سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

از اول نبود ؟؟؟؟؟

احساس خوبیه......... 

احساس ............... 

احساس 

احساس 

امروز آرزو کردم............ 

آرزو کردم........... 

باید در ها رو باز کنم............ 

باید هوای دلمو تازه کنم............. 

خونه تکونی اساسی بایدم............... 

میشه برام این اهنگ رو بزارید.............. 

میخوام باهاش ریتم بگیرم.......... 

میتونم ساعتها روی پنجه به سوی اسمون برقصم............ 

میتونم چشم تو چشم............. 

ساعتها به سمت اسمون بچرخم................ 

میشه دوباره از اول پخشش کنید............ 

میخوام دروازه دلمو باز کنم............ 

===================================== 

تا درو باز میکنم............... 

یال سپید بدو میاد داخل........... 

اسما خیابونیه.............ولی از تمام گربه هایی که تا حالا داشتم خونگی تر......... 

مهربون ..........و ملوس......... 

همچین میپیچه دورم نمیتونم راه برم...... 

داد میزنم : یالی.......دمتو جمع کن دختر........اخ.......پنجولت زیر پامه.........یال سپید......پاشو......... 

مثل سگهای دست اموز شده............بچم اصلا بویی از گربه بودن نبرده........... 

نه........... 

مغرور........... 

این یه صفت 100 ٪ گربه گون است.......... 

بغلش میکنم و بدون فکر میبوسمش...........محکم............ 

چندیدن بار............. 

میچلونمش............ 

میگه میو............ 

یعنی دردم اومد یواش.............. 

میچسبونمش به خودم و تو گوشش میگم دلت میخواد شیر گرم بخوری؟؟؟؟؟ 

خور خور کنان میگه : م.......م........می...میو........ 

حسابی نازش میکنم...... 

شیرشو که میخوره باز زیر دست پام وول میخوره......... 

حالا اگر این گربه خونگی بود همینکه گرم و سیر میشد میرفت رو کاناپه میلمید.......و خودشو لیس میکشید............ 

ولی یال سپید خوب میدونه باید تشکر کنه.......... 

بغلش میکنم و میگم : دیگه برگرد خونت.........برو تو حیاط....... 

معصومانه نگاهم میکنه........... 

و میپره پایین........میره سمت در...........پنجول میندازه........... 

درو باز میکنم......... 

تو این سرمای سوز دار............میره تو حیاط.........دمشو صاف میکنه...........میو کنان میره.... 

داره غر غر میکنه که فکر نکن خاطر خواهتم.......من بدون دعوت جایی نمیرم.......چون خودت تعارف کردی روتو زمین ننداختم................. 

یال سپید من .............یال سپید خوشگل من......... 

==================================== 

اخ..............دلوم هوس تابسون شیرازو کرده تو این سرمای سوزناک اصفهون............. 

ای حالی بده اون اوفتو جنگ شیرازمون...............از زادگاه نگم بهتر..........سرماش از اصفهونم بدتر............. 

ولی اوفتوش اوفتو ها................. 

حالو واسه اون ایی که زبون ما رو نفهمیدن..........همچین گوفتم برن حظشو ببرن...... 

اوفتو : آفتاب 

جنگ ( به کسره روی جیم ) : آفتاب جون دار شیراز ..... 

ای دلوم هوای گرما کرده ..............هر چند عاشق زمستونم................ 

============================================= 

دختر میخواست بره............ 

پسره کنارش پیچید ................ 

دیدم که مچ دست دختره رو گرفته یه چیزی زیر لبی دم گوشش گفت....... 

دخترو دیدم که تا بناگوش سرخ ...........یه چیزی گفت....... 

دستشو کشید............. 

رفت............... 

پسره خشک...............مثل مجسمه...............موند.............. 

منم خیره روی پسره........ 

کف دستشو نگاه میکرد......... 

رفتم سمتش........... 

نفهمید...........اینقدر غرق افکار کف بینی میکرد.............منو ندید........ 

رد شدم............... 

دخترو دیدم............ 

دستاشو به دست یه پسره دیگه سپرد............... 

بر گشتم................ 

پسر رفته بود............ 

طوری رفته بود انگار از اول وجود نداشت............... 

چشمامو بستم............. 

و تو خیالم..............دوباره از کنارش رد شدم............. 

دستمو گرفت................. 

صدای محکم و جذابش.....کنار گوشم: ............................................. 

یکی صدام کرد............ 

همون دختره بود.......... 

: بیا ......میخوام نامزدمو بهت نشون بدم.......... 

دستمو محکم میکشه............... 

مردی رو میبینم.................. 

اینبار منم که مجسمه نگاه میکنم.............. 

اون مرد........اونو میشناسم.............. 

صدای دختر : معرفی میکنم.......... 

صدایی نیست.......... 

ادمی نیست........... 

حسی نیست................. 

فقط صدای تک نوازی پسر در دوردست............ 

و خودم......................صدای ناله قلبم............... 

و خیال طنین صدای محکم و جذابش کنار لاله گوشم............ 

چقدر دلم سیگار میخواد.................. 

چقدر دلم سیگار میخواد...................... 

بیچاره دلم..............هنوز دروازشو باز نکرده تصرفش کردن............اونم با چه خونخواری......... 

رو دست تیمور لنگ  بلند شدن..................... 

صدای اون مرد..........کنار گوشم : دیدی من زودتر جفتمو پیدا کردم......... 

و خودم : مبارک........یکی لنگه خودت پیدا کردی..........یکی عین خودت......... 

مرد : چیه......حسودیت شد؟  

خودم : اتفاقا اینبار خوشحال شدم........حق به حق دار رسید...........به پای هم پیر شید........هر چند ........از همین حالا میدونم سر جفتتون شلوغه.......... 

مرد : مواظب حرف زدنت باش............حد خودتو بدون......... 

ـ چیه......غیرتی شدی؟ ببینم رگ گردنم داری؟؟؟؟؟؟؟ بابا ای ول.......نه مثل اینکه جدی جدی عاشق شدی...........عاشق یکی مثل خودت............استاد تو شکستن و ........... 

: ............................................... 

ـ ..................................................... 

چشمامون گره میخوره توی هم................. 

میخوام رد شم.............. 

مرد دورم میپیچه........... 

مچ دستم گیر دستش میشه.............. 

اروم کنار گوشم زمزمه میکنه:یه جایی........یه روزی......جواب اون چشمای گستاختو میدم...... 

خیره میشم تو اون نگاه ماشی رنگ : مرد و حرفش......تونستی اینکارو بکن........ 

دستمو میکشم............. 

رد میشم.................... میایستم.............

بر میگردم................مرد مثل مجسمه................... 

به کف دستش نگاه میکنه........... 

یکی صدام میکنه............. 

برای لحظه ای از مرد غافل میشم............ 

وقتی دوباره به سمتش میچرخم............... 

دیگه اثری ازش نمیبینم............... 

رفته............... 

انگار از اولش نبوده................... 

چرا هیچ وقت بهم نگفت نگاهمو میپرسته................ 

چرا اعتراف نکرد...............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

من میمونم و هزاران سوال بی جواب............... 

چرا نیومد جواب چشمای گستاخمو بده...................... 

مرد نبود.........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

یا از اول نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 10 + ارسال نظر
محسن سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 04:18 ب.ظ

با پاسخی که توی پست قبلی نوشتم باید بگم:
اووووووووووووووووووه چقد پیاز داغ.
ولی واقعن پیاز داغ اگر نبود زندگی یک چیزی کم داشت.

سلام رفیق
اره اینم پیاز داغش یخته زیاد شد........

محسن سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 04:20 ب.ظ

با پاسخی که توی پست قبلی نوشتی باید بگم:
اووووووووووووووووووه چقد پیاز داغ.
ولی واقعن پیاز داغ اگر نبود زندگی یک چیزی کم داشت.

اشکان پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 02:40 ب.ظ

هر وقت دلت گرفت و از زندگی سیر شدی...... یک دقیقه چشماتو ببند و خودتو داخل یک قبر تنگ و تاریک 2 متر زیر خاک تصور کن.........
بعضی وقتا ارزو همین 2 متر زیر خاک رو داری.

سلام رفیق
جالب........فکر نمیکردم یک روز یکی جمله خودمو به عنوان جوابیه برام بنویسه.......این جمله رو در سایت پزشکی دکتر رهام صادقی زیر شناسنامه کاربریم نوشتم...........ممنون.........خیلی چیزا رو یادم اوردی....نشونه اینکه متن خودم امضا نقطه وارم......

محسن یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 12:55 ق.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

من اصلن نمی تونم خودم رو زنده توی قبر تصور کنم.
ببینم مگر آدم رو زنده دفن می کنند؟

سلام رفیق...........خیلی تصور جالبیه...........باور کن

آشات دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 04:10 ب.ظ http://www.ashat.blogfa.com


غیر از گربه اش بقیه اش خوب بود ! من از حیوون خوشم نمیاد مخصوصا گربه اش هرچند خودمم حیوان ناطقم
ادامه بده من مشتری نوشته هاتم

رکسانا سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 12:58 ق.ظ

هم مرد نبود هم نبود ...

سلام رفیق
درسا خوب پیش میره ........هنوز تهرونی یا برگشتی؟

محسن شنبه 26 آذر 1390 ساعت 10:07 ق.ظ

مگر عین اما ترومن توی کیل بیل باشه. اگر نه نمیشه. تازه اگه مثل اون آموزش دیده باشی اونم حله.
من خیلی زیاد ولی به داستان بابیلوی خوشقلب مارکز در مورد این جور قبر فکر می کنم.
که هی بمیری.... و هی اون توو ........ زنده بشی......... هی بمیری ......... هی....... زنده بشی .......... هی بمیری........... هی زنده بشی ..................

چی بگم والو.........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آشات یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 06:15 ب.ظ http://ashat.blogfa.com

سلام سارا خانوم
با اجازتون شما رو لینک کردم

راحت باش

رکسانا چهارشنبه 7 دی 1390 ساعت 06:50 ب.ظ http://iranbanooo.blogsky.com

کجایی تو ؟

همین دورو برا

رهگذر شنبه 24 دی 1390 ساعت 06:35 ب.ظ

قدم زدن در زیر بارون، رو ماسه ها دراز کشیدن،

اینا همه با اون صفا داشت، دنیای عشق ما چه ها داشت...

«یک وفای الکی، یک صفای الکی »

بابا عاشق ..........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد