سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

قسمت ۲۰ : داستان فرش (۲)...

چشمام بدجور میسوزه...........حالم خوب نیست 

نوک انگشتام مور مور میشه........... 

به انبوه سبزیها نگاه میکنم..........چشمام میسوزه..........میگن سبزی واسه چشمان خوبه 

من چشمام می سوزه.......... 

صدای شهر بانو : هی ..........آنی حواست کجاست...آشغالا رو ریختی تو سبزیای پاک شده.... 

چشمام......... 

خیره میشم ...........انگار نمیبینم......... 

: من.......من.........ببخشید.......نفهمیدم........... 

فرزاد: چی شد....یهو یه جوری شدی؟  

بر میگردم سمتش  بی مقدمه میگم: حرف بزن........از خودت بگو..........میشه بچه ها حواس منو پرت کنید.........میشه یکاری کنید من بخندم..........؟ 

احمقانس........ 

رسما به همه گفتم که کمکم کنن............تا به گذشته تابناکم فکر نکنم 

فرزاد خیلی جا خورد 

صدای بهزاد خان : اون جوکه رو شنیدی؟ 

گفتم : کدومو......؟ 

گفت: جوک که نیست........ولی یه جورایی تاریخی........منتهی خنده داره....... 

من: بگید........ 

بهزاد: ناصرالدین شاه یه توپ جدید و خیلی قوی خریده بوده از انگلیسا گویا........میگه ببرید تو میدون اصلی ..........جلوی ارتش.......توپ در کنید......ببنید کیا میترسن 

ادامه مطلب ...

قسمت ۱۹:تیره و تار.........

چیزی بلد نیستم بگم 

تا تو رو دلداری بدم 

خدا به موقع میرسه 

فقط به این معتقدم   

گریه نکن 

که بغض تو  

به من سرایت میکنه 

فریاد تو  

شب رو شکست  

کی جز تو جرات میکنه  

چیزی بلد نیستم بگم 

تا تو رو دلداری بدم 

خدا به موقع میرسه 

فقط به این معتقدم  

 

گریه نکن 

تا این قرن 

از شکستت مایوس شه 

اونقدر نگه دار 

اشکاتو  

که قد اقیانوس شه 

 

چیزی بلد نیستم بگم 

تا تو رو دلداری بدم 

خدا به موقع میرسه 

فقط به این معتقدم  

 

چیزی بلد نیستم بگم 

تا تو رو دلداری بدم 

خدا به موقع میرسه 

فقط به این معتقدم  

 

سرمو چرخوندم........ببینم کی این ترانه رو گذاشته 

با صدای دلنشین سعید مدرس 

گوشی موبایل چند تا پسر که روی تخت ولو شدن...... 

جلوشون بساط قلیون و چای براه........... 

روی تخت کناریشون نشستم............تنها..............تنها..........همیشه تنها 

صدای پسرک کارگر: خانوم چی میل دارین؟ 

خودم: قلیون.......طعم نعنا.......یکم شیر هم بریز تو ابش......چای دارچین هم یادت نره....... 

ـ به روی چشم.....چیز دیگه ای میل ندارین؟ دیزی ...کوبیده...برگ 

: فعلا نه.........منتظرم.......... .. 

رفتن پسر رو تعقیب میکنم...........به زور ۲۰ سالشه.....به نظر خسته و مستاصل .......ولی کارشو خوب بلده.............هر هفته...........شاید هر دو هفته یکبار میام اینجا.......... 

سیگارمو در میارم........... 

اهنگ عوض شده 

ادامه مطلب ...

قسمت ۱۸ : داستان فرش(۱)...

صدای دکتر: کابوسها از کی شروع شد؟ 

: از .........از اون شب کثیف......... 

ـ به کسی چیزی نگفتی؟خانوادت........یا حتی امیر یا صادق....... 

: نه.....نه.......روم نمیشد.....از خانوادم میترسیدم......راستشو بخواین مادرم خیلی با پدرم مشکل داشت...........اکثر روزهاش تو اشپزخونه میگذشت در حال گریه کردن........منم که مهمون شده بود رشت......واسه یه ترم.....میخواستم ازون محیط دور باشم.......چطور میتونستم بگم چه بلایی سرم اومده.....تنها امیدم خود سعید بود........که ولم نکنه......پای کارش وایسه.....کلی التماسم کرد.........که مست بوده..........نفهمیده.........تمام دلخوشیم سعید بود 

ـ موند؟ 

: چی؟ 

ـ میگم پات موند؟ سر قولش وایساد؟ 

: تا یه چند ماهی اوضاع خیلی خوب بود.........سعید منو با خودش همه جا میبرد.....با هم حتی رفتیم مشهد..........دوران طلایی زندگیم بود........هی میگفتم امروز نه.....فردا سعید خواستگاری میکنه.......اره.........منو میخواد.........دوستم داره.......واسه همین پایه همه کارا و روابط غیر عادیش بودم...... 

ـ روابط غیر عادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

ادامه مطلب ...

قسمت ۱۷: دارم میسوزم...

: حوصله ندارم........حالم خیلی بد......خیلی.... 

ـ چرا؟ 

: لعنتی .........لعنتی........ازت بدم میاد...از همتون بدم میاد.......شما مردا.......شماها......  

صدای هق هق گریه....... 

دکتر جعبه دستمالو میگیره سمتم....... 

یه فین کشدار........ 

: شما چرا اینطورید؟ 

ـ چه جوری؟ 

: خود خواه....احمق......هوس باز........ما زنا براتون دستمالیم....تحقیر میکنید.....همه بلایی سرمون میارید.........بعدش......... 

گریه امانمو برید........ 

ـ از امیر برام بگو.........و صادق.....گفتی با هر دوشون بودی؟ 

: میرفتم خونه صادق......امیرم بیشتر اوقات بود....یه بار....حالم خوب نبود.........خواست بهم کمک کنه.........منم ازش چند تا سوال شخصی پرسیدم........که چطوری میشه درد رو کم کرد....و لذت برد..........اونم بهم نشون داد.......یاد داد.......و باید بگم..........اولین رابطه واقعی و لذت بخش با اون داشتم...... 

ادامه مطلب ...

قسمت ۱۶: داستان رزیتا (۲)

: سیگار؟ 

ـ نه ممنون......تو ترکم  

: جدی......پس خر شدی .........آره....؟  

ـ میشه زر نزنی........من میخوام دختر خوبی باشم.........فقط همین 

: خوب.....یعنی با ترک سیگار قدیسه میشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

گلدونو پرت میکنم سمت ایینه..........تا صدای خودم............تو خودم .........خفه شه...... 

خورد شدن ایینه.......... 

خودم شکستم................ 

من شکستم.............. 

ادامه مطلب ...

قسمت ۱۵: داستان رزیتا (۱)

: دربارش صحبت کن .......میخوام بدونم 

ـ چی رو میخواین بدونید؟ همش کثافت.........همش 

: خیلی خوب.........قضاوتو بزار به عهده من......بگو..........شروع کن   

ـ من اینطوری سختمه.......همه چیو واسه اون خانمه گفتم......تو پروندم هست...... 

: میخوام از خودت بشنوم........ 

ـ شما بپرسید 

: اولین رابطت.......از اولین رابطت بگو......... 

ـ اه............گند بود..........افتضاح بود......یه اشتباه بزرگ بود....... 

: چرا؟ 

ـ ادم کثیفی بود..........مثل یه حیوون........خوب.......من چطوری باید بهت این چیزا رو بگم؟؟؟؟؟؟ آخه..........لعنت...........لعنت.........من هنوز دختر بودم........میفهمی که چی میگم؟ 

: منظورت .........بکارت .....؟ 

ـ آره.......پس چی میخوای باشه.......اون لعنتی..........مجبورم می کرد..........مجبورم میکرد.....از یه طریق دیگه رابطه داشته باشیم.........من اصلا بلد نبودم.........خیلی درد داشت.........خیلی...........اونم وحشی بود......اونقدر جیغ و داد میکردم و دست و پا میزدم تا کارش تموم شه............. 

: بهش اعتراض نکردی؟ 

ـ مدام میگفتم درست میشه..........بهتر میشه...........راستشو بخوای میترسیدم.....میترسیدم اعتراض کنم ترکم کنه....... 

:چند وقت ادامه دادی؟ 

ـ ۴ بار..........فقط ۴ بار 

: چی شد که رابطه تموم شد..........؟ 

ـ یه سو تفاهم احمقانه.......فکر کرد با دوستش رابطه دارم.......... 

: داشتی؟ 

ـ نه............نه.................چی فکر کردی؟ من .......من دختر هرزه ای نیستم......... 

: پس چرا اون این فکرو کرده بود؟ 

ـ نمیدونم...........هیچ وقتم نفهمیدم........شاید چون دختر راحتی بودم.....اینطور فکر کرده بود...... 

: چند وقت تنها موندی......؟ 

ـ ۳ روز....... 

: چی ؟ ۳ روز؟ 

ـ واسه اینکه حرصش دربیاد......و تحقیرش کنم....رفتم با دوستش ریختم روهم......... 

: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ 

============================================ 

صدای سیما : آنا......آنا.............لعنتی پاشو........مثل خرس خوابیدی؟ پاشو دیگه......تو قول دادی......... 

ادامه مطلب ...

شبهای کویر قسمت ۱۸

خیلی هشل هفته...........هشل در هفت........ 

این اصطلاح جدیدمه.........هی الکی امروز افتاده تو دهنم......... 

صدای جیر جیر در...........مثل پتک تو سرم........... 

تحمل هیچ صدایی رو ندارم.......... 

هیچ صدایی............ 

اینم از اثرات درمان............ 

کم حوصله شدن...........زود رنجی..........هیستریک شدن.......... 

یک اهنگ مسخره میزارم............. 

که بیشتر اشکمو در میاره........... 

( لیلا لیلا .....لیلا ...لیلا رو بردن  

سیه چشمون .........بلند بالا رو بردن 

.لیلا لیلا .....لیلا ...لیلا رو بردن  

سیه چشمون .........بلند بالا رو بردن 

ز دست دیده و دل هر دو فریاد......... 

که هر چه دیده بیند دل کند یاد........... 

احساس تهوع............ظرفو میگیرم.........اوق میزنم.........حتی دیگه نا ندارم برم سمت دستشویی.......... 

حالم اصلا خوب نیست........ 

صدای نیش دار خواننده 

بسازوم خنجری.......نیشش ز پولاد 

زنم بر دیده که دل گردد  آزاد........ 

زنم بر دیده که دل گردد آزاد 

ادامه مطلب ...

شبهای کویر: قسمت۱۷

زندگی زندگی زندگی............. 

طوری میچسبی به زندگی که به کل یادت میره........... 

یادت میره که باید زندگی کنی 

آره یادت میره 

و این اصلا خوب نیست 

اصلا خوب نیست 

چون وقتی خبر دار میشی که فرصتی باقی نمونده...........یهو........... 

خودتو روی بند میبینی..........معلق بین زمین و هوا............... 

زیرت یه دره میبینی.................... 

آره..........با همه وجودت آرزو میکنی..........که ای کاش یکم فرصت بیشتر می بود...... 

ولی ............فقط یه معجزه میتونه........تو رو سالم برسونه...........اونور دره........ 

چقدر هوس سیگار کردم.........مثل ویار میمونه.............. 

درست مثل ویار.............من حامله نیستم.............ولی یه چیزی ته دلم میگه سیگار..... 

دوباره اوق میزنم............... 

چیزی درونم نیست که بالا بیارم...........ولی این دل بیدرمون..........الکی میپیچه به هم 

نتیجش میشه کله شدن من توی توالت......... 

دیگه بریدم..............دیگه نمیخوام ادامه بدم.............. 

غلط کردم.................بهتر تمومش کنم.............. 

آخ............ 

درد دوباره میپیچه..................... 

کاش میشد استخوانهامو بشکنم............ 

اره باید بشکنمشون............اخ.................خدا..................  

میخوام برم روی تخت.............دراز بکشم........... 

ولی پاهام یاری نمیکنن......... 

میافتم............روی زمین سرد و سنگی............. 

ولو میشم.....................لوله میشم....................... 

میپیچم....................خدا رو صدا میکنم........... 

و چشمام خود به خود...........بسته میشن.......... 

سقوط میکنم............. 

سقوط میکنم در گذشته............ 

=========================================== 

ادامه مطلب ...

قسمت ۱۴: راضی از خود بودن...

نگاه ادمها 

نگاهشون سنگینه 

نمیتونم تحملشون کنم 

از ادمها...........از نگاهاشون.................بدم میاد 

بی تفاوت...........به زور............به اجبار پشت سر بر و بچه ها شنبه بازارو گز میکردم......... 

صدای خنده نوشین..........دیدن ردیف دندونهای سپید و براقش.........حالمو بدتر میکنه......چرا این دختر اینقدر خوشگله............. 

سیاوش کنارش ............تمام مدت با هم پچ پچ میکنن..........بی اونکه نگران فکر اطرافیان باشن.........ولی من حرصم گرفته........ 

شاهرخ میاد سمتم......... 

: خوبید؟ 

ـ هنوز زندم...........میبینی که  

: اوهوم.......میخواستم مطمئن شم.........خوبی؟  

عصبی سر میگردونم...........مستقیم تو چشماش نگاه میکنم............ 

میخوام سرش داد بزنم..........ولی چشماش........... 

ـ نه..........نیستم.............نیستم.......من اصلا خوب نیستم 

: من یه جای دنج میشناسم........یه کافه شاپ کوچولو ولی شیک......نزدیک.......اگر موافق باشید........بریم ..........شاید اینطوری بهتر شی........ 

قبول میکنم........... 

از شاهرخ میترسم...............از نیروی درونش...........از بوی تنش...........ازش میترسم...... 

ولی دنبالش میرم......... 

ادامه مطلب ...

قسمت 13: ارامش......خواستن

آی...........آی.................یکی یکی...........دو تا دو تا

لباسامو میکنم از تنم...............از شدت ترس و وحشت

...........

از عجله

لباسامو پرت میکنم کف حمام............روی سرامیکا

......

دوش اب سرد

دوش اب سرد

حالم بده

حالم خیلی بده

خیس عرق........داغ داغ

..............

آب سرد میغلته روی تنم

..........

روی پوست تنم

روی پوست تنم

...................

اب سرد

اب سرد

هنوز داغم

زیر دوش آب سرد آدم یاد خیلی چیزها میافته

.

خیلی چیزها

.

مخصوصا اگر فصل زمستان باشه و بدنت داغ

.

داغ داغ داغ.................داغ تر از آب جوش

حس کنی سرت داره میترکه...........و بدنت تو کالبدت جایی نداره

حس میکنی روحت میخواد بیاد بیرون

.

صدای ضربان قلبتو میشنوی............بوم.....بوم.......بوم.......بوم

.

بعد اتیش.............اتیشی که از کف پاهات میان بالا

.

و میرسن به کف دستت

..

دیگه تحملت تاب میشه...........میدوی سمت حمام..........و با لباس..........فقط میدونی میخوای اتیشو خاموش کنی

آب سرد که جاری میشه

 

ادامه مطلب ...