سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

دندانپزشکی

دندان پزشکی و دندان عقل..
امروز اخرین جلسه دندان پزشکی بود و دومین دندان عقلمو قرار بود بکشه.....پاهام مثل همیشه لرزان و کلی خودمو کنترل داشتم میکردم...دکتر من خیلی خوب و شوخ هستند...یعنی خداییش یک فرشته نازنین.....مثل همیشه کلی بگو بخند و شوخی...دندان رو خیلی سریع و بدون درد و خونریزی زیاد کشید و گفت وای ببین چقدر خوشگلههههههه......منو میگی با دهان پر خون ذوق زده خیره شدم به یک عدد دندان کوچولوی ملوس.....دکتر : خیلی تمیز و خوبه...ببین چه توپولی....بچس هنوز....میخوای ببری طلاش بگیری؟؟؟؟
من قیافم همچینی متعجب : هان.. دکتر دندانو با تشریفات گذاشت روی گاز و بعد کلی روی فکم کار کرد که استخوان فکم جابه جا نشده باشه و وقتی گاز گذاشت و تمام باز ادامه داد: خیلی دندان خوبیه.....میتونی بدی برات پلاکش کنن.......
من: نه دکتر ....و خندم گرفته بود...از خنده اشکم درومد..دکتر گفت: نخند دختر جون خونریزی میکنه.....من باز خنده.....دکتر: کلا خوش خنده ای...نخند...خوب ببر انگشترش کن هدیه کن به کسی که دوستش داری......دیگه من پوکیدم از خنده..منشیشم خنده........دکتر: باز این دختر خندید..خونریزی کرد پای خودت.حالا چیکار میکنی میبریش؟؟؟؟؟؟؟ من همچنان خندهههههههههههههه.......دکتر گفت اره البته...ولی خیلی ها ذوق اینکارو دارنا....نمیخوای ازش عکس بگیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیگه من یعنی ریسه میرفتم..دکتر گفت: چرا میخندی؟؟دختر جون ازش عکس بگیر بزار رو صفحت کلی لایک میخوره......
دیگه من مونده بودم دکتر امروز عجب گیری داده به دندان عقل خوشگلم و عکس گرفتن و اینا......نه عکس گرفتم و نه برشداشتم......یکم الان پشیمونم.....ولی خوب خداییش عجب کاری میکنن بعضیا.....تصور انگشتر از دندان حالمو خراب میکنه......
به نظرتون باید دندانو برمیداشتم؟
تازه اخر سر خواهرم امد دنبالمو از بس از دکترم تعریف کرده بودم خواست دندوناشو پیش دکتر من معاینه کنه خیالش راحت بشه.....هیچی دکتر مشغول معاینه شد....و بعد یهویی گفت به به.شما هم که عقل نداری....یعنی یک لحظه اتاق ساکت شد..من و منشی و لیلا یهویی 3 تایی پوکیدیم از خنده....دکتر خیلی حق به جانب : خوب نه راست میگم عقل نداری......لیلا گناهکی خواهرم خیلی ملوس گفت : ممنون دکتر به خاطر یاداوریش......
یهویی دکتر خودش فهمید خندش گرفت و دیگه ما 3 تا به خنده..دکتر برگشته میگه باز که شما خندیدی .دختر جون اون گازو گاز بگیر نخند....خونریزی میکنه.....یعنی دیگه من میخواستم سرامیکای کف زمینو گاز بگیرم.....کلا دکتر هر چی میگفت میخندیدم.....
دکتر برگشته میگه : خستگیم در رفت.یادم باشه کمبود خنده پیدا کردم بگم شما دو تا خواهر بیایید.......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد