سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

ترس

دانشجو که بودم..با 2 تا از دوستام 3 نفری خانه کرایه کرده بودیم طبقه دوم....صاحبخانه خودش طبقه اول بود.تیرماه بود و بعد از اخرین امتحان من و دوستانم رفتیم کلوپ و برای اینکه خستگیمون در بره کلی فیلم خریدیم....من عاشق فیلمای رقص و این جور چیزام.. روی یک دی وی دی نوشته بود دنس اف...باقیش خوانا نبود...منم تا دیدم خوشم اومد گفتم این رقص....خریدمش کنار فیلمای دیگر ..برگشتیم خونه و کلی فیلما رو تماشا کردیم و کلی خندیدم.....ساعت 1 صبح رسیدیم به فیلم رقص ...حالا داشته باشید هیچ کسی پایین نبود.....یعنی صاحبخونه با خانوادش رفته بودن بیرون شهر...(ما اینطور فکر میکردیم....نگو اقای صاحبخونه خودش تنهایی حضور داشتند و بنده خدا خوابیده بود ) هیچی چند تا دختر شیطون و پر سر و صدا...فیلمو گذاشتم تو دستگاه....صاف از تو قبرستون شروع شد که چند تا دختر و پسر مست رفتن بالای قبرا شروع کردند به رقصیدن... اسم فیلمو که دیدیم..همگی ساکت شدیم...تازه فهمیدم رقص چی بوده...رقص مردگان..ازونجایی که فیلم مهیجی بود اولش و جذاب...خیلی احمق وار نشستیم به تماشا...فیلم نبود...کوفت بود.....پر صحنه های وحشتناک...خشن..خونین...و خیلی هم واقعی...اولش بگو بخند سعی کردیم رد کنیم....ولی کم کم..دیگه رو اعصاب بود... هی میخواستیم دستگاهو خاموش کنیم.....بیشتر کنجکاو میشدیم ببینیم ماجرا چیه.....یهو صدای تیک تیک به گوشمون رسید...وسط فیلم..اولش من فکر کردم کار عاطی.....عاطی قسم و ایه که من اینجا نشستم....کار من نیست...برگشتیم سمت اون یکی دوستم.... فحش که کار خودتونه...اتفاقا خواهر منم اومده بود پیشمون....اونم چپ چپ به ما نگاه کرد....یهو همه سکوت کردیم....یک چیزی تاق خورد به شیشه پاسیو..شیشه شکست ریخت پایین....هر 4 تامون با هم چنان جیغی کشیدیم....اخه دقیقا تو فیلم هم تو خونه داشت چیزی میخورد به شیشه و قاتل داشت میومد تو....دخترای تو فیلم هم جیغ کشیدن...اینقدر جیغ ما بلند بود ...که صاحبخانه که هیچ....همسایه دیوار به دیوارم ساعت 2 صبح پرید تو کوچه دستشو گذاشت روی ایفون ما....دیگه مگه ما میتونستیم خودمونو کنترل کنیم... صدای داد صاحبخانه که میکوبید به در که دخترا چی شده...درو براش باز کردیم....قیافمون مثل کچ سفید....صاحبخونه و اقای همسایه بدو رفتن بالا پشت بوم...داد و بیداد...تازه کاچی به عمل اومد که پسرای همسایه اونوری روی پشت بام خوابیده بودن...از سر و صداو خنده های ما بیدار شده بودن....میان میبینن ما بیداریم و تصمیم میگیرن یکم سر به سر ما بزارن..منتهی یکیشون حماقت میکنه یک سنگ بزرگ میزنه به شیشه....اینم زود خورد میشه میریزه پایین.....صدای جیغ ما به هوا.....یعنی خودشونم سکته زده بودن اون بالا.....البته کتک هم خوردن نصفه شبی (صاحبخونم ازون مردای بامرام باحال بود..همچین رگ گردنش زده بود بالا که دخترای مردمو ترسوندین....کلی هم از ما عذرخواهی کرد و گفت حسابی ادبشون کرده ) ... ولی اون شب هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه.....ترسی که همراه فیلم با همه وجود حس کردم.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد