سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

چرا وارونش کردین شماها.؟؟؟؟؟؟

امشب........میخوام از خودمون بگم

اره........از خودمون دخترا

مجلس زنونس...............آقایون بفرماین بیرون

چرا ما باید اجازه بدیم مردها ما رو به بازی بگیرن.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا 100 تا دختر در ان واحد باید عاشق یه مرد پشت کوهی بشن؟؟؟؟؟؟

مگه نه اینکه هر ادمی نیمه گمشده داره......پس چرا همه دنبال یه نفر میافتن؟؟؟؟؟

از دست چند تا خانوم خیلی عصبانیم........

خیلی...................

خیلی..............

کی میخوایم به عنوان یک زن.........قدر خودمونو بدونیم.........

خانوم..........بزار پسر بیاد دنبالت..........

زن ناز..........مرد نیاز.........

چرا وارونش کردین شماها......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

لباشم غنچه.........

.........اوم.............. 

............آخ.............. 

...........وای................... 

......راست میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

.........جون من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

......................نهههههههههههههههههههههههههههه................... 

........ه ه ه ه .................... 

..........ذلیل شی............ 

..........حض کردم..............حقش بود (حذ ..حز ) 

برو .......جون........... 

............................. 

این مکالمه مزخرفی بود که امروز مجبور به شنیدنش بودم........تو اتوبوس 

دختری.......بزک دزکی.............مدیون جراحان پلاستیک............. 

که من هر لحظه دلم میخواست نوک بینیشو فشار بدم بلکه یکم خوشتراشش کنم.... 

بگذریم.................... 

حسابی تحریکان کرد دخترک................با این اوم گفتناش........... 

لباشم غنچه.........ووی........... 

حالمان به هم خورد از جنسمانننننننن 

چیکار کنم؟؟؟؟؟؟

خیلی دلم میخواد ادامه داستانهامو بنویسم 

ولی چه کنم نمیاد............نوشتنم نمیاد  

خدا........خدا جونم 

من دلم یک رابطه میخواد 

یک رابطه جذاب .........کشدار.......و معنی دار..... سر شار از عشق واقعی........

که سرانجام خوبی داشته باشه 

من یه رابطه میخوام 

اخه چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

خدایا...ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

واقعا عشق چیه؟ 

قبلا هم این سوالو ازتون پرسیدم.........ولی جواب نگرفتم.......... 

من........من.............من................... 

فکر میکنم........احساس میکنم...........یا بهتر بگم....... 

میدونم که به پختگی رسیدم...... 

به سنی که خوب رو از بد تشخیص میدم........ 

دیگه هیجانی از بابت کارهای احمقانه بهم دست نمیده...... 

و دیگه نمیتونم کارهای عجیب و غریب بکنم..........یا در دوستی با جنس مخالف ریسک.... 

آره............من بزرگ شدم...........رشد کردم......... 

به مرحله ای از زندگیم رسیدم که شعرهای حافظ برام فقط عشقولانه و فال گیری نیست....... 

ضرب المثل های پارسی رو درک میکنم....... 

میتونم جملاتمو با توجه به شخصیت افراد مقابلم بیان کنم 

به احساسات اطرافیان احترام میزارم.......ولی دیگه مثل سابق خودمو فدای اونها نمیکنم 

به خودم احترام میزارم.......... 

و کم کم...............فهمیدم چقدر در حق خودم ظالم بودم 

دلم برای مغازه دار نمیسوزه.........به راحتی چونه میزنم چون میدونم به جای ۲۵٪ سود منصفانه ۲۰۰٪ سود رو جنسش کشیده 

به چشم آدمها که نگاه میکنم درونشونو میبینم......... 

بد بودنشونو........... 

و دیگه فرصت بهشون نمیدم 

فاصله میگیرم.......... 

دیگه مثل سابق اویزون دوستان صمیمیم نیستم......... 

اگر باهاشون تماس میگیرم به خاطر دل خودمه........و اینکه از ته دل حالشونو بپرسم....... 

نه اینکه از تنهایی فرار کنم 

آره من بزرگ شدم...............دیگه دختر بچه نیستم............ 

============================= 

عشق 

عشق 

فقط تو این موندم 

چرا من هیچ وقت عاشق نشدم 

چرا اون نگاهو ندیدم...؟؟؟؟؟؟ 

نگاهی که صدای تالاپ و تولوپ قلبمو راه بندازه........ 

یه چیزی بریزه........ 

و تنمو داغ کنه 

بعد حس کنم اونقدر مورد علاقه اون مرد هستم که همه چیزش منم............. 

اره چرا تا حالا تجربش نکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا هیچ مردی نیومده که من حس کنم زندگیم بدونش غیر ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

این چیه که معدود ادمهای روی کره خاکی لیاقتشو دارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

من ایرادی دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

من جذابم.........هیکل متناسب و طرز بیان شیرینی دارم....... 

اجتماعی و روبازم.........اطلاعات عمومی گسترده.......و نحوه نگرشم به زندگی منو از دختران همردیفم یک سر و گردن بدون اغراق بالاتر قرار میده........ 

در لحظه اول هر مردی رو جذب میکنم........... 

از هر طبقه و صنفی.......... 

این تجربه منه.............من میتونم..........جذب کنم 

ولی چرا ...........چرا نباید کسی توشون پیدا شه که لیاقت عاشق شدن رو داشته باشه و من واقعا بخوامش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا تو عشق سرگردونم..........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

نمیخوام از تجاربم با پسرها داستان سرایی کنم براتون.......... 

ولی من تلاش درستی هم نکردم....... 

ایراد از خودم بوده.................  

آخرین دوستم...............۵ سال از زندگیمو صرفش کردم......... 

تحملش کردم 

تحمل به تمام معنی............................ 

باهاش راه اومدم..........چیزی شدم که اون میخواست................... 

آدابی رو یاد گرفتم که در طبقه خانوادگی من بی معنی بودن............ 

به چیزی پشت کردم که خانواده من براشون ارزش محسوب میشد.......... 

همه جوره رفیق راهش بودم............ 

وقتی خسته و تنها.........از بیمارستان بر میگشت...........من بودم که یک ساعت تمام شنوای حرفاش میشدم...............میشنیدمش و قضاوت نمیکردم................ 

فقط گوش میکردم........ 

در حالی که من زنم...........من باید زبون میشدم اون گوش............... 

هرگز گلایه نکردم.......چون به شدت تو ذوقم میزد.......... 

از عشق حرفی به میون نمیومد چون دوست داشتن ایشون ۷ امتیاز داشت........... 

و من از شماره ۱.........در سال اول.........به شمار ه ۴.۵ در سال ۵ ارتقا پیدا کردم................ 

و این یعنی آخر علاقه ایشون.......... 

چون حتی الهام که رفیق س.........ک.سیش بود.........شمارش ۴ بود........پس من بالاتر بودم 

الهام رو تحمل میکردم..........چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چون من یک دختر ایرانی بودم مثل دیگر دختران فقط تحمل و گذشت رو یاد گرفتم تا بتونم مردی رو نگه دارم.................. 

فکر میکردم عاشقم میشه.......... 

یک روز زانو میزنه.........و مثل همه عشاق ازم درخواست موندن میکنه 

هر بار پای یک مرد جدید به میون میومد.............یا حتی براش از خواستگارهای دروغی حرف میزدم.......... 

با خونسردی بیان میکرد که مهم نیست و من باید درست انتخاب کنم 

فهمیدم اون حتی رفیقم نیست................خواستم دست از حماقت بردارم........دلسوزی رو فراموش کنم 

و برم دنبال زندگی خودم............ 

مردی رو انتخاب کردم..............و بهش گفتم 

خداحافظی کردم..........در عرض یک هفته روزگارمو سیاه کرد................. 

و بعد از یک هفته......من باز با گوش دراز...........برگشتم پیشش.......چون اینبار گفتم: اون حسودیش شد............منو خواست............کنارش میمونم..........اون منو میخواد.........من رفیقشم............................من رفیقشم.....................پس میتونم عشق اونم باشم........ 

خدای بزرگ........... 

اون بالا چقدر به گوش دراز بودن این بنده احمقت خندیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

نخندی تعجب میکنم............. 

کدوم ادم عاقلی حاضر با یک مرد زنباز هوس باز که نه به عشق اعتقاد داره نه به..........بمونه.........................کدوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

روی چه حسابی فکر کردم منو میخواد؟.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

اینکه وقتی از شدت افسردگی و خمودگی در اثر شکستهای پی در پی پشتم ایستاد و کمکم کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

آره کمکم کرد...............مشاوره اون استاد با حالش.............اینکه چک میکرد من هر شب داروهامو مصرف میکنم............یا اینکه دیگه با رفیقای قبلیم که از نظر اخلاقی خوب نبودن نمیگردم............. 

اونقدر براش اهمیت داشتم که به هر چیز گیر میداد 

چرا مانتو مشکی پوشیدی؟ 

این روسری بهت نمیاد 

این ارایش شبیه هرزهای خیابونیت کرده.............. 

سایه ابی بهت بیشتر میاد 

رژ لبتو دوس دارم 

این تیپت معرکس....... 

چیه .........این چه لاکیه؟؟؟؟؟؟؟این رنگ با رنگ لباست ست نمیشه......... 

فرداشب مهمونی دارم.....بهونه بیاری بگی نمیایی تیکه بزرگت اون دماغ گندته 

میخوام واسه تعطیلات با بچه ها برم شمال......گفتم دوست دخترم هم میاد.........قول به کسی نده.........نگی نگفتم 

با اون پسرو داشتی لاس میزدی؟؟؟دیگه حق نداری موهاتو اینطوری ببندی.......گردنت هر مردی رو میکشه...........مرتیکه هرزه..........نمیبینه تو دوست پسر داری یا تو بهش خط دادی؟ 

.............................. 

چقدر من احمق بودم که فکر میکردم وقتی مردی این حرفا رو طی ۵ سال تو گوشت میخونه عاشقت نیست.........فقط میخواد مرد بودنشو و تسلطشو ثابت کنه.............. 

من احمق بودم............................ 

اعتراف میکنم که هر چی گفت کردم تا اون خوشش بیاد........ 

ولی اگر خودم بودم....................شاید امروز................بهترین مرد دنیا منو حمایت میکرد..... 

من خودمو برای مردی که خداوند جفتم قرار داده بود نگه نداشتم......... 

من روحمو در اختیار مردان زیادی گذاشتم تا هر بلایی میخوان سرش بیارن 

من به تمام معنی........بازیچه مردان هوس رانی شدم که عشق رو مسخره میکردن 

من روحمو به شیطان فروختم.................... 

من خودم نبودم..................... 

خودم نبودم............................ 

مستقل عمل نکردم............. 

من چیزی که باید میبودم نبودم................. 

خدایا 

منو ببخش............... 

من..........راهمو گم کردم 

ولی...............میدونم 

میدونم 

تو ذاتم قدرتی هست 

که هر بار که خواستم برگشتم 

نکنه جفت من ازدواج کرده باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

نکنه مرده باشه بدون اینکه من لبشو بوسیده باشم؟؟؟؟؟؟؟؟ 

نکنه از من نا امید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

عشق منو سر راه زندگیم بزار......... 

چون دیگه نمیتونم تظاهر به خوشحال بودن از این تنها بودن بکنم 

من مثل همه ادمهای روی زمین...........به یک جفت محتاجم.............ولی نه هر جفتی 

من جفت خودمو میخوام 

که وقتی نگاهم کرد..................تو وجودش حل بشم...........غرق شم.......... 

نگاهم کرد...............بفهمه قلبم داره فریاد میزنه که دوست دارم........عاشقتم.......... 

نگاهم کرد...............بدونه................همه وجودم برای اونه.........بند بند بدنم............. 

نگاهش کردم...............خودمو توش ببینم......................خدا رو ببینم............. 

پس بدونم...........هر جای دنیا هم که باشم...........او از رگ گردن بهم نزدیکتر و فرار از دستش محال...................چون خدای من............. 

خدایا........................ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این عشق برای بنده شرمسارت ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امشب واقعا دلوم گرفته.........

امشب واقعا دلوم گرفته

حالم خوب نیست

خیلی وقته حالم خوب نیست

ولی دیگه بهش اهمیت نمیدم

محلش نمیزارم..........ولی امشب سر ریز شده

چقدر دلم ................تمام شدن میخواد

خدایا

ناشکری .............قدرنشناسی منو ببخش

ببخش

امشب فقط دلم گرفته

همین

و عشق!!!!!!!!!!!!!!!!!!

عشق از دیدگاه شما چیه؟ 

چطوریه؟ 

فیلیمی دیدم........چندی پیش..... 

محصول کشور هند با بازی شاهرخ خان 

اسمش یادم نیست 

ولی..............جملاتش این روزا تو گوشم صدا میکنه 

: عشق یعنی خدا رو در چشمان معشوق دیدن 

ادم میتونه از ادم فرار کنه ولی از عشقش نه.........چون عشق خود خداست.........خدا همه جا هست 

======================== 

تا حالا عاشق شدین؟ 

تا حالا تو قلبتون صدای دالام دولوم شنیدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

پای کوبان میشمارم.......

این روزها.......دل ما هم چون اسمان شهر اصفهان ابری و بادی و بی باران ......مردم را مینگرد. 

خداوند غضب کرده.....درهای رحمتش را بر روی مردم قدر نشناس وطن بسته 

خدای دل ما نیز.........آشفته......... لحظه شمار زندگی من شده.......

با تمام وجود.........رسیدن فصل آخر زندگیم را جشن میگیرم...... 

و در دل ........پای کوبان میشمارم....... 

1...2......3.........4............... 

باد .....باد ......باد.......

باد ......باد.......باد........ 

زوزه باد ..........هو هو هو هو .......................هوووووووووووووووووووووووو.............. 

دوران بچگیم ........صدای باد..........بخشی از خاطرات و دست نوشته هام بود...... 

صدای باد میون درختان بلند سپیدار ........ 

صدای زوزه باد ........شبهنگام وقتی تو اتاقم تک و تنها بره میشمردم تا بخوابم....... 

پیچش زیبا و ستودنیش میون بید مجنون همسایه...... 

باد............بی خانه.............بی هدف...........عریان و رها......... 

برای باد...............هیچ زندانی وجود نداره.............. 

هر کس سد بشه ..........بلاخره یک روز شکست میخوره............ 

باد...........باد........... 

پیروز......... 

همیشه پیروز............. 

شاید برای همین.............هرگز دلم نخواسته.........جایی متمرکز بمونم........ 

همیشه در فکر فرار و پرواز............. 

آخ.............خدا جونم.............میدونم.........یک روز..........منم میون زلفان بید مجنون جولان میدم............. 

با صخره عشق بازی میکنم................ 

خرمن خرمن ...............گندم رو نوازش میکنم................. 

با اقیانوس...........به جنگ تقدیر.............یخ شکن واژگون میکنم.............. 

میدونم...............یک روز.....................باد میشم................و سیلی به گوش خواب رفتگان میزنم..................... 

نسیمی میشم....................بر روی دستان عشاق........... 

وسیله ای میشم برای نمایش پرستش ....... 

خدایا.................. 

دعامو مستجاب کن................. 

دلم میخواد در زندگی بعدی باد باشم............ 

باد............ 

بی خانه............بی هدف...........عریان و رها.......... 

برای همه...........برای هیچ کس

دلم.....فرار میخواد.......

این ماجرا مربوط میشه به 4 یا 5 سال پیش......

وقتی هنوز هیجان زندگی کردن داشتم..........

=================

سوز سرما........تهران به شدت سرد و هواش بوی برف میداد........

یک روزی میشد اومده بودم تهران.....واسه خرید چیزی.....

نرفتم سمت خونه تلفن کردم به رفیق که من حوالی میلاد نور منتظرم......

ابر و باد و فلک.......همشون با هم تبانی کرده بودن حال منو بگیرن.......

از جایی که بودم پیاده رفتم سمت میلاد

هوای سرد و ساعت 2 بعد از ظهر .........خلوت بود........

باد ........و سوز

شال و کلاهمو حسابی پیچیده بودم دور خودم.......طوری که روسری زیرشو کسی نمیدید

پالتوی تنگ و کوتاهم گرم بود و راحت......چکمه و کیف چرم.....

در کل خوش تیپو برازنده بودم....... 

اولین بوق........سر چرخوندم که شاید رفیق باشه 

دیدم نیست ....فکر کردم تاکسیه......یک پراید دودی بود..... اشاره کردم که تاکسی نمیخوام  

یارو شیشه رو پایین داد و گفت: خانوم بفرمایید...کجا میرید برسونمتون..... 

_ ممنون....مسیرم کوتاه......پیاده میرم....... 

سری تکون داد و رفت 

از نگاته هیزش بدم اومد 

خودمو بیشتر جمع و جور کردم.......... 

دوباره بوق 

به زور شال دور صورتمو پس زدم تا ببینم اینبار کیه  

باز همون پراید: هوا سرده ......میترسم بچایی.... 

_ شما بهتره نگران خودتون و ماشینتون باشید .....بفرمایید آقا 

: آخه دختری با وجنات تو.......حیف نیست این موقع روز.....تو این هوای سرد .......تنها خیابون گز کنه.........منم یکی مثل تو.....بیا بالا.......میریم فرحزاد یه کبابی میزنیم......چایی و قلیونی.....مهمون من......بعدش خودم میرسونمت......... 

_ آقا چرا مزاحم میشی........میری یا تلفن کنم 110 بیاد جمعت کنه 

یارو عصبانی 4 تا دری بری گفت و پاشو گذاشت رو گاز ........رفت 

عصبانی در حالی که زیر لب به رفیق فحش میدادم که چرا منو معطل خودش کرده....... 

رفتم گوشه دیوار تو پیاده رو.........که ماشینا مزاحمم نشن 

دوباره بوق 

نگاه نکردم به راهم ادامه دادم 

دوباره.......3 باره......فکر کردم نکنه رفیق

حالا داشت کم کم سوز تبدیل میشد به برف...... 

یک پژو پرشیا 

: خانوم.......تنها چرا.....بفرمایید در خدمت باشیم...... 

دیگه داغ کردم داد زدم: برو در  خدمت مادر و خواهرت باش........اونا بیشتر محتاجن 

اینم یه چیزی گفت و رفت 

داشت اشکم در میومد........شماره رفیق رو گرفتم: کدوم گوری هستی.......یخ زدم...... 

_ ببین ........من تا نیم ساعت دیگه میلادم........تو برو یه دیدی تو فروشگاهها بزن......تا من بیام....... 

: نیم ساعت.............لعنت.......اگر میخواستی نیایی چرا منو معطل میکنی.....؟؟؟؟؟؟؟؟  

_ از عمد که نبوده....مادرم تلفن کرد کار داشت........چیه........بدهکارم شدیما......مثلا میخوایم بیایم بشیم راننده تاکسی جنابعالی...... 

: بمیری تو.......یکبارم که میخوای کاری برام بکنی منت میزاری........نخواستم 

_ اه......ترش نکن......ببین.....وای به حالت بیام نباشی....گفتم که تا نیم ساعت دیگه میام.....اونجام 

----------------------------------- 

ساعت شد 2و 20 دقیقه........ 

عصبی تند تند خیابونو گز کردم به سمت میلاد..... 

سرد بود............گفتم تاکسی بگیرم.......که دیگه ماشینا اذیتم نکنن........ 

رفتم بر خیابون........ولی کو تاکسی اون موقع روز؟؟؟؟؟؟؟ 

یک ماشین مدل بالا جلوم ترمز زد.......عصبی برگشتم تو پیاده رو......... 

هی بوق زد و دنبالم اومد 

از بخت بد دو نفرم بودن............. 

انگار هوای سرد مستشون کرده باشه.......یا شایدم برف....... 

شروع کردن به چرت و پرت گفتن...... 

: های .......خانوم...کوری.......اون شالتو بزن کنار بزار ملت یکم فیض ببرن......نکنه آبله رویی.......ببین......اگر پایه باشی......ما هم اهل حالیم ...چیه؟؟؟؟؟؟ دوست پسرت قالت گذاشته؟؟؟؟؟؟؟؟ 

دیگه داغ کرده بودم 

ترسیده بودم 

شروع کردم به دویدن................... 

با چکمه پاشنه بلند.............روی زمینی که یکم سر بود 

حالیم نبود 

فقط دویدم............ 

از تو ی یکی از فرعی ها یکی اومد بیرون 

سینه به سینه خوردم بهش.......... 

هر دو پخش زمین شدیم........... 

حس کردم نشیمنگاه بی پناه داغ کرد............. 

به هر ضرب و زوری بود خودمو جمع و جور کردم.........بیچاره اون خانمه.......... 

اونم به زور بلند شد...........کلی عذرخواهی کردم.......... 

پا به سن گذاشته بود........خیلی نگرانش شدم که جاییش نشکسته باشه 

خندید و شیرین نگاهم کرد: نه دخترم من خوبم..........چیزیم نشد........تو خوبی.......؟؟؟ 

باقی مسیر تا میلادو با اون خانوم مسن در امنیت طی کردم 

ساعت 2و 45 دقیقه..... 

از آقای دکتر خبری نبود 

طبقات بالا بسته بودن..........باقی طبقات هم نیمه تعطیل 

تو سرما بلال بخار پز مزه میداد 

اولین قاشق رو تو دهانم نگذاشته بودم صدای یک بچه:" خانوم فال بخر....... 

یک صدای دیگه: خانوم آدامس 

کوفتمان شد............... 

دو تا بچه نیم وجبی و کوچولو با لباسای مندرس ........و پاره.........بدتر تو این سرما پوششون کافی نبود............ 

دیدم کوچیکتر یک جوری به دستم نگاه میکنه 

برگشت و معصومانه پرسید:خوشمزس؟  

گفتم: آدامسات چند؟؟؟ 

گفت: اگر نمیخوری بده من بخورم..... 

دلم کباب شد 

گفتم بیاین 

بردمشون پای بلالی....... 

یکهو بزرگه گفت: نه خانوم....ما گدا نیستیم........ 

کوچیکه ملتمسانه نگاه کرد 

گفتم: برام فال بگیر........ 

مثل برق و باد یک پاکت داد دستم 

دو تا لیوان پر بلال بخار پز رو فروشنده داد دستشون.......... 

صدای کوچیکه: مهدی....پس زهرا چی؟ 

گفتم: خواهرتونه؟؟؟؟؟؟ 

بزرگه که اسمش مهدی بود: اره.... 

گفتم: این دوربرهاست؟؟؟؟ 

_ اره خانوم...اوناهاش.... 

یک دختر 10 ..12 ساله...با صورت کثیف و دماغ اویزون.....دستای پینه بسته.....جوراب فروشی میکرد........تو اون سرما......که مجموع ادمهای جلوی میلاد به 10 نمیرسید.......اینا اویزون مردم التماس میکردن........ 

عصبی شدم.......یک لیوان هم واسه دختره خریدم..... 

به زور کلی جوراب و آدامس و پاکت فال چپوندن تو کیفم...... 

طبع بالای این 3 تا......شرمندم کرد....... 

یاد ماشینهای رنگارنگی افتادم که صاحبانشون بی تفاوت به موقعیت و ارزش افراد تو خیابون هر پیشنهادی به دختران میدن............بی تفاوت از کنار دست فروشا میگذرن...... 

رفاه زدگیشون........ 

و خودم.............چقدر احمقم.............که نمیتونم کاری برای این بچه ها و دردهای بزرگشون بکنم 

سر و ته وجدان درد رو میخوام با بلال بخار پز هم بیارم......... 

بیشتر دقم گرفت......... 

بچه ها رو دیدم که توی برف...........دنبال یک مرد میدویدن.....آقا فال........آقا ادامس........آقا جوراب........ 

و مرد سوار پرادو شد.........گازشو گرفت و رفت................بدون اینکه حتی صدای بچه ها رو شنیده باشه 

============================= 

ساعت 3 و 10 دقیقه.......... 

دیگه فحشی نمونده بود که به حضرت اجل نداده باشم.......... 

صداش پشت خط: خوب مادرمه....نمیتونم که ولش کنم......اصلا میدونی چیه .......تو تاکسی بگیر در بست برو پایتخت.....برو اسکان ناهارتو بخور.........من تا ساعت 4 ......نهایت 4 و نیم اونجام............. 

عصبانی قطع کردم 

رفتم سمت میدون تا تاکسی در بست بگیرم...... 

کم کم شلوغ داشت میشد........... 

برف هم شدت گرفته بود 

تو تاکسی...........تهرانو تماشا میکردم که برف رو سیاه کاریهاشو داره میپوشونه.......... 

جلوی اسکان........میخواستم وارد شم که یکهو یکی از این ادمهای به اصطلاح ناجی عفت و حجاب..........جلومو گرفت: خانوم حجابتو درست کن..........

مردم و زنده شدم 

زنگ فقط بینیش از اون خیمه سیاهرنگ پیدا بود 

دیدم از امر به معروف 

گفت: کو روسریت.......؟؟؟؟؟؟چرا کلاه خالی پوشیدی 

نمیدونم چه مرگم شده بود.......با تمسخر پوزخند زدم و شالمو کنار زدم: تو دیار شما به این چی میگن؟؟؟؟؟؟؟؟به این نمیگن روسری؟؟؟؟ 

_ حجابتو حفظ کن ...این چکمه ها چیه؟ این پالتو چیه تنته؟ 

دیگه داغ کردم  

: شما به جای اینکه بیای پای منو گاز بگیری بهتره بری تو خیابون اصل کاریها رو جمع کنی.......وگرنه این جامعه که شما ساختین.......با حجاب منو امثال من صالح نمیشه.......این خانه از بنیاد بر آب 

زنک عین اسپند رو اتیش شد.....صداشو برد بالا 

تازه یکم فهمیدم عجب غلطی کردمو و نباید ور بیخودی به این جماعت زبون نفهم میزدم....اینا اگر میفهمیدن اینطوری بقچه پیچ نبودن...........یک مشت عقده ای که فقط میتونن یقه ضعیفو بگیرن.....وگرنه پاش بیافته جرات ندارن حرف بزنن.......چه برسه به عمل 

مونده بودم چه خاکی به سر کنم که یک مرد امر به معروفی رسید و گفت: چی شده؟ 

تا خانمه اومد جواب بده خودم رو به مرد گفتم: به نظر شما من حجابم کامل نیست؟ موهام بیرونه یا 7 قلم آرایش دارم؟  

 مرد رو به اون زن پرسید مورد ایشون چیه؟ 

زن :حجابش کامل نیست..... حرف زیادی  هم میزنه.. 

گویا مرد عاقل و فهمیده بود.......خیلی جدی نگاهی به سر تا پای من انداخت و گفت: خانوم لطف کنید دفعه بعد پالتوی بلند تر بپوشید....از ما هم دلخور نشید ما برای حفظ آبرو و امنیت خودتون حرفی میزنیم.....کاری میکنیم....... 

حرف حق شنیدم....دیدم راست میگه مشکل من نیستم......گرگ زیاده.....که نباید با پالتو کوتاه تحریک شن............عذرخواهی کردم....و قضیه ختم به خیر شد 

روزی بود از هر جهت گند............ 

حضرت اجل ساعت 6 و نیم.........در حالی که من داشتم خریدمو میکردم رسیدن......... 

حوصله بحث نداشتم  

خسته بودم..............برف به شدت میبارید........... 

رفیق : قهری؟  

جواب ندادم 

: ببخشید..... 

جواب ندادم 

: غلط کردم......گ و ه خوردم.......چی بگم دلت خنک شه......راضی بشه 

_ نیازی نیست کاری بکنی......برو به الهام جونت برس........اون محتاج تره...... 

: ای خدا........من عجب گیری افتادم......من که گفتم گیر مادرم بودم.......به اون چرا گیر میدی؟ 

_ خودتی........آقای دکتر........دروغگو کم حافظه میشه......مادر جنابعالی گویا دو شب پیش تشریف بردن دبی.....حالا من هی به روی خودم نمیارم........رو دروغ خودت اصرار نکن 

صورتش سرخ شد  

: .....خوب من چیکار کنم تو حساس شدی......بگم که بیشتر ناراحت میشی 

_ حال داد؟ 

: چی؟ 

_ .........الهام جون خوب حال داد؟ 

صورتم تو اون سرما داغ شد.............جای 4 تا انگشت  

: هر چی نمیگم پر رو تر میشی......هی میخوام احترام بهت بزارم..... 

با سرعت رفتم سمت خیابون.......: دربست......دربست 

صدای رفیق پشت سرم........که تو خیابون اسممو حراج میکرد.........ولی روی الهام جون غیرت داشت.......و بعد مدعی بود که من بهترین دوست دختر دنیام......... 

================================= 

 اشکهام..........نوشته هام.........گویای تمام دردی که تو این چند ساله کشیدم نیست 

درد بودن کنار مردی که دوست داشتن رو نمیفهمه............. 

مردی که با منه.............ولی دلش با 10000 نفر 

حالا هر وقت دلش تنگ میشه 

یادی از این بهترین دوست دختر میکنه 

امروز..............بعد از مدتها زنگید.......... 

مثل همیشه بهش گوش کردم........نا خود آگاه پرسیدم: ببینم....دوست دختر جدیدت هم کتک زدی؟؟؟؟؟ 

گفت: نه بابا...مگه کیه بخوام براش وقت بزارم..........از سر تنهایی.......محض سر گرمی.... 

_ هنوز ادم نشدی؟؟؟؟؟؟  

: دلت کتک میخواد؟؟؟؟؟؟؟؟ 

وای....................که دلم.............................فرار میخواد 

به ته دنیا 

جایی که کسی رو نشناسم............زبون کسی رو نفهمم..............ادم نبینمممممممممممم 

 

نوشتن.........

 نوشتن برام سخت شده

هیچی نیست

هیچی

خیلی خستم

از همیشه نا امید تر و خسته ترم

از همه بریدم

حسی هم ندارم

برای نوشتن باید حس باشه

خلاقیت

و چاشنی زندگی

نیست

نیست

ندارم

===========================