... 

صدای سروش: همون همیشگی........برگ و دوغ......زودی......گشنمونه.......... 

خودم: مثل گاو............. 

سروش:آنی........۵ شنبه اینده......مامان دعوتت کرده واسه مهمونی......... 

: من نمیام........ 

ـ دبه نکن.......کلی ازت واسش گفتم.......نیایی ناراحت میشه......یه کاره واسه تو ترتیب مهمونی داده......... 

: نمیام.........بیام بگم چند منه؟ بگم خانوادم کین چین؟ من روم نمیشه....یه جوری خودت سمبلش کن......... 

ـ باز زر مفت زدیا........مامان من چیکار خانواده تو داره.......خودت مهمی که ماهی........هر چند شب یکم..........ولی ما قانعیم........ 

: بچه پر رو........... 

میخنده............. 

: نمیام......... 

ـ شده بندازم رو دوشم........میبرمت..........باید مادرمو ببینی.......زن با حالیه....... 

: از دست تو.........حدا اقل یکم ازشون بگو.......... 

ـ میایی میبینیشون.......به..........دستت درد نکنه اکبر اقا........به به..........انی بخور تا داغ......با سیخ........... 

: سوختم....... 

ـ سوسول بازی درنیار..........به نیش بکش......ببین........اینطوری........بخور........ 

=================================== 

صدای خنده بر و بچه ها................. 

صدای رزیتا : آنی...........نکنه میترسی؟  

سیما : نه بابا.........شنا کردن یادش رفته  

شهربانو : دخترا اینقدر حرف نزنید ........کلاس انا به دریا میخوره نه به این استخر کوچولو........ 

صدای خنده دخترا............ 

خودم..........................راه میرم مثل یه گربه..........روی لبه استخر........ 

حوله رو درمیارم.......... 

شیرجه میزنم توی اب.......... 

صدای قل قل آب........... 

.....................................................صدای خودم زیر آب.............. 

صدای خودم : وای.........این خونه تو؟؟؟؟؟؟؟؟ 

سروش: خونه اجدادیه.........مال منم نیست......چیه؟ بده؟ 

: وای پسر...........معرکس.....چه باغ با صفایی..........وای......استخر هم که داره......شنا هم میکنی؟  

ـ اوم..........تابستونا اره......انی......انی .......مامانم داره میاد..... 

حواس پرت.....میچرخم سمت دیگه.......... 

یه خانوم قد بلند با لباس ماکسی نقره ای........... 

بیشتر میخورد خواهر سروش باشه تا مادرش............. 

یه خانوم تمام عیار و شیک .......... 

اونقدر گرم و صمیمی بغلم کرد که .................موندم............ 

هنوز در بهت و حیرت بودم که یک یک افراد خانواده سروش..........سر و کلشون پیدا شد......... 

صدای جیغ و داد نوه ها..........دو قلوهای خواهر بزرگه سروش.........همراه دختر برادر دومی......باغ رو گذاشته بودن روی سرشون........ 

پدر بزرگ سروش روی صندلی راحتی........ 

سروش دستشون رو بوسید........ 

جناب تیسار........ 

نمیدونستم منم باید دستشونو میبوسیدم یا............ 

مردد سلام کردم که ایوشن منو راحت کرد و گفت : بیا تو بغلم دختر....سروش...این خانوم زیبا رو چرا زودتر نیاوردی باغ؟؟؟؟؟؟؟؟ 

صدای مادر سروش: اینم معجزس.....سروش نمیشناسین پدر .........؟ 

صدایی از پشت سر  

میچرخم.......... 

پدر سروش : به به.........چشم ما به جمال دوست سروش خان روشن شد........خوبید خانوم.؟  

خودم: سلام....... 

ـ سلام به روی ماهت......خیلی خوش امدین...... 

صدای داد مادر سروش: کیانا........مامان یکم یواش........بدو دو قولوها رو صدا کن ببینم دختره.........میخوایم شام بخوریم............بلقیس........دست بجنبون ......میز شام رو بچینیم....آنی جون......بیا با من.........مردا رو ول کن به حال خودشون...........وگرنه باید یک ساعت حرفای کسل کننده سیاسی بشنوی......... 

میخندم......... 

سروش: برو........برو راحت باش........... 

...................................... 

صدای قل قل آب.............. 

صدای جیغ و خنده دخترا........... 

صدای داد و بیداد ..........شوخی......... 

خودم غرق در گذشته............ 

غرق در گذشته........... 

نظرات 7 + ارسال نظر
محسن یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 ساعت 10:19 ق.ظ

توی این جمله:
من ته شانسم..........من خر شانس ترین ادم دنیام........به دریا برسم تا اخرین قطرش یا خشک میشه..........یا ..........

خر شانس با در نظر گرفتن معنی مصطلحش با متن جور نیست. خر شانس یعنی خیلی خوش شانش. شونصدتام بیشتر.

آرمین یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 ساعت 10:22 ق.ظ http://nagoftehaa.mihanblog.com/

باحاله ها . داستان خوندنو میگم . من هیچوقت رمان نمیخونم . آخرین باری که خوندم ماجراهای کاراگاه پوارو بود . پوارو خیلی دوست داشتم کتاباش از فیلمش خیلی قشنگتر بود . ولی دیگه از هیچ رمانی خوشم نیومد . ولی رمان تو چون میدونم ساخته خودته خوندنش برام جالبه ینی وقتی نویسنده رو میشناسی بیشتر بهت میچسبه .مرسی

آرزو یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 ساعت 03:19 ب.ظ http://arezuvafaryadhash.blogsky.com

ببین عاشق این ته داستاناتم که میدونی چه جوری خوره ها رو اذیت کنی ...
خوب مینویسی ...
راستی سلام ...

بهروز مدرسی دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 06:05 ب.ظ http://oldpilot.blogfa.com

دختر عزیزم سارای نازنین .. با سلام و عرض ادب ، از این که به تارنمای بنده تشریف آورده و کامنت گذاشتی سپاسگزارم . خدا پدر شما رو بیامرزه و روحش شاد . دخترم جنسیت فرقی نداره . انسان در هر شغل و حرفه ای می تواند برای وطن و مردمانش خدمت کند . نوع حرفه فرق نمی کند . مهم صداقت و تلاش است که شما خوشبختانه دارا می باشی .. من به وجود عزیزانی مثل شما همیشه افتخار کرده و می کنم . از این که مطالب بنده رو لینک می کنی .. بر بنده حقیر منت می گذاری .. شما اختیار همه نوشته های حقیر رو دارید . مواظب خودت باش دخترم .. تا بعد

سینا سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 12:32 ق.ظ

جذاب
اما تو را خدا زود ادامشو بنویسسسسسسسسس

الی سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 11:10 ق.ظ http://WWW.eliohamed.blogsky.com

از وبلگ آرمین اومدم اینجا...
بیشتر مطالبت رو خوندم....
اما قسمت اول این پست رو تجربه کردم...خیلی حقیقته اما کیه که بفهمه؟؟؟

فائزه پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 01:06 ق.ظ http://dokhtare-aftab.blogsky.com

اخرش چی شد/؟ چرا اینقد مبهم بود؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد