سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

دوران خوش......

دوران خوش.....
زندگی ادم پر از خاطرات خوب و بد....پر شادی و غم....تو لحظه ادم نمیدونه فردا ممکنه دلش برای همین لحظه تنگ بشه.......تا ادم تو دهه 20.....نمیفهمه زمان با چه سرعتی داره از جلوی چشماش میگذره.....دهه 20 دهه هیجان و غفلت....دهه خوشگذرونی و شادیهای زودگذر.....دهه خام بودن و جوانی کردن....دهه ورشکستی و بدهی بالا اوردن...دهه رشته های تحصیلی رنگارنگ و مدراک مختلف...دانشگاه و خوابگاه.....دهه استقلال...ده تجربه های جدید......دهه روابط با جنس مخالف ....
وقتی ادمی 30 رو پشت سر گذاشت....یهو انگار بزرگ میشه....یک شب به خودش میاد و میبینه دیگه بزرگ شده...و دیگه نمیتونه همونطوری باشه که تو دهه 20 بوده...ساعتهای کاری میرسه به 12 تا 15 ساعت......برخی روزا تا 17 ساعت...بیخوابی و استرس و حساب و کتاب جای همه سهل انگاری و شلختگی دهه 20 رو میگیره.....تمام تجربیات اون دهه میان جلوی چشم ادم و برخی ترانه ها و اهنگا چشمه اشک ادمی رو زنده میکنه......به یاد لحظاتی که رفتند و دیگر برنمیگردند...لحظاتی که صدای خنده از ته دلت باعث آزار خیلی ادمهای متعصب بود...ولی اهمیتی به فکر و حضورشون نمیدادی...دلت شدیدا برگشت میخواد....حسرتی نداری.چون نهایت استفاده رو ازون دوران بردی.....در دوران تاریکی که حرف زدن با جنس مخالف گناه و هرزگی بود در چشم عوام......نهایت شادی و داشتن خوشیو در کنار دوست پسر بردی......پس حسرتی نداری.....هر کاری خواستی کردیو و هر اتشی سوزوندی...
میایستی و به عقب نگاه میکنی....دلت تنگ میشه....کمی برای دورانی که گذشت....خوب و بد....دوران ازادی دهه 20 گذشت.....
شما دهه 20 براتون چطور بود؟؟؟؟؟؟؟

امید..........

امید......
وقتی خیلی کوچک بودم بی بی برام افسانه های ملل رو تعریف میکرد....چینی و هندی...افسانه های سرخ پوستان ....مراکش و مصر.آفریقا..میرسید به یونان و اخر دست ایران سرزمین نجبا....این میون داستانهای یونانی چیز دیگری بود...داستانی که خیلی خوب یادم مونده داستان جعبه صفات بود که یکی از خدایان اونو امانت سپرد دست یکی از زیر دستانش...که اسمش بود شر...شر موجودی بود زیبا رو ولی به شدت کنجکاو....کسی که جعبه رو به دستش سپرد از او خواست مدت 90 روز و 90 شب جعبه رو باز نکنه...و در روز موعود جعبه رو باز کنه و همه صفات رو ازاد کنه....شر قبول کرد....وتا روز 89 تحمل نمود....ولی بلاخره صبرش سر اومد و کنجکاوی بر او غلبه کرد و در جعبه رو باز کرد....یکهو کل صفات خوب و بد با هم پریدند بیرون.....زشت و زیبا..راستی و دروغ....انتقام و کینه....گذشت و خوشحالی.....نفرت و عشق...دوستی و دشمنی...تهمت و ریاکاری...صداقت و خوبی...بلاهت و حماقت ...سیاست و کیاست...زیرکی و ذکاوت....مهربانی و سنگدلی...بدجنسی و تفرقه....اتحاد و شهوت...پاکدامنی و عفت...نجابت و صبر...ترس و شجاعت...ولی این وسط عجله با هیجان داد زد : منم شاه شاهان...منم سرور همه صفات.....چون یک روز زودتر ازاد شدم....
شر به شدت ترسید و با سرعت درب جعبه رو بست.....ولی از شانس بد امید....در روی او بسته شد...امید بین در گیر افتاد....نصفش امد بیرون و نصفش تو جعبه ماند.....امید یکی از بزرگترین نعمتهای خدای خدایان بود....ولی شر اونو دو نیمه کرد..امید نیمه مقابل نداشت....فقط امید بود...ولی چون نیمیش داخل جعبه موند....نا امیدی زاده شد ...اینطوری شد که دنیا دچار مشکل بزرگی شد...خدای خدایان فقط امید افریده بود ولی نا امیدی از دل امید به وجود امد به سبب کار احمقانه شر....برای همین ازون روز دنیا بین امید و نا امیدی دست و پا میزنه...یک روزنه کوچک نور...کور سوی امید که همیشه بشر به دنبالش همچنان ادامه میده...نا امید میشه....ولی امید دست و پا میزنه و نورشو از همون درز باریک جعبه به دنیا میتابونه......شر برای ابد امیدو اسیر کرد و کسی نمیدونه اون جعبه کجاست..هر بار کسی امیدشو از دست میده...قدرت بینهایتی به شر میده..اون جعبه رو دور تر و دورتر میکنه از بشر....ولی هر چی بشر امید بیشتری داشته باشه....شر ضعیف و ضعیف تر میشه....زورش کم و دستش روی درب جعبه شل تر و سست تر.....امید نورانی تر.......
یادتون باشه....هرگز امیدو تنها نگذارید....همیشه باید امیدوار بود.....حتی تو تاریک ترین لحظات...یادتون باشه هر چی نا امیدی به شما غلبه کنه...شر قدرتش بیشتر میشه....پس با امید به اینده و پیروزی راه درستو انتخاب کنید....

فرصت جبران....

فرصت جبران...
این ماجرای خانمی است که در سالهای پیش از انقلاب جزو دانش اموزان تنبل و به قولی شرور دبیرستان بوده....این خانم فتنه که هیچ ناظم و هیچ مدیری قادر به کنترل و رام کردنش نبودند و حتی پدر و مادر از دستش به ستوه امده بودند و همیشه برچسب دختر بد و دانش اموز تنبل رو یدک میکشید...پدر و مادر حتی به شوهر دادن دخترشون امیدی نداشتند از بس تو محل به شرارت و اتش پاره بودن شهره بود و هیچ کس دل خوشی ازین موجود به اصطلاح دختر نداشت...حتی پسرهای محل از شرارت این دختر در امان نبودند....باری...سال چهارم دبیرستان بودن ایشون که مدیر مدرسه عوض میشه و خانم (ه) میاد به مدرسه....خانمی قد بلند و زیبا با یک ترکه انار معروف در دست.....این خانم مدیر مبتکر به دیکتاتور بودن و بد اخلاق بودن شهره بودند...همه چه زن و چه مرد حساب میبردند از ایشون...تعریف میکنند که این خانم مدیر اگر دختری رو میدید با ارایش تو مدرسه حاضر شده.....از صف میکشید بیرون و با یک آفتابه پر اب جلوی صف صورت دخترو میشست....اینطوری ابروی دختر رو به باد میداد....روشهای تنبیه ایشون مستقیم با سرکوب و تحقیر همراه بود....دختران به شدت از ایشون میترسیدند....برای همین هر مدرسه ای ایشون مسئولش میشد از نظم و قدرت خاصی برخوردار میشد....راندمان قبولی دانشگاه بالا میرفت..و کسی مردود نمیشد.....قوانین ایشون برای درس خوندن خیلی سختگیرانه تر بود...ولی برای نفرات برتر هم جوایز نابی داشت...بگذریم....دقیقا همزمان با روز ورود مدیر جدید...این خانم فتنه داستان ما با یک کفش پاشنه بلند سرخ و یقه باز و استین بالا زده و روپوش کوتاه شده و موهای رنگ کرده و چشمای بزک دوزک وارد مدرسه میشه ....درست از کنار خانم مدیر بدون اینکه بهشون سلام هم بکنه.....
خانم مدیر جلوشو میگیره و ازش میپرسه که کیه و سال چندمه.....دختر زبون درازی میکنه.....
خانم (ه) لبخند موزیانه میزنه و به بابای مدرسه دستور میده آفتابه رو از اب پر کنه....صف میبندند و خانم مدیر گیس دخترو رو یگیره میکشه جلوی صف و کل مو و صورت دخترو رو میشوره ......جیغ و داد .....ولی خانم (ه) زورش میچربه....
دست اخر میده کفشای پاشنه بلند رو میشکنه و میده بابای مدرسه با یک ریسمان به هم ببنده و بندازه گردن دخترو......
دو تا دمپای پاره پوره به زور میپوشونه .بعد به بابای مدرسه دستور میده با همین وضعیت خیس و بهم ریخته و کفش به گردن و دمپایی به پا دخترو تا دم در خونه ببره اونم از خیابان اصلی که کل محل و شهر خبرش بپیچه........
خلاصه دخترو با بابا میره و کل شهر خبر این قضیه میپیچه و کلی به دختر تو راه میخندند و کلی مدیرو دعا میکنند...آبرو برای دختر جوان نمیمونه.....
خداییش خیلی ضربه مهلکی بوده برای یک دختر 17 ساله...
باری دخترو اونروز وقتی میرسه به خونه برای اولین بار اشکش در میاد و قسم میخوره تا انتقام نگیره اروم نشینه.....کینه شتری به دل گرفته بوده عجیب...تصمیمی میگیره خودکشی کنه و در نامه ای مدیرشو متهم کنه تا همه اونو مقصر مرگش بدونند..ولی یکهو یادش میاد اگر بمیره کل محله خوشحال میشن حتی پدر و مادرش.....از بس این دختر بدی بوده و کسی از اون خاطره خوبی نداشته.......از قضای روزگار فردا امتحان ریاضی داشته....پیش خودش میگه بزار یکم درس بخونم نمره فردا رو بیست بگیرم...وقتی مردم دست کم بگن باهوش بود...یک چیزی میشد....خلاصه تا شب از اتاقش بیرون نمیاد و حتی نمیخوابه و درس میخونه ....فردا ساده میره مدرسه و امتحانو خیلی خوب میده...یک هفته که طول میکشه تا جواب نمره بیاد...همه درساشو سر وقت میخونده....و جواب میداده و کلا دختر رام و ارومی شده بوده....تا همه رو جذب رفتارش کنه....همه یک جورایی تو شوک این تغییر رفتار بودند...ولی خوشحال که بلاخره فلانی رام شد...ادم شد....نمره ریاضی میاد شده بود 17 .....کلی معلم تشویقش میکنه...اون هفته همه باهاش خوب شده بودند...دخترو میگه نه...این نمره کافی نیست...باید ثلث اولو خوب بدم.....بعد خودکشی میکنم حال این خانم مدیرو میگیرم....خلاصه با این فکر انتقام و کینه شبانه روز درس میخونده...کل خلافهاشو بیخیال میشه...ثلث اول برگزار میشه و خانم فتنه یکی یکی امتحاناشو میده...نمره ها همگی 17 و 18 و 19..کل مدرسه در تعجب این پیشرفت...این دختر بالاترین نمرش 14 یا 15 بوده...ولی این ترقی یکم عجیب بوده...ولی همه خوشحال از اینکه بلاخره دخترو بیدار شد....خانم فتنه حس میکنه باز راندمان کارش اونی نیست که میخواسته.....بیشتر درس میخونه...ثلث دوم نمراتش همگی تو رنج 18 و 19 و حتی یکی دو تا 20....کلی مدرسه تشویقش میکنند...برای اولین بار باهاش مثل یک خانم محترم برخورد شده بوده....خانم مدیر سر صف صورتشو میبوسه و شخصا تشویقش میکنه....
ولی دخترو هنوز کینه به دل داشته....میشینه و به قصد کشت و نمره بیست و قبولی تو کنکور درس میخونه.....ثلث سوم رو با نمرات عالی پشت سر میگذاره...نتیجه کنکورش عالی میشه....اخر تابستون میبینه برای دانشگاه تهران نمره اورده و قبول شده...پدر و مادرش که تا سال پیش حتی امید نداشتند دخترشون شوهر گیرش بیاد چه برسه به گرفتن دیپلم اونم با این معدل.حالا جلوشون خانم مهندس اینده رو میدیدند...تو مدرسه خانم مدیر جشن بزرگی برگزار میکنه برای قبول شده ها در دانشگاه.....در صدر صف این خانم فتنه بوده....خانم مدیر صورتشو میبوسه و بهش هدیه منحصر به فردی بهش میده و جلوی همه ازش بخشش میخواد...دختر گیج و ویج به خانم نگاه میکنه و میگه چرا ؟ خانم مدیر میگه بابات اون روزی که کفشو انداختم گردنت...حتی یک شب نتونستم اروم بخوابم....خدا رو شکر که تو دختر عاقلی بودی و اتفاقی برات نیافتاد....من همش نگرانت بودم و دنبال فرصت ازت حلالیت بخوام...دختر هاج و واج با چشمای خیس میپره تو بغل خانم مدیرش....و از خیر خودکشی میگذره
هدیه خانم مدیر :یک جفت کفش سرخ پاشنه بلند .....
سالها معلمها تو کلاس ماجرای این خانم رو برامون تعریف میکردند و همیشه بهمون میگفتند برای هر کاری وقت و فرصت جبران هست....باید تلاش کرد...و انگیزه داشت...یادمه یکی از معلمهام بهم میگفت: هرگز نترس از کسی که تحقیرت میکنه.....از جملاتش قدرت بگیر و بلند بشو....رشد کن.....
یادش بخیر....یاد اون دوران و اونهمه امیدو ارزو بخیر....من این ماجرا رو چندی پیش سر یکی از اخرین کلاسهای درسم برای دختران تعریف کردم...نصفشون خواب بودند....نصفشون بیدار تازه یک سری سرشون تو گوشی...باقی هم که گوش کردند اصلا براشون خوشایند نبود کلی خندیدند که حالا مهندس شدیم که چی بشه؟؟؟؟ تهش باید شوهر کنیم.....یعنی من اون لحظه دلم میخواست اون ترکه خانم مدیرو داشتم و سیاه و کبودشون میکردم.....نسل امروز خیلی بیتفاوت....ولی من هنوزم میگم....فرصت جبران هست.....حتی تو این زمونه....

شایعه سازی و حمایت

شایعه سازی و حمایت.....
چندی پیش پستی گذاشتم درباره حزب باد ... یکم بد نیست واقعا بهش فکر کنیم...خیلی راحت هر روز صبح که از خواب بیدار میشویم ممکنه جزو حزب باد باشیم..میدونید چرا؟؟؟؟ چون مردمان احساسی هستیم...عقل چیز خوبیه.....اون مغز های بسته بندی رو یکم ازشون استفاده کردن چیز خوبیه......وقتی تو تلگرام و فیس بوک و وایبر و هر شبکه اجتماعی خبری میخونیم.....یکم فکر کنیم....بسنجیم که این خبر و انتشارش به نفع و ضرر کیه؟؟
یکم فکر کنیم ببینیم برای چی پخش شده؟؟؟ چرا برخی اخبار یهویی روی صفحات پخش میشوند؟
لطف کنیم فکر کنیم ......این زیاد انرژی از ما نمیبره.....اجازه ندیم از ما به عنوان یک ابزار استفاده بشه....
چندی پیش یکی از کمپانیهای موفق کشور رو میخواستند دسته ای تصاحب کنند.....اینقدر بهشون فشار اوردند......ولی چون صاحب اون ارگان فرد درستکار و ثروتمندی بود و بخش اصلی ثروتش خارج از ایران بود براحتی جلوی حملات اون ارگان بزرگ ایستاد....
اون اشخاص بد شروع کردند به تهدید و شایعه ساختن...یکیش فرستادن عکس یک مدل بود به نام اینکه دختر اون فرد و برای شب عروسیش یک تاج طلا به وزن یک کیلو روی سرش گذاشته.....حالا بماند شایعه های بد دیگر....
اول اینکه اون شخص از دار دنیا یک دختر عقب افتاده ذهنی داره...و فرزند یا همسر دیگری نداره.....یعنی وارث ثروتش نمیتونه ازدواج کنه اصلا......
ثانیا این شخص خیر کلی بچه پرورشگاهی رو حمایت میکنه....خودش حامی کودکان خیابانی......کلی به حفظ محیط زیست کمک کرده....
انصاف نیست با یک خبر دروغ و شایعه کثیف کمک کرد به دشمنانش برای تصاحب مالش......
بارها شاهد این بودم که ارگانهای خوب تصاحب شدند....چون اکثریت ملت جو گیر و احساسی یک خبرو پوشش دادند و سهام شرکتیو زمین زدند....
بد نیست قبل از پخش یک خبر کمی فکر کنیم و تحقیق....
الکی هم جهت و همراه اب حرکت نکنیم......

خواستگاری

سالها پیش تو شهر زادگاهم ....دختر دم بختی بود از خانواده بسیار مرفه و ثروتمند و ملاک.....این خانم زیبا جهزیه سنگینی داشت ضمن اینکه پدرش زمینهای زیادی رو به نام یک دانه دخترش کرده بود......
از کل استان خواستگار داشت.....ولی این وسط 2 تا خواستگار از همه سمج تر و بهتر بودند...اولیش یک دکتر جوان 30 ساله بود از یک روستا ولی از خانواده تحصلکرده و ثروتمند و ملاک......دومی جوانی 30 ساله بود دبیر ناشنوای...ان و دیپلمه ولی عاشق خانم خوشگله.........از بچگی هم دخترو میخواسته...
ولی دقیقا جایی که فکر میکرد دخترو بهش جواب بله میده...در کمال تعجب دختر به اقای دکتر جواب بله رو داد و پسرک بینوا سرخورده شد..رفت و از دختر محبوبش پرسید علت جواب نه شما چیه؟
دختر خیلی منطقی بهش گفت: تو دیپلم داری و اون پزشک....دلیل ازین واضح تر؟؟؟؟؟؟
خلاصه پسرک بینوا رفت و از کارش مرخصی یک ساله گرفت و کل کتابهای درسی رو خرید و کلی معلم خصوصی گرفت و تو خونه نشست به درس خوندن......
یک سال تمام درس خوند و جون کند......
اینم بگم پسر از خانواده خیلی فقیری بود.....پدرشو در 12 سالگی از دست داده بود.....3 تا خواهرشو عروس کرده بود......و تو دهه 30 تازه به ارامش نسبی رسیده بود......
بعد از یکسال زد و پزشکی قبول شد.....درس خوند و درس خوند....و بعد زمان دانشجویی رفت خواستگاری دختر یکی از استادانش....که خیلی گردنش کلفت بود و صاحب یکی از بیمارستانهای بزرگ کشور.....اتفاقا دخترو بهش دادند با کلی افتخار.در حالیکه اقای دانشجوی داستان ما هیچی نداشت......و هنوز روزها کار میکرد تا بتونه درس بخونه...و دیگه معلم هم نبود....
سالها ازون قضیه گذشته......اون خانم که با اقای دکتر ازدواج کرد پسرش هم سن منه...از خانوادهای مطرح.....و خیلی پیشرفت هم کردند و همسرشون یکی از بهترین پزشکان این مملکت.......ولی اون اقای بینوا الان یکی از استادان و پزشکان مطرح دنیاست...و با همسرشون در بهترین شرایط زندگی میکنند......اصلا قابل قیاس با اون یکی خانواده نیست.......
هرگز معلوم نمیکنه انتخاب
ادم به کجا ختم میشه......اگر کسی جوهره و وجودشو داشته باشه......مهم نیست بیکاره یا تحصیل نکرده یا فقیر......چون وجود بدست اوردن همه اینها رو داره......نباید نا امید بود.....هرگز.......
اگر دختری بتونه درون یک پسرو ببینه....بهترین اونو بیرون میکشه........پسر هم همینطور.......باید به ادمها فرصت داد.......فقط مهم اینه که درون اون شخصو دید.....ایا ارزش اینو داره بهش فرصت داد؟؟؟؟؟؟؟

آینده......


مینویسم در حالیکه میدونم خوندن این متن براتون جذاب نخواهد بود..می نویسم در حالیکه میدونم ممکنه فقط یک نفر بهش عمل کنه..باز دلم خوشه به همون یک نفر که با من همراه بشه......12000 نفر عضو......یکنفر هم خودش دنیایی......
فصل پاییز نزدیک..موقع بیابان زدایی شروع شده..میدونم که خیلی از شما ها عاشق بیابان گردی و کویر نوردی هستید.....پس دست خالی به مناطق بیابانی نروید.....ازتون خواهش میکنم.....التماس میکنم هر وقت به بیابان رفتید این بذرها رو با خودتون ببرید.....و بکارید.........زیاد وقتی ازتون نمیگیره......
بذر شنبلیله ، زیره سبز، زیره سیاه و زنیان ، و هنداونه ابوجهل یا تلخ، میتونید از هر کدام مقداری تهیه کنید مخصوصا از شنبلیله یک کیلو همیشه با خود ببرید.....هم بذر ارزان قیمتی و هم کود طبیعی محسوب میشه برای زمین و از فرسایش خاک جلوگیری میکنه......( از عطاری بخرید )
با کمک یک بیلچه یا میله یا قاشق یک شیار با ارتفاع نیم سانتی توی زمین ایجاد کنید......و بذر را با فاصله کم و تعدد زیاد بریزید و روشو با خاک بپوشونید......
اینکار از مهرماه شروع کنید..و تا اخر فروردین ماه سال دیگر ادامه بدهید....هر بار هر جایی میروید در زمین اون منطقه بذر بکارید......نگران ابیاریش نباشید...بارانهای فصلی کار خودشونو میکنند.......
سعی کنید هر چه بیشتر اینکارو انجام بدید و دوستانتونو به اینکار تشویق کنید....این گیاهان از پیشروی بیابان جلوگیری میکنند.. زمینهای ایران به شدت در حال فرسایش و از بین رفتن......ولی با بذر افشانی و کاشت گیاهانی که مقاوم به کم ابی هستند میتونیم بخشی از خاک رو حفظ کنیم.......پس دست خالی نروید.....بهتون التماس میکنم....خاکی بگذارید برای نسل اینده که دست کم بتونه باهاش زندگی کنه.........اگر فکر میکنید این وظیفه دولت که با برنامه ریزی و بودجه خاک رو نجات بده سخت در اشتباه هستید...لطفا یکبار خودتون استین بالا بزنید و به کسی کاری نداشته باشید و خودتون بذر بپاشید......اینو یک جور نذر بدونید....هم ارزونه.....هم راحت....پاینده باشید .منتظر نظرات سازنده شما هستم

پیچیده حرف زدن....


چرا تو ایران هر کس پیچیده تر حرف بزنه همه فکر میکنن خیلی حالیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با دوستم رفتم به یک مهمانی.....همه تحصیل کرده و اکادمیک.......بحث پیش امد هر کس شروع کرد به نظر دادن.......یک لحظه حس کردم وسط یک انجمن همه چیز دان گیر کردم خودم هیچی حالیم نیست........تا میخواستم یک جمله رو ترجمه کنم.......نفر بعدی بحثو میگرفت دستش با 4 تا کلمه قلمبه سلمبه تر جواب نفر اولو میداد..........میخواستم بپرسم این یعنی چی؟؟؟؟؟؟ نفر سوم بحثو پیچیده تر میکرد.......یکهو یکی ازون ور سالن پا برهنه میپرید وسط و میگفت: با احترامی که برای همتون قایلم ولی مجبورم نظریه شما رو رد کنم..........اونوقت من با موهای سیخ شده تازه میفهمیدم این نظریه بوده......
بعد از یک ساعت.......مبحث شیمی ......رسید به داروشناسی و گیاهان دارویی......با یک مانور 180 درجه وصل شد به اقتصاد مملکت و سر بلند از زیر بار تحریم خارج شد.......توی باغهای خشکیده زاینده رود کشت شد.........توی سرزمین شمال سبزید.....یکهو بی مقدمه گل داد تو خوزستان سر چاه نفت.... من معصومانه فقط تماشا میکردم........کلی اقا و خانم حس میکردند گوی سواد و علمو باید از نفر بغل دستی بربایند..........
بلاخره صاحب خونه به دادمون رسید و بحثو با پذیرایی میوه و بستنی تمام کرد... یواشکی از دوستم پرسیدم: ببینم بحث چی بود از اولش؟ من نگرفتم......
دوستم لبخند زورکی زد و گفت: راستش سارا...منم نفهمیدم..........
من : اییییی...........تو که یک پای صحبت بودی......پس چی داشتی بلغور میکردی؟؟؟؟؟؟؟
دوستم: خوب گفتم فلانی اینجاست.......جلوش کم نیارم......نگه دختر بی سواد...واسه همین همراهیشون کردم..........
من قیافم اون لحظه دیدنی بود .......
صدای دوستم: سارا...بازوهاشو ببین...خیلی باحاله نه؟؟؟؟؟؟ وای داره نگاهم میکنه......خاک به سرم.......سارا ارایشم مرتبه؟؟؟؟؟؟
من : کوفت.....بمیری ....خودم حلواتو بپزم....منو ورداشتی اوردی واسه تور کردن یک جفت بازوی هورمون تزریقی..........ایییییی.......
دوستم: ذوق نداری......واسه همین ترشیدی....یکم گفتم بیارمت تو این جمع حال و هوات عوض بشه........
خودم:نیست تو خیلی جوونتر از منی؟ 4 تا شوهرتم تو خونه منتظرن؟؟؟؟؟؟؟ من حال و هوام عوض بشه یا تو با خیال راحت کارتو بکنی؟؟؟؟؟؟؟؟
انگار داشتم با خودم حرف میزدم...برگشتم دیدم دوستم کنار همون بازوهای هرکولی سبز شده.......اقای دکتر خوشتیپ دل دوست مارو برده بودن.....صداشونو شنیدم که داشتند درباره عوارض استفاده نادرست از هورمونهای رشد حرف میزدند.............
کجاییم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کجا داریم میریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این کلاس؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پوشیدن لباسهای مارک دار؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوندن 4 تا صفحه از هر کتاب برای استفاده در بحثها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
استفاده از بهترین عطرهای دنیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به رخ کشیدن مدرک دانشگاهی؟
حرفهای گنده گنده زدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هنر اینه ادم بتونه با زبان ساده با هر طبقه ای از اجتماع ارتباط درست رو برقرار کنه.......بتونه مطلبی رو که داره بیان میکنه به همه بفهمونه......
هنر اینه ادم خودش بشه سازنده مد و مارک تو دنیا......
خودش بتونه بهترین عطرهای دنیا رو تولید کنه.....
خدای من.....به کجا داریم میریم؟؟؟؟؟؟؟

راههای کوچولو برای شاد شدن و خندیدن...


سالهاست زندگی کنار کلی ادم غرغرو و نالان بهم یاد داده برای شاد بودن یاید روحیه خلاقی داشت...سخته هر روز کنار یک ادم منفی کار کنی...و سخته سر سفره با ادمهای منفی هم پیاله بشی....کسانی که هر روز ساعتها از بدبختی و انقلاب و مشکلات مملکتی حرف میزنن...و بعد خودشون نهایت دیکتاتوری رو تو رفتارشون دارن و دم از ازادی میزنن......سخته با مردمی زندگی کنی که شادی رو مشروط به داشتن خانه و پول و ثروت میدونن.....کم کم حس کردم دلم نمیخواد صبحها بیدار بشم....حتی تو دنیای مجازی...میون دوستان......حتی نزدیکترین ادم زندگی.....اون انرژی شاد نیست....مثل یک شکنجه هر روزه میمونه....
با هر کسی این روزا هم صحبت میشم میگه انگیزه ندارم...حسش نیست..حوصلشو ندارم...دلم زندگی نمیخواد.....
همه حق دارن...همه ایرانیا حق دارن...همه دارن درست میگن...ولی من دارم بیچاره میشم....رسما افسرده دارم میشم و حس میکنم وحشتناک شده همه چیز.....
پس یکم با خودم فکر کردم و گفتم چیکار باید بکنم تا شاد باشم؟؟؟؟
خوب همگی میدونید درخت زبان کنجشک چیه؟؟؟؟ کلی بذر و تخم بالدار داره..که باد اونا رو میچرخونه و میبره پخش میکنه..یکی از کارای شادی اور همینه..یکمی ازین بذرها رو بردارید و پخش کنید تو اسمون ووقتی داره میچرخه میاد پاین ذوق زده بالا پایین بپرید.....
2- یک قول دو قول بازی کردن.3- لی لی رفتن تو پیاده رو 4- روی جدول جوی اب راه رفتن..5- دارت .بازی با دارت خیلی ادمو تازه میکنه 6- با نی تو شربت فوت کردن....صدا دراوردن.ای حالی میده...7- با دست غذا خوردن.سخته ولی ارزش امتحانشو داره...8- روی زمین نشستن...یعنی ولو شدن روی خاک 9- دستتونو روی دیوار بگذارید و همینطور که راه میرید خط روی دیوارو با دست دنبال کنید.مثل بچگیمون 10- رقصیدن 11- اواز خوندن تو حمام12- جیغ کشیدن تو دشت و کوه 13- مشت زدن به بالش 14- نوشتن نفرتها روی کاغذ و پاره کردنش زیر شیر اب باز و دادنش به اب.....رسما از هر کسی متنفری روی کاغذ بنویس...خشمتو بنوس....پارش کن.ریزش کن.بریزش دور....15- نوشتن.یک وبلاگ خصوصی داشتن 16- گهگاهی دستتونو تو دماغتون بکنید...چه ایرادی داره؟ اگر کسی نبینه...17- تقلید صدا 18- خوندن جوک و لطیفه های باحال 19- خوندن داستانهای کوتاه شاد 20- یاد گرفتن یک زبان جدید یا لهجه....21- نقاشی یا مجسمه سازی یا گلدوزی...یک هنر 22- بالا پایین پریدن روی تخت 23- گهگاهی هر کسیو دوست دارید از پشت سر بغلش کنید و حسابی بچلونیدش.اصلا هم اهمیت به داد و بیدادهاش ندید...تا جون دارید بچلونید تا حس خوبی به شما و اون بده....یکم دردش میاد.ولی خوب ذاتا هیچ ادمی از چلونده شدن بدش نمیاد مخصوصا اگر از جنس مخالف باشه....این روزا کمبود چلوندن و چلونده شدن دارم 24- برای خودتون شربت درست کنید...و بنوشید 25- پاشویه اب و نمک 26- پاشویه اب نمک +ابلیمو یا سرکه 27- یکم ورزش کسیو نکشته ...28- چشمک زدن 29- مشاعره..30- اسم فامیل بازی کردن 31- ازین دیوار تعادلها بخرید.ازینا که هی اجر چوبی میکشن میزارن روی سر هم تا برج بشه.من اسمشو گذاشتم برج سازی.خیلی بازی باحالیه..ارزونم هست.من خریدم 12 هزار تومان..ولی روزی 10 بار برج میسازم....با خودم میبرم ازمایشگاه حتی..کلا به شادی و تمرکز کمک میکنه.....32- برید سوارکاری...زیاد هم گرون نیست...یعنی برای ماهی یک دوبار ارزش داره ارمتون میکنه 33- تیراندازی با کمانو از دست ندید.عکس دشمن هاتونو بزارید جای هدف....حالشو ببرید .....34- ورزش رزمی همیشه ارامبخش....تخلیه خشم ....35..اب بازی..35 - گل بازی.....یکم گل رس و یکم اب و دیگه باقیش یعنی زندگی.......36- رنگ بازی....یکم ابرنگ و یکم دستای خلاق که بره تو رنگ و بیاد روی بوم.......37 - با صدای بلند خندیدن.39- داشتن گربه یا سگ یا هر حیوان خانگیو....
نترسید...گور بابای هر چی تو ذوق زن و کنترل گر.......گور پدر هر کی مبادی اداب ...گور پدر هر چی ادم عوضی که دلشون میخواد از غم بمیرن.........با همه وجودتون بیایید و زندگی کنید.......دنیا دو روزه.ارزش غصه خوردن نداره....با کارای کوچولو هم میشه خندید...یالا شما از کارای کوچولو برای شاد بودن بگید

#تندرستی تیروئید قسمت چهارم

خوب وقتی هورمونهای تیروئید ترشح شدن..شخص میل و شوق داره برای ادامه حیات......فعالیت.ورزش ...و زندگی شاد.....
چون با ترشح هورمونهای تی 4 و تی 3 در بدن...مواد غذایی متابولیسم شده و پروتئین ساخته میشه......قند و چربی میسوزن....شخص انرژی دریافت میکنه.....
برای همین عملکرد درست این غده باعث رشد و نمو سلولها و ادامه حیات.وجودش الزامی و باعث بقای ادمی هست.....

...

حالا گاهی اوقات این غده خوب کار نمیکنه...و گناهکی بیمار میشه.....
من اول اسامی بیماریهای رایج غده تیرویید رو میگم ..بعد دلیلشو میگم

1- پرکاری تیروئید یا هیپر تیرو ئیدیسم Hyper Thyroidism

2- کم کاری تیروئید یا هیپو تیروئیدیسم Hypo Thyroidism

3- التهاب تیروئید یا تیروئیدیت Thyroiditis

4 - بزرگ شدن غده تیروئید یا گواتر Goiter

5- ایجاد برجستگی در تیروئید یا ندول Nodol

قسمت اول :روغن های ماساژ مناسب برای دوران پریود


1- روغن اسطوخودوس : گرم و خشک
(ماساژ دورانی روی کمر و شکم و ران ها و زانو ) مسکن و ارامبخش ،خوشبو کننده
2- روغن گل نرگس :گرم و خشک ( ماساژ روی شکم و زیر شکم )...
بسیار قوی ، شل کننده عضلات ، اثرات هورمونی داره ، افزاینده قوی نیروی جنسی در دوران غیر پریود ، این روغن به خانمهای سرد مزاج توصیه میشه ...در کنترل دردهای پریود قویترین روغن میباشد
3- روغن گل سنبل ( شاهزاده خانم روغن ها ) : گرم و خشک
(ماساژ روی شکم و کمر ) کاهنده دردهای پریود، زیبا کننده پوست شکم (مخصوصا در خانمهایی که ترکهای دوران بارداری دارند ) ، سفت کننده پوست ، افزاینده نیروی جنسی در بانوان
4- روغن بابونه : گرم و خشک
مسکن و شل کننده عضلات ، روشن کننده رنگ پوست شکم
5- روغن اویشن : گرم و خشک
مسکن و شل کننده عضلات ، افزاینده نیروی جنسی ، افزاینده خونریزی در دوران پریود (بهتر قبل از دوران پریود استفاده شود ) ، انتی بیوتیک بسیار قوی
6- روغن زعفران : گرم و خشک
گرم کننده و شل کننده عضلات شکم و رحم ، افزاینده نیروی جنسی ، کاهنده درد ، شادی اور و مفرح ، زیبا کننده پوست ناحیه شکم
7- روغن رازیانه : گرم و خشک
اثرات هورمونی قوی داره، تنظیم کننده هورمونها ، کاهنده درد ، زیبا کننده پوست ، خوشبو کننده بوی بدن هنگام پریود ( با احتیاط مصرف شود چون افزاینده خونریزی ، پس بهتره قبل از دوران پریود مصرف بشه )
8- روغن زیره : گرم و خشک
مسکن و شل کننده عضلات
9- روغن زنجبیل : گرم و خشک
مسکن و شل کننده عضلات
10- روغن گل سرخ : گرم و متمایل به سمت تری
خوشبو کننده ، شل کننده عضلات ، مسکن ، ارامبخش ، افزاینده نیروی جنسی

11- روغن سنجد : گرم و خشک
خوشبو کننده،تنظیم هورمونها و تسکین درد

12- روغن مریم گلی : گرم و خشک
خوشبو کننده ، مسکن و ضد تعرقی و تنظیم هورمون

یادتون باشه ماساژ میتونه در کنترل خیلی از دردها موثر باشه.....
تمامی این روغنها خاصیت درمانی عالی دارند و برخیشون در درمان کیستهای تخمدان و رحم هم موثر هستند...در یک قسمت دیگر مفصل دربارشون میحرفم