سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

سکوتم از رضایت نیست ...دلم اهل شکایت نیست...

هزار شاکی خودش داره...خودش گیره گرفتاره...

بوستان ..............


همه ذوق دوران کودکی من....روزهای جمعه بود....روزهایی که پدرم ازون چهارچوب مردانه و خشن تبدیل میشد به یک پدر مهربان و صبور...به قول خواهرها..بابا میشد یک کدبانو .....از اماده کردن صبحانه بگیر ..تا پختن کباب واسه ناهار و رفتن به باغ ....همه چیز به عهده پدر بود .....خانمها دست به سیاه و سفید نمیزدند.....
صبحانه شاهانه و سفره قلمکار قدیمی که پهن میشد روی قالی کاشی در سرسرا....اگر هم تابستان بود یک زیلوی دستباف قدیمی روی تختی کهنه و فرسوده زیر درخت گردو توی ح...یاط پذیرای خانواده میشد......
بشقابهای گل سرخی پر شده از کره محلی و پنیر بلغاری و ایزدخواستی..........
کاسه های مربای البالو و به ...........
صدای بابا : سارا .....بابا بدو برو بوستانو بیار..........
دورترین و محو ترین خاطره من از زندگی .......همین کتاب بوستان قدیمی......
روی پای پدرم مینشستم و او درحالیکه موهایم رو میبوسید برایم از بوستان و گلستان داستان و شعر میخوند...سعدی ...قهرمان دوران کودکی من بود.......
و صدای پدر.....: این دغل دوستان که میبینی ........مگسانند گرد شیرینی.....
زمان تو روز جمعه متوقف میشد......صدای زیبای پدرم که اواز میخوند....
من تو عالم بچگی محو داستانها میشدم.............
داستان مردی که ورشکست شد ........و به پسرش گفت مواظب باش همسایه نفهمه.......پسر پرسید : چرا ؟تاجر گفت که اگر بفهمه خسارت 2 تا میشه...اول خسارت مادی و دوم خسارت اینکه اعتبارمون از بین میره.......و همه متوجه ضعف ما میشوند......و دیگر فرصت جبرانو از دست میدیم..........

وقتی 25 سالم بود بابا هنوز همین داستانو برام تعریف میکرد....بارها و بارها.....
: سارا.....بابا .هیچ وقت از مشکلاتت برای کسی حرفی نزن.......فرصت جبرانو ازت میگیرند....هیچ وقت جلوی کسی سر خم نکن.........
انگار هزار سال گذشته........
انگار هزار سال دور شدم ازون روزها......
بارها این داستانو شنیدم ولی عمل کردن بهش برام همیشه سخت بوده.....
ادمیزاد موقع سختی دلش میخواد برای دیگران درد دل کنه.........
شاید کمکش کنه...شاید نظرات دیگران و همدردی اونها بتونه باری از دوشش برداره....گاهی اوقات تنهایی ..........ادمو میکشونه به مرز جنون......
شاید برای همینه ادمها دوست دارند توی گروه حضور داشته باشند.....ولی......
برخی مشکلات رو نباید توی جمع بیان کرد.......
هم مشکل حل نمیشه.........هم اعتبار و ابروی ادم کمرنگ میشه.....
هم دروازه ورود افراد فرصت طلب باز میشه......
باری.........میام و توی گروه میخونم.........چیزهایی میخونم که بار منفی خیلی زیادی تو خودشون دارند........
کسی نمیتونه مشکلو حل کنه......
ولی بار منفی همه رو درگیر میکنه..........نا امید و بدبین تر از هر روز.......برمیگردیم سر کار و زندگی واقعی....در حالیکه زهر اون ماجرا رو با خودمون حمل میکنیم و هی برای نزدیکان تعریف میکنیم.........
اونا هم سری از تاسف تکون میدن و بدون اینکه بتونن راه حلی مناسب ارائه بدن .....بحث و گفتگو ...اخرشم میرسه به خفقان و فقر و فساد و کوفت و زهر مار.....یک بار منفی که فقط یک خانواده درگیرش بودند.........تا 24 ساعت بعد از بازگو شدنش میشه درگیری ذهنی بیشمار ادم.......
نمیدونم...نمیدونم............ای کاش هنوز کودک بودم روی پاهای پدرم.......فقط داستان گوش میدادم........
ای کاش...

رقص.......


نظرتون درباره رقص و رقصیدن چیه؟
آیا دوست دارید برقصید ؟ اونرو یاد بگیرید؟
تا حالا کلاس رقص رفتید؟ ایا دوست داشتید اگر جامعه ازادی داشتیم یک دنسر میشدید؟ چه زن ؟ چه مرد؟ خاطره خاص از مجلس یا مهمونی دارید ؟
چرا مردم ایران انجام حرکات موزونو جزو سبکسری و رفتارهای ناجورمیدونن؟ مخصوصا نسل گذشته.....باز این دوره خیلی بهتر شده و من میبینم خیلی ها میرقصند و دوست دارند یاد بگیرند..........راستی روزانه چند ساعت میرقصید ؟ ...
ولی چرا در گذشته رقص جزو شغلهای پست و رفتارهای ناجور محسوب میشده؟
من خیلی دلم میخواد بدونم چرا به برخی کارهای شادی اور اینقدر راحت برچسب ناجور میزنند....چرا؟

تربیت......


چند روز پیش جلوی چشمام مادری یک سیلی ابدار خوابوند تو گوش دختر بچه 5 ساله...چرا؟ جرمش این بود که خورده بود زمین ولباسش خاکی شده بود......
یک لحظه حس کردم برای چی مادر شده؟ برای چی ازدواج کرده؟ ...خستگی از چشماش میبارید .نادانی و بلاهت......جملات بسیار زشتی برای دختر بچه استفاده کرد و 4تا بدبیراه هم نثار بچه کرد...پیش خودم فکر کردم : اصلا دختر بچه معنیشو میدونه؟ معنی این کلماتو ....؟ یا میدونه برای چی باید تو سری بخوره.....زن همینطور میزد به بدن بچه و بعد بردش سمت ...یک سوپرمارکت و برای دختر بستنی خرید و داد دستش .....دوباره کتکش زد و گفت: بگیر بخور آفت ..الهی بمیری.....کوفت کن......
برای من زمان ایستاد... به اینده دخترک فکر میکردم..
دست کم 20 دختر مجرد میشناسم که یکی از یکی بهتر و برتر....تحصیل کرده......خانواده دار و اصیل ....صاحب پول و کار و موقعیت اجتماعی.........ولی مجرد........مجرد ..........چندی پیش همه دور هم جمع بودیم.......سر صحبت شد...اکثرا از اینکه ازدواج کنند و صاحب فرزند بشوند میترسیدند و میگفتند هنوز لیاقت مادر شدن ندارند......قدرت تربیت کردن یک موجود رو ندارند..........
حالا من....مادرانی رو میبینم که فقط دستگاه جوجه کشی هستند......
با به دنیا اومدن یک کودک..........هر روز بار ما ادمها سنگین تر میشه..........
قدرتشو ندارید...اعصابشو ندارید ....پدر و مادر نشوید.....وگرنه از گاو کمترید ....
ببخشید این پست رو اینقدر گستاخانه و بی ادبانه نوشتم .نقطه ضعف من بچه هست...مخصوصا اگر مورد ظلم قرار بگیره.....

برنامه های تلویزیونی مفید.....


2 سال یک برنامه رو دنبال میکنم....یک جور مسابقه خاص بین خواننده های حرفه ای در کشور کره.......به نام immotal songs 2 در شبکه KBS روی arab sat ......
هر هفته کارهای قدیمی یک خواننده یا ترانه سرا یا اهنگساز بازخوانی میشه
حالا حساب کنید طرف ممکنه کل یک ترانه رو عوض کنه.......یعنی خواننده اصلی به شیوه پاپ ، 30 سال پیش اون ترانه رو خونده........خواننده جوان میاد با شیوه رپ یا راک همون ترانه رو میخونه......جلوی روی خواننده نسل قدیمی
هر هفته 7 تا 10 ن...فر یا گروه با هم مبارزه میکنند......
هر بار مجری قرعه کشی میکنه و اسم یک نفر یا گروه بیرون میاد......طرف میره و اوازو میخونه......
گویا 10 تا داور اصلی مسابقه داره و هر کدام 50 امتیاز بهش میدهند.....یعنی مجموع امتیاز از 500.......
بعد از اجرا امتیاز داده میشه........و بعد نفر دوم با قرعه کشی میاد و میخونه......
امتیاز نفر دوم هم داده میشه.....و بعد با مقایسه اونی که امتیاز بیشتری داره در میدان میمانه و بازنده میره..........
نفر سوم میاد میخوه امتیاز میگیره و این مقایسه تا نفر اخر اتفاق میافته.......
نفری که بیشترین امتیازو داره برنده همون هفته میشه و میکروفون طلایی رو میگیره........( رنگش نقره ای ...حالا اینا کوررنگی دارن به ما چه )
خیلی مسابقه مفرحی....با همه جای دنیا هم متفاوت.......یعنی نسل گذشته و حال با هم مرتبط میشوند .....و یکجور بازخوانی ترانه های قدیمی که دیگه بروز نیستند رخ میده و دوباره نام اون ترانه سرا یا خواننده یا اهنگساز قدیمی زنده میشه..
از نکات مثبت این مسابقه : خانمهای خواننده همگی لباسهای بسیار سکسی و شیک میپوشند و خیل مواقع لباسهاشون خیلی کوتاه..ولی نکته جالب اینه، وقتی روی صندلی نشستند یک ملحفه یا پتوی سبک و نازک روی پاهاشونه.....این خیلی برای من تازگی داشت......و نشان اصالت و آنها رفتار نجیبانه شرقی رو به رخ میکشند.....
مردهای کره ای خیلی زیبا ارایش میکنند.....موهای رنگ شده و از پوشیدن لباسهای عجیب و غریب نمیترسند........
کلا مردمانی هستند که روی داشته هاشون متمرکز هستند ......
و خیلی خیلی زحمت میکشند....
من هر هفته روزهای شنبه ساعت 14 هر کجای این مملکت باشم این برنامه رو تماشا میکنم یا ترتیب ضبطشو میدم تا بعدا ببینم..
( زیر نویس این شبکه انگلیسی )
مردم سرزمین کره...الگوهای خیلی خوبی هستند برای پیشرفت.....
خیلی کار میکنند........تلاش میکنند شاد بودنو یاد بگیرند.......
قدر چیزهایی رو که بهشون داده شده رو میدونند.....

نژاد پرستی........


بچگی من توی یک شهر قشنگ و پر باغ گذشت...مزارع بزرگ .......کشتزار گندم و تاکستان..درختان میوه........مزارع پر بودند از کارگران خارجی.......که با اندک دستمزدی بیشترین کار رو انجام میدادند......
هم مهربان بودند .هم امین و راز دار.........با دادن یک جای کوچک و محقر با دستمزدی اندک ......سخترین کار ها رو انجام میدادند بدن توقع ........
سالها گذشته........من رشد کردم و خودم وارد بازار کار شدم.....کارگران خارجی زیادی باهاشون سر کار داشتم........کافیه یکم بهشون محب...ت کنم تا دو برابر برام کار کنند........ولی امان........امان از دست کارگر داخلی.....
هم اظهار فضل میکنه......هم کار نمیکنه..........یکبار میام میبینم داره چای میخوره.........یکبار بهانه صبحانه......یکبار کمرش درد گرفته........سر ظهر مگه میشه نماز نخوند یا ناهار نخورد؟؟؟؟؟؟؟؟ یکم چرت بعد از ظهر بدک نیست......سر ساعت 6 : خانم مهندس خوب اینجا تموم شد..باقیشم باشه واسه فردا صبح....
سعی میکنم خونسرد باشم.........برخی کارگران داخلی هم خوبند......مثل خارجی ..........ولی خداییش اعصاب خورد کن هستند.......
بعد میام میبینم ملت با توهین و تحقیر صحبت میکنند و نژاد پرستی.......
اسم نمیارم...........اسم هیچ نژادی نمیارم..........
ولی نکنید........با زخم زبون کسی رو نرنجونید.......ایرانی غیر ایرانی نکنید.....
درست نیست...........درست نیست.........نژاد پرستی زشته.....از هر کجای دنیا باشیم .......همه فرزندان ادم و حوا هستیم............
وقتی پستی میگذارید.......دل یک هم زبان خارجی رو نشکون.....اونا هم حق اب و گل دارند.........خیلی هاشون در ایران بدنیا امدند.........کلا خاک وطن خودشونو ندیدند....دل ادمها چینی زرین نیست بشکنی بعد بری یک ست دیگر بخری.........روی حرفات فکر کن........دل نشکن...........دل نشکن

زبان بی زبانی.......زبان حس


بعضی اوقات خستگی و فشار کاری و زندگی طوری با ادم میرقصند در این صحنه همهمه دنیا .....پاهای ادم کم میاره از همراهی.....دلت یک جای امن میخواد .....جویباری روان و سایه ساری خنک.......دور از همه ادمها.....ولی میدونی در این میدان مبارزه چاره ایی جز ادامه نداری ... با صدای خفه شده در گلو به خودت میگی: هنوز وقتش نشده.....شاید یک روز دیگر.....شاید ...شاید...
به خودت میخندی در ایینه...دلت باد میخواد....تا موهای افشون شده شانه کنه....
روزگار بهت یاد داده چطو...ر روی پای خودت بیایستی و بخندی و برقصی تا دیگران از انرژی وجودت لبریز و شاد شوند.....میخندی به چهره توی ایینه.......
دلت فرار میخواد .... پناهنده دنیایی غیر از دنیای واقعی میشی......تا برای ساعتی هم شده گریزی زده باشی به زیر سایه خنک خیال......
یک پست....یک نما آهنگ.....تو رو میبره به سالهای خیلی دور .......سالهایی که خوندن و نوشتن بلد نبودی.....ولی دفترهایی داشتی سراسر پر شده از تصاویر و خط و خطوط........تو عالم کودکی زبان و خط نوشتاری خودمو داشتم......حتی بعد از یاد گرفتن خوندن و نوشتن.......باز به رمز نقش میکشیدم بر کاغذ...کسی جز خودم رمز نمیدونست.....من زبانم بی زبانی بود......یک نوار کاست سونی باقی مانده از ان دوران گواه زبان من است.....لغاتی بیمعنا...که میخواندم و میرقصیدم و پدرم از سر شوق صدایم را ضبط کرده.....
حال با شنیدن یک اهنگ......بر میگردم ......میچرخم.....میچرخم و میرقصم..نوایی اشنا....میچرخم و میچرخم.......مسرور از به یاد اوردن زبانم.........

ارایش

آرایش...
چندی پیش به پیشنهاد دوستی رفتم سر قرار...منتهی چون کارم طول کشید با همون تیپ ساده و کار رفتم ..اصلا ارایش نداشتم...اقای خوش تیپ و تحصیل کرده خیلی از دیدن من جا خوردند...ولی محترمانه به روی خودشون نیاورند...منم خونگرم....شروع کردم به صحبت و جو عوض شد...هر کدام فاکتورهامونو گفتیم...و بعد خداحافظی ...قرار شد ایشون تماس بگیرند تا نتیجه رو بهم بگیم و برای قرار بعدی تصمیمی بگیریم....رفتم خونه و لیست کردم و دیدم 70% خواسته های مشترک داریم و این ملاقات خوب و موفقی بوده...منت...ظر تلفنش بودم....بعد از دو روز تلفن کرد و خیلی رسمی حرفاشو زد .....اینکه خیلی فکر کرده و اینکه من از هر جهت خانم برازنده و فعال و باهوش و مقتدری هستم.....ولی ایشون برخی خواسته هاشون با خواسته های من در تضاد..ازش خواستم توضیح بده..ولی لحن کلام و جوابش منو به این نتیجه رسوند که یارو خوشش نیومده .....منم زودی براش ارزوی موفقیت کردم و تمام........
چند وقت بعد دوستم برام تعریف کرد که یارو به همسر دوستم گفته که از قیافه و ظاهر و تیپ من خوشش نیومده....و اصلا به دلش ننشسته......
دوستم با تعجب به من نگاه میکرد و میگفت: سارا من موندم.....این چطور تو رو نپسندیده؟؟؟؟ مگر چه شکلی بودی؟؟؟؟ارایشت بد بود؟؟؟؟؟
من: من اصلا ارایش نداشتم...سر زمین گیر افتادم...دیر شد...با همون وضعیت رفتم...ولی خاکی هم نبودم...
صدای داد دوستم: سارا....ادم تا سر کوچه بدون ارایش نمیره.....اونوقت تو قرار ملاقات اول بدون ارایش رفتی؟؟؟؟؟؟ دیوونه.....تو رسما میترشی.....
این گذشت...یک سال بعد...به مراسم عروسی یکی از دوستان دعوت شدم...
منم کلا پایه جشن و شادیم و حسابی به خودم رسیده بودم...یک لباس شاهانه و شیک و اندامی و یک ارایش کامل...وسطای مجلس....حس کردم یک نفر خیره نگاهم میکنه..برگشتم و لبخند زدم..دیدم بهله..طرف اشناست..همون اقای محترم ازون ور مجلس خودشو رسوند این ور مجلس و شروع کرد به احوالپرسی....یکم تو چهره من دقیق شد و گفت: من شما رو قبلا ندیدم؟ منم لبخند:رستوران.... برق 3 فاز از سرش پرید... اقا: من میگم اشنا به نظر میرسید..چقدر عوض شدید؟؟؟؟؟؟ من: چطور؟ پیر شدم؟ اقا: وای نه...منظورم این بود که امشب مثل یک ستاره میدرخشید...یکم صحبت کردیم و خندیدم....ولی من روی دلم مونده بود این رفتار دو گانش...180 درجه عوض شده بود..طوری باهام صحبت میکرد انگار من ملکه هستم ...از هر 10 کلمش .....8 تاش حول زیبایی ظاهری من میچرخید.....
خلاصه....بعد از مهمونی ایشون دوباره بهم پیشنهاد دادند و سعی کردند نظر منو برگردونند.....یک روز دعوتشون کردم سر زمین ....و براشون توضیح دادم که من کل سال همینطوری میبینه...با ظاهر بدون ارایش و بدون لباسهای مهمونی....با لباسهای گشاد...و ازون تشکر کردم و تمام.....
برخی از مردها....ظاهر براشون خیلی مهمه.......و به خاطرش کل داشته های یک زنو نمیبینند......این نظر منه......نظر شما چیه؟ حالا هی بگویند من ظاهر ساده رو بیشتر دوست دارم....من میخندم.....

سانسور یا محدودیتهای سنی ؟؟.....


نسل ما نسل سانسور.....کل سریالهای تی وی در دهه 60 و 70 پر بود از سانسور......تازه همونم با کلی زحمت تماشا میکردیم......چون درس مهمتر بود.....برنامه کودک یک ساعت در روز پخش میشد....انهم وقت امتحان میشد نیم ساعت......کارتن ها......نه ترانه داشت نه شادی........یادمه یکبار بابا لنگ دراز تیراژ اصلیش پخش شد.......فردا صبح شنبه توی مدرسه قیامت بود.......کل دخترها از صحنه های تیراژ صحبت میکردند.......داشتن دستگاه ویدئو جرم بود ....یادمه وقتی بچه بودم ...و خانواده فیلمی میگذاشتند من باید هر بار به خاطر نمکدان...قندان..جا شکلاتی....جا سیگاری و خیلی وسایل دیگر سالن رو ترک میکردم......بعدتر ها فهمیدم این نوعی سانسور پیشرفته بوده......که خواهرای بزرگم یا پدرم انجام میدادند تا من خدای ناکرده صحنه بوسه یا اغوشی نبینم و ذهن کودکانه ام بزرگ نشه.....بعد تر ها که بزرگ شدیم و دانشجو...ازادی نسبی ایجاد شد و فیلمهای اصل براحتی داد و ستد میشد.....یادمه من هر بار کلی فیلم با خودم میبردم خانه..و پدرم هم تماشا میکردند......یکبار یکی از فیلمها به نام جدا افتاده با بازی براد پیت و مت دیمون که یک فیلم اکشن و جاسوسی بود با خودم اوردم و داشتیم فیلمو تماشا میکردیم........یک صحنه داشت که خانم لباسهاشونو در میاوردند و فقط دو تیکه تنشون بود........من روی حجب و حیا و اینکه پدرم خیلی حساس بودند کنترلو برداشتم و خواستم این قسمتو سانسور کنم.....یکهو فیلمو 2 دقیقه بردم جلو داستانو از دست دادیم.......برگشتم عقب.....صاف ایستاد سر صحنه زیبپ شلوار....باز بردم جلو......زیادی رفت......برگشتم عقب.....زیبپ باز شده بود.......خواهرم سرخ....اون یکی خواهرم خنده.......پدرم سرش رفته بود تو کتابشون....(یعنی من ندیدم) بنده باز بردم جلو.......دیدم خیر باز برگشتم......رسید سر دو تیکه.......یکهو خواهرام پوکیدند از خنده .....
پدر گرامی بلند شدند و با صدای بلند گفتند: من برم زیر سیگاریمو بیارم....سارا بابا...تو هم وقتی تونستی دقیقا سر همون جای که میخواهی استوپ کردی خبرم کن..........بنده سرخ........خواهرام کف سالن پخش.
من: خفه..بمیرید....خوب من چیکار کنم......؟
خواهرم: خوبه تو رو بکنن مامور سانسور فیلما......ای حالی میده........من تا حالا نفهمیده بودم اینقدر این لباس دو تیکش خوشگله.......
اون یکی خواهرم: وای......بسه....زشته...الان بابا میاد.....سارا ردش کن زود باش....
بلاخره بابا امد و فیلمو تماشا کردیم.......دفعه بعد یک فیلم دیگر خواهرم اورد ولی از شانس پر صحنه....من تا دستم رفت طرف کنترل صدای بابا : من میرم یک سیگار بکشم تو باغ....صدام کنید .......
جالب........بزرگ که شدم......بابا باید از سالن خارج میشد که دخترهاش معذب نشوند......سانسور.......حجب و حیا......عقیده.....
با سانسور موافقید؟ مخالفید؟ ایا باید باشه یا یکم باشه؟؟؟؟؟ ایا درسته در هر سنی هر چیزی دیده بشه؟؟ یا باید سانسور انجام بگیره ؟

چطوری یک زن قدرتمند باشیم؟؟؟؟؟؟ (قسمت اول )


پدرم همیشه میگفت ستون یک جامعه زن اون جامعه هست.....و وقتی بخوان یک کشور رو نابود کنند....روح زنانگیشو میدزدند......براحتی ستون میلرزه..دیوارها و سقف که نقششو مردها بازی میکنند .هرچقدر هم قوی و مستحکم باشند بدون ستون فرو میریزند.......و این وسط بچه ها زیر سقف اسیب میبینند.....
ولی چطور میشه یک زن قوی باشیم؟ چطور میشه که روح زنانگیمونو از گزند دشمن حفظ کنیم....؟؟؟؟؟؟
1- ورزش کردن...داشتن بدنی نرم و ورزیده و هیکلی زیبا به زن اعتماد ب...ه نفس میده.....تنبلی رو کنار بگذارید و ورزش کنید ..
2- خوب صحبت کردن... یک زن دانا خوب صحبت میکنه ..با جملات شیوا و رسا ..بلد چطور بدون توهین و ترس از حق خودش دفاع کنه
3- اموزش دفاع شخصی...زن به خاطر هورمونهای جنسی از نظر بدنی قدرت کمتری داره...با اموزش و یادگیری نقاط ضعیف بدن یک مرد حافظ بدن و جان خودتون باشید(بعدا یک پست درباره این نقاط میزارم)
4- باسواد باشید .....منظورم داشتن مدرک دانشگاهی نیست.....کتاب بخونید. نکات علمی به روز رو عملی در خانه انجام بدید....از قواعد فیزیک و شیمی در حد ابتدایی یاد بگیرید.....زیست شناسی رو بدونید......کشاورزی رو یاد بگیرید...اطلاعات عمومیتونو بالا ببرید
5- یک زن تحصیلکرده در جامعه از احترام نسبی بالاتری برخوردار.....دانشگاه دریچه نویی به دنیا براتون باز میکنه...
6- جسور باشید ..و زیرک...از توهین و تحقیر شدن نترسید...اگر فکر میکنید کاری که دوست دارید درسته وباید به ارزوهاتون برسید حتما انجامش بدهید
7- هنرمند باشید....انجام کارهای ظریف زنانه.روح شما رو لطیف و جذاب میکنه
8- هدفمند باشید...بدونید برای چی به دوست پسر یا همسر احتیاج دارید. عشق رو بشناسید و بعد از ازدواج عاشق بشوید لطفا.......هرگز به خاطر فرار از یکنواخت شدن زندگی یا فرار از خانه پدری یا به خاطر داشتن یک زندگی جدید ازدواج نکنید.
9- در رابطه با جنس مخالف منطقی و منصف باشید....جنس دوم و یا ضعیف نباشید ...اشک هاتونو اینقدر الکی هدر ندهید...
( مردها در مقابل اشک زنان بی دفاع میشوند.......ولی اگر زیاد جلوشون گریه کنید دیگر اثری نداره.....پس وقتی ازش استفاده کنید که واقعا احتیاج .....)
10- یک زن دانا...و قدرتمند هوشمند و زیرک ......یادتون نره...زنان ابله و احمق فرزندان خوب تحویل جامعه نمیدهند.......دانا باشید......
باز اگر شما نظری چیزی دارید بگویید......باز در این رابطه پست میزارم

زنان مکار

زنان مکار؟؟؟؟؟زنان هوشمند؟ زنان ناقلا؟ زنان زیرک؟ باهوش یا ....؟
پیرو پست قبلی که درباره زنان قدرتمند نوشتم........اقایان گروه نسبت به کلمه مکار خیلی واکنش تندی نشون دادند.........و اکثرا بیان کردند که زنان مکار بازگر هستند و برای رسیدن به اهدافشون مردی رو بازی میدهند....و خلاصه مکر و حیله رو خیلی منفی دیدند....هر چقدر سعی کردم جنبه مثبت این قضیه رو بیان کنم....دیدم خیر......بنابراین پست رو ویرایش دوباره کردم......و به جاش نوشتم دانا و هوشمند......
ولی واقعا زن دانا چه خصوصیا...تی داره؟
من هرگز سعی نکردم مردی رو از عمد جذب کنم..شاید چون هنوز مردی منو شیفته یا جذب خودش نکرده..راحت بگم هنوز نتونستم نیمه خودمو پیدا کنم که بخوام نقشه ای برای بدست اوردنش بکشم...ولی من یک زنم..و به خوبی درک میکنم چی باعث میشه هم جنسهای من شروع کنند به طرح یک نقشه ...برای بدست اوردن خواسته هاشون......همیشه نباید جنبه منفی قضیه رو دید...این میتونه خیلی هم مثبت باشه.زندگی رو جالب تر و هیجان انگیز تر میکنه......
دوستی داشتم که خیلی دختر باهوش و ناقلایی بود..یک روز بهم گفت: سارا فکر کنم نیمه گمشدمو پیدا کردم.ولی بیشعور خیلی دوزاریش کجه .نممیفهمه..منو نمیبینه.....دوستم یک نقشه کشید و کلی این در و اون در زد و به خاطر اون پسر 3 بار کارشو عوض کرد تا بلاخره تو مسیر زندگیش قرار بگیره.....بعد شروع کرد به زنانگی...من شاهد کارهاش بودم......توی بعضی از نقشه هاش دست داشتم و همکاری میکردم...حتی ایده میدادم.......بلاخره پسرو متوجه شد و پیشنهاد دوستی داد......یعنی اونروز هرگز از ذهنم پاک نمیشه...دوستم مثل بچه ها بالا پایین میپرید.......6 ماه تلاش یک تیم 4 نفره دختر....و البته کمک گرفتن از 2 تا اقا......الان 7 سال ازون قضیه میگذره....دوستم منتظر اولین فرزندش......و زندگی خیلی خوبی داره.....خیلی خوب.با هم رفتند امریکا....و هر وقت با دوستم میحرفم میگه از روز قبل بیشتر دوستش داره......
چه ایرادی داره یک زن مکار باشه اگر از مکرش در راه درست استفاده کنه؟؟؟؟؟
حالا این مکر میتونه برای کار یا زندگی بهتر یا به کار گرفتن نیروهای انسانی هم باشه.....من بارها از نیروی مکر برای شاگردان سر کلاس استفاده کردم تا مجبورشون کنم درس بخونن.......یا کارگران رو با مکر وادار به کار بیشتر میکنم....
یا حتی دوست پسر سابقمو که خیلی زود جوش میاورد با مکر اروم میکردم.....
هیچ وقت اجازه ندادم با داد و بیداد حرمت بشکنه......همیشه هم به من میگفت: سارا نمیدونم تو چیکار میکنی به تو میرسم اروم میشم یادم میره واسه چی عصبانی شدم.......شاید شما بگویید این مکر نیست......پس معادل مثبت این کلمه چیه؟
بعد ازون پست فهمیدم......مردها دل پری از مکرهای زشت و ناپسند دارند.....
برام بنویسید.....نظر شما چیه؟