سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

به ترانه سکوت گوش میکنم.........

خیلی ارامبخش......... 

خیلی ............... با صدای میو میو گربه توپول موپول ......... 

از خواب بیدار میشم........ 

چشمام زورکی باز مونده.........ساعت گوشیم داره جیغ میکشه ساعت ۴ صبح..... 

صدای میو....میو....میو 

بلند میشم میرم سمت حیاط..... 

: چی شده....؟ هیس.....ابرو نزاشتی برامون.....ملت خوابن......چی شده؟ 

ـ میو....میو...میو........ 

حتی یک لحظه صبر نمیکنه........یک ریز میو........... 

میرم سمتش بغلش کنم.........میره زیر درخت انجیر...... 

ـ میو.....میو......میو......... 

: خدا.......توپول چته؟ زده به سرت؟ اخه گربه اینقدر جیغ جیغو؟؟؟؟؟؟گرسنته؟؟؟؟؟ 

بر میگردم سمت اشپزخونه........ 

خواهرا بیدار شدن....... 

اولی: سارا چش شده؟؟؟؟؟دعوا کرده؟ 

دومی: حتمنی گرسنشه........ 

کاسه پر از ماست تنها چیزیه که اون لحظه به ذهنم رسید ببرم براش........ 

توی حیاط....... 

همچنان میو.......... 

میرم زیر درخت انجیر...... 

نشسته.......میو......... 

توی تاریکی برق چشمای خوشگلش........ 

ظرف ماستو میزارم جلوش 

: بیا بخور........هیس.......همسایه ها بیدار شدن........ 

ـ میووووووووووووووووووووو 

میاد و سر ظرف میشینه....... 

بغلش میکنم........ 

اینقدر خسته و خواب الودم.........دلم میخواد زودتر برم............ 

ولی نمیدونم چرا این گربه سحرم میکنه.............. 

میشینم.......... 

با لباس خواب........پاهای برهنمو میسپارم به موزاییکهای حیاط..... 

میشینم......... 

نفس عمیق میکشم.............. 

هوا اینقدر پاک و خنک...........روحم تازه میشه......... 

توپول توی بغلم اروم میگیره........... 

انگشتمو ماستی میکنم........... 

انگشتمو به دندون میگیره و لیس میزنه....بدون اینکه گاز بگیره...... 

احساس قریبیه........... 

پلکهام سنگین شده............. 

بعد از مدتها...........دوباره خودم میشم............ 

دراز میکشم............. 

همه باید و نباید ها رو دور میریزم........... 

روی زمین ولو میشم........ 

زیر درخت انجیر................ 

پلکهام سنگین میشه..........  

توپول کنارم دراز میکشه....... 

خودم: دختر بد.............میبینی چیکارم کردی.......حالا باید برم حمام........اخ.......میدونی فردا شب اگر بیخوابی زد به سرت.........تو بیا پیش من بخواب........حداقل اونطوری تمیزتر....... 

چشماشو باز میکنه.....نگاهی پر از غرور............. 

ـ میووووووووووووو  

: حالا خانوم اجازه میدن من برم بخوابم؟؟؟؟؟؟؟؟من برم......؟؟؟؟؟؟؟؟ 

ـ میوووووووووووووووووووووووووووووو 

چشماش بستن........ 

میزارمش سر جاش..........بخوابه............خودم بر میگردم داخل ساختمون......... 

و اصلا خوابم نمیاد........ 

میرم طبقه بالا............دوش میگیرم........ 

لباس سپید میپوشم........ 

و میرم روی پشت بام.................. 

منتظر برای شنیدن طلوع خورشید............... 

به ترانه سکوت گوش میکنم......... 

خدایا ................ 

از این همه نعمت.............ارامش ...............ممنونم........ 

سپاس.........

نظرات 3 + ارسال نظر
amir پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 08:05 ق.ظ

سلام
خوبین؟
نبینم کسی اذیتتون میکنه ها!!!!!!!
میخواین بیام سراغش؟؟!!!؟؟؟
تعبیر زیبایی دارین: ترانه سکوت
شنیدن طلوع خورشید
شکر نعمت پایانی خیلی جاش درست بود
عالی بود
موفق باشین

سلام شما خوبید؟ما خوبیم..ممنون

آرمین پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 01:00 ب.ظ http://nagoftehaa.mihanblog.com/

به جون تو اگه کامنت بذارم

سلام رفیق ..بابا........میگفتی گاوی گوسپندی.....شتری..نشد خروس لاری براتون میفرستادیم .........( ما تو کار کشتن قربونی نیستیم.....) حالا اصلا نیومدی و نخوندی؟

گیس طلا شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 01:56 ق.ظ http://sevom.blogsky.com/

چه خوب نوشتی دوست داشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد