سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

hujvht

اعتراف میکنم در کودکی کمی دختر شیطانی بودم....و چون موهام فر بود ...پدرم تا 5 سالگی اجازه ندادند موهام بلند بشه و منو میبردند سلمانی مردانه و موهامو میزدند.....خلاصه این مو برای من شده بود کمبود...در عالم بچگی از دختر بچه های سوسول و ناز و مو بلند فامیل بیزار بودم....گذشت تا یکی از دوستان پدرم از تهران امدند خانه باغ اجدادی و چند وقتی مهمان ما بودند...پسر دوست پدرم کامران هم سن من بود....پسری با موهای خرمایی مثل حریر و بلند......من اولش فکر کردم دختر....ولی بعد فهمیدم پسر و مثل دخترا موهاشو بلند کردند...اینقدر خوشگل بود همش خانواده من بغلش میکردند و بوس و این حرفا....پسر و خوشگلی؟؟؟؟؟؟ مگه میشه؟؟؟؟ حرصم گرفته بود..حس حسادت و حسرت......جالب کامران منو خیلی دوست میداشت و خوب یادمه میامد سمت من.منو ببوسه....ولی من میزدمش..یکی دوبارم دور از چشم بزرگترا موهاشو کشیدم....عین دخترا جیغ میکشید.......نونور لوس.....خلاصه شب وقتی همه خوابیده بودند...من قیچی بدست...رفتم بالای سر کامران نگون بخت.....بیچاره مهمون اتاق من بود و تخت منو اشغال کرده بود...هیچی دیگر.موهاش بلند.خوشگل..لوس و جیغو......تختم هم گرفته بود....حکمش رو خودم صادر کردم.....موهاشو زدم......صبح با صدای جیغ کامران همه از جا پریدند...و من مثل یک فاتح میدان جنگ به دسته گل خود نگاه میکردم....بابا برگشت سمتم....از رو نرفتم خیلی زود گفتم خوب دیشب پریا اومدن موهاشو بردن...یعنی حتی یک نفر از من نپرسیده بود چی شده؟ من تندتر خواستم توضیح بدم که بدونن کار من نبوده.....تا مدتها اسم منو گذاشته بودند پری ارایشگر......
نمیدونم چرا.........
باور کنید پریا شب اومدند موهاشو بردند.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد