سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت ۲۵:یه حس ..........

تیک.تاک.تیک...تاک.......تیک ..........تاک........... 

میگن عقربه ساعت نیش میزنه به جون ادم....شاید راست گفتن..... 

شاید گذشت زمان که بهت میگه عمرت داره مثل باد از جلوی چشمات میره.......  

----------------------------------------

یه نخ سیگار ماربرو .....میون انگشتای کشیده و مانیکور شدش.مزین به انگشتر جواهر نشان.... 

لباسای مارکدارش.......چکمه های چرم و کیف پوست مارش....... 

بوی عطرش که ادمو مست میکرد.......... 

زبونم تو دهنم چرخوندم و ته مونده های لقمه غذامو قورت دادم..... 

دلم میخواست سر میز اون خانوم بودمو و بهش میگفتم : سیر شدین؟  

یا میگفتم : غذا چطور بود ؟ 

یا :............ 

چطوری باید با خانمی سر صحبت باز میکردم......چطوری میتونستم سر از کارش دربیارم.....؟؟؟؟؟؟ 

کلا خاصیت ما زن جماعت.......تنها هم باشیم با خودمون میوریم.....وای به روزی که تنها بریم رستوران......... 

اونوقت باید یه سوژه پیدا بشه واسه سرگرمی.....وگرنه غذا کوفتمون میشه....... 

من تنها........ 

اونم تنها........ 

سعی کردم خودمو نسبت بهش بی تفاوت نشون بدم.....ولی مگه میشد ؟ 

چشمای خمار و رنگینش........با اون لبای قلوه و لپای برامدش.......یه جوری ادمو جذب میکرد.... 

تو دلم گفتم: خوبه پسر نشدی دختر.....چشماتو درویش کن......حیا کن....... 

ویبره رفت گوشی وامونده کتک خوردم..... 

صدای اشنای منشی دکتر : خانوم......اقای دکتر امروز ساعت ۷ منتظرتونن..... 

ـ ممنون بابت یاد اوری........ 

: دکتر فرمودن که..... 

ـ میدونم......خنگ که نیستم..........به دکتر بگو حواسم هست.......بچه مثبت شدم هلو......باور کن......بهش دقیقا همینو بگو........ 

: ولی خانوم..... 

ـ بای..... 

قطع میکنم گوشیو........نگاهشو میبینم........نگاه خوشگل و محسورشو........... 

بلاخره حواسش پرت ما هم شد............. 

واسه اینکه نشون بدم وجه مشترک زیاد داریم......بسته سیگار ماربرو رو از کیفم میارم بیرون.... 

چه لبخند قشنگی.....مثل غنچه اول صبح......تر و تازه......... 

سیگارمو روشن میکنم......... 

یه پک عمیق........ 

نمیدونم تصاوفی........یا نا خود آگاه هماهنگ.......دود سیگارو حلقه میکنیم سمت هم.......... 

غذام تموم شده........ 

ولی حوصله رفتن ندارم....... 

ساعت دزدکی نگاه میکنم......... 

این عقربه است که نیش میزنه به جون من.......... 

اخرین پک 

.................................................................. 

صدای دکتر ........ 

صدای تیک تاک ساعت توی مطب......... 

: آنا........آنا.........با منی یا در یمنی؟ فکراتو کردی؟؟؟

ـ چرا باید به این سفر بیام.......حوصلشو ندارم......... 

:مجبور نیستی......میتونی انتخاب کنی......میتونی نیایی.......ولی این یه تفریح سالم.......کلی دوست هم پیدا میکنی........ 

ـ دوست.........؟؟؟؟؟؟ من ازتون دوست خواستم؟؟؟؟؟ 

: آنا..... 

ـ یه جوری باهم رفتار میکنید انگار یه موجود ابله و کله پوکم.....من بچه نیستم.......خودم بلدم دوست پیدا کنم..........نیازی هم به این تفریحات مسخره ندارم...... 

: خیلی خوب.........هر طور راحتی....... 

ـ حالا کجا میخواین برید؟  

: انزلی...... 

ـ اوف.......تو این فصل؟؟؟؟؟ 

: صبح ۵ شنبه.......خواستی بیایی خبرم کن.....یا خانوم منشیو خبر کن........ 

=================================== 

مشکل از کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

بدنم داغ......... 

باز هورمونا قاطی کردن........... 

باز جوونی داره فواره میشه.......... 

داره اتشفشان بیدار میشه.......... 

سیگارمو روشن میکنم......... 

پشت چراغ قرمز ادم.......ادما رو بهتر میبینه........حتی تو تاریکی شب......تو برق چراغای خیابون و ماشینا.......... 

تهران شباش دیدنی تر..........قشنگتر.......... 

یه نفس عمیق.......... 

حالم خوب نیست........ 

دلم یه بازو میخواد برای خوابیدن.......... 

تلفنمو چک میکنم..........اسامی.................. 

به کی تلفن کنم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

دستم شماره ای رو فشار میده........ 

۰......۹.....۱..........۲............۳........  

دستگاه مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد.... 

یه شماره دیگه ...... 

۰ ......۹......۱............۲.............. 

دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است ....... 

یه سیگار دیگه........ 

بسته خالیه....... 

عصبانی بوق میزنم برای ماشین جلو........داد میزنم.... 

: برون این لگنو.....حرکت کن........ 

مثل معتادی به دنبال مواد.......له له میزنم برای پیدا کردن یه شماره دیگه....... 

ادمیزاد اینجوریه....... 

معتاد که شدی.........شدی..........دیگه کاریش نمیشه کرد 

ابتلا اسونه...........ترکش ۷ نسل قبل و بعد رو جلو چشات رقصون میکنه........ 

بوق میزنم........ 

چرا چشمام خیس شدن....... 

چرا دستام میلرزن......... 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

خونه که میرسم..........یه راست میرم سر وقت سیستم...... 

باید یکی رو پیدا کنم.......... 

مهم نیست چه جوری 

باید امشب بازو جور کنم......... یاهو رو باید دریافت.....

یکی دینگ میکنه 

ای دی مسخره ای .........به نام علی ۱۲۳ ....: ببخشید خانوم توپ ما افتاده تو باغ شما...میشه بیایم برداریم......اجازه هست......؟؟؟؟؟؟؟؟ 

میخندم............. تا حالا همشون تکراری و بی خاصیت و بی ادب بودن.........این چطوره؟؟؟؟؟واسه وقت گذرونی بد نیست......... 

: ا اس ال پیلیز......(asl plz)  

ـ علی ....30...تهران 

خوبه سنش بهم میخوره  

باید یکی رو پیدا کنم....... 

مهم نیست چجوری......... 

مهم بازو........... 

وای به روزی که معتاد بشی............................... 

باید همه چیزو رقصون ببینی........... 

صدای ویبره گوشی وا مونده............... 

لعنت بر خروس بی محل........ 

صدای دکتر پشت خط: اوضاع چطوره؟؟؟؟؟؟ 

ـ میخواستی چطور باشه....؟؟؟من خوبم........ 

: خیلی خوبه....آنی.......کیف پولت کجاست؟ 

ـ کیف پولم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

گیج  ویج............بر میگردم سمت کیفم.....توشو دید میزنم.......نیست ...... 

: حتما تو ماشینه.........چطور؟ 

ـ مطمئنی........؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

: وای......بازم جا گذاشتم؟؟؟؟؟؟ اینقدر عجله داشتم یادم رفت به کل.........فردا میام ازتون میگیرم........... 

عجله دارم خداحافظی کنم که صدای بیز رفتن علی 123 آبرو نداشتمو بر باد میده 

صدای دکتر :قول دادی چت نکنی...... 

: چی ازم انتظار داری........که تنهای یه قول دو قول بازی کنم......همش چرت پرت گفتن واسه وقت گذرونی........همین 

ـ چرا نمینویسی......؟؟؟؟؟؟؟ 

: وای........نوشتن حس میخواد........حسشو ندارم...... 

ـیکم صبوری کن.....حسش میاد خود به خود..... 

====================================== 

یه حس......... 

یه حس قریب.............. 

که میگه 

این عمر من که داره جلوی چشمام فرار میکنه.......... 

نظرات 1 + ارسال نظر
آرمین سه‌شنبه 10 خرداد 1390 ساعت 12:04 ق.ظ http://nagoftehaa.mihanblog.com/

خیلی واقعین . خیلی...

سلام رفیق
داستانهای من برگرفته از حقیقتن........با این قضیه که مشکلی ندارین.....؟؟؟؟؟؟؟؟ شاخ و برگشو زیاد میکنم برای جذابیتش....همین..هر چند ان اتفاقات برای ادمهای مختلف در شرایط مختلف افتاده......نه فقط یه نفر.......باری کار من جمع اوری این چیزاست.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد