-
شبهای کویر: قسمت۱۷
جمعه 20 اسفند 1389 23:29
زندگی زندگی زندگی............. طوری میچسبی به زندگی که به کل یادت میره........... یادت میره که باید زندگی کنی آره یادت میره و این اصلا خوب نیست اصلا خوب نیست چون وقتی خبر دار میشی که فرصتی باقی نمونده...........یهو........... خودتو روی بند میبینی..........معلق بین زمین و هوا............... زیرت یه دره...
-
قسمت ۱۴: راضی از خود بودن...
جمعه 20 اسفند 1389 00:16
نگاه ادمها نگاهشون سنگینه نمیتونم تحملشون کنم از ادمها...........از نگاهاشون.................بدم میاد بی تفاوت...........به زور............به اجبار پشت سر بر و بچه ها شنبه بازارو گز میکردم......... صدای خنده نوشین..........دیدن ردیف دندونهای سپید و براقش.........حالمو بدتر میکنه......چرا این دختر اینقدر...
-
قسمت 13: ارامش......خواستن
پنجشنبه 19 اسفند 1389 02:22
آی...........آی.................یکی یکی...........دو تا دو تا لباسامو میکنم از تنم...............از شدت ترس و وحشت ........... از عجله لباسامو پرت میکنم کف حمام............روی سرامیکا ...... دوش اب سرد دوش اب سرد حالم بده حالم خیلی بده خیس عرق........داغ داغ .............. آب سرد میغلته روی تنم .......... روی پوست تنم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 بهمن 1389 01:04
سلام دوستان یک مدتی سیستم خراب شد تنبلی و کلی بهونه دیگه داشتم که ننویسم حالا با سیستم جدید در خدمتم منتهی حس نوشتنم نیست به زودی به روز میکنم به همتونم سر میزنم ممنون
-
چرا وارونش کردین شماها.؟؟؟؟؟؟
جمعه 8 بهمن 1389 23:48
امشب........میخوام از خودمون بگم اره........از خودمون دخترا مجلس زنونس...............آقایون بفرماین بیرون چرا ما باید اجازه بدیم مردها ما رو به بازی بگیرن.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا 100 تا دختر در ان واحد باید عاشق یه مرد پشت کوهی بشن؟؟؟؟؟؟ مگه نه اینکه هر ادمی نیمه گمشده داره......پس چرا همه دنبال یه نفر میافتن؟؟؟؟؟ از دست...
-
قسمت ۱۲: کنترل .......کنترل.....
پنجشنبه 7 بهمن 1389 20:30
گاهی اوقات قانون شکنی........خیلی حال میده....... مثلا دزدکی بری و جنس مخالفو ماچ کنی........ یا یواشکی...سیگار بکشی.........با دوستات م ش رو ب بخوری....... کلا خوش میگذره اگر گاهی اوقات..........با سرعت ۱۲۰ تا تو خیابونا........ساعت ۳ صبح ویراژ بدی................. گاهی لباسای تنگ و مزخرفی بپوشی که مادرت اونو مبتذل...
-
قسمت ۱۱: زندگی رویا و نادر خان...
چهارشنبه 6 بهمن 1389 22:43
روز خرید..........یه لیست بلند بالا....... مثل همیشه قرعه کشی میکنن بچه ها.......تا اسم دو نفر اول دربیاد........اونا هم باید واسه خودشون جفت انتخاب کنن از جنس مخالف.........حالا میخواد همسرشون باشه یا غریبه..... روز چهارم......و تا حالا ۱۲ نفر حذف شدن......واسه خرید کردن..... وقتی اسمم درومد جیغم به هوا رفت...... مثل...
-
قسمت10: شما از چی میترسین؟؟؟؟؟
چهارشنبه 6 بهمن 1389 00:38
موهام.........موهامو افشون میکنم مخصوصا........از عمد...........اصلا دلم میخواد آره کرم دارم............ میخوام دنیا رو اشوب کنم......... دکتر زور زورکی...........منو مجبور کرد ظرف بشورم...... حالا اگر یه تیکه ۲ تیکه بود یه چیزی........ یه کوه............یه کوه به ارتفاع همین دماوند خودمون این چطور برنامه درمانیه...
-
لباشم غنچه.........
یکشنبه 3 بهمن 1389 23:32
.........اوم.............. ............آخ.............. ...........وای................... ......راست میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ .........جون من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ......................نهههههههههههههههههههههههههههه................... ........ه ه ه ه .................... ..........ذلیل شی............ ..........حض کردم..............حقش...
-
قسمت۹: زندگی سیما (۲)..
شنبه 2 بهمن 1389 00:26
منگم.........خیلی زندگی سیما........ اونقدر راحت از مشکلاتش.......از بدبختیاش..........از فقر و نداری حرف زد.........که من موندم............موندم..................که چطور این دختر اینقدر میخنده......شاده بی حسم.........بی حسم................. صدای سیما تو گوشم دنگ دنگ میکنه :خوب امشب میخوام داستان خودمو براتون بگم...
-
قسمت ۸: زندگی سیما(۱)...
جمعه 1 بهمن 1389 00:28
کلافم آره...........من کلافم.............دارم دیوونه میشم کلی انرژی هست..مونده داره حروم میشه تو تنم............بدنم درد میکنه تنم داغه وای..........من کلافم........من مرد میخوام..........من یه بازو میخوام...... از اتاق میزنم بیرون..............ملت هر کی یه وری ولو شده.....از صبح کلی تو شهر و ساحل و بازار گشت و گذار...
-
توضیح درباره داستان شماره ۲...
چهارشنبه 29 دی 1389 00:07
ادم میتونه به خیلی چیزها وابستگی پیدا کنه میتونه معتاد خیلی چیزها باشه م واد م خدر ق م ار اینترنت......کتاب........خرید....خوردن....... خیلی چیزها هست که جسم و روح رو درگیر میکنه......... دلی..............ما ایرانیها...........هر چیزی رو بیان کنیم......وقتی بحث از اعتیاد ج ن سی به میون میاد........همگی سکوت به جون...
-
قسمت۷:دریا رو بغل کن و ببوس...
سهشنبه 28 دی 1389 00:24
سر و صدای آقایون..........خنده خانمها.............. دریا کنار موهاشو پریشون کرده.............. صخره ها هوس بوسیدن دزدکی در سر دارن............. دریا رو در اغوش میکشن............ میایستم ..........................اجازه میدم آب ..........ماسه زیر پامو بشوره........ موجودات ریز..........صدف.......اشغال......زیر پاهام وول...
-
قسمت ۶: صدای زندگی.........
دوشنبه 27 دی 1389 00:30
صدای بسته شدن در....... منو از خواب شیرینم بیرون کشید......... رو تختی چروکیده و کثیف............ صدای جیک و جیک گنجشکان......... جیغ دزدگیر همسایه.............. آمادگی برای بیدار شدن رو ندارم.......خودمو چنان گربه میکشم تا بتونم ساعت روی دیوار رو ببینم........... ۷ نشده..............کلافه و عصبی..........بالش رو...
-
قسمت ۵: میخوام م س ت کنم...
شنبه 25 دی 1389 00:49
مثل اینه که من همیشه باید محکوم بمونم......... ساعت ۱۱ ضربه مینوازه......همسفرهای الکی خوش.......در کنار ساحل غمبار شمال تن به آفتاب سپرده .......لحظه کشی میکنن........ دیدن خانوم و آقا ی احمدی.......با شنیدن آواز زیبایی از شهرام ناظری منقلبم میکنه....... : تا با غم عشق تو مرا کار افتاد...آ.آ... بیچاره دلم....بیچاره...
-
قسمت ۴ : عاشق نگاهش شدم...
جمعه 24 دی 1389 02:47
میخندم............من میخندم...........آره.......منم بلدم بخندم به همه چیز...........به همه کس.......... من میتونم به درز دیوار هم بخندم........چونان طفلان داستان شلوارهای وصله دار رسول پرویزی............آره.....منم میتونم تو اوج غم بخندم.......... منم میتونم.......... منم میتونم............
-
قسمت ۳: درباره من فکر نکن.....
جمعه 24 دی 1389 01:09
انگار دنیای من رنگ آبی نداره...... اسمون دربند برام آبی نیست........... اسمون این شهر خاکستریه........... تو جمع بودن رو دوست ندارم............ دوست ندارم............. دوست ندارم.......... صدای خانوم احمدی: خوب خانوم خانوما......چی میخوری؟ خودم: هان؟ خ ا: ناهار ......... خودم: من سیرم......میرم همین اطراف یک گشتی...
-
چیکار کنم؟؟؟؟؟؟
پنجشنبه 23 دی 1389 23:29
خیلی دلم میخواد ادامه داستانهامو بنویسم ولی چه کنم نمیاد............نوشتنم نمیاد خدا........خدا جونم من دلم یک رابطه میخواد یک رابطه جذاب .........کشدار.......و معنی دار..... سر شار از عشق واقعی........ که سرانجام خوبی داشته باشه من یه رابطه میخوام اخه چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
حق مسلم ماست.........
دوشنبه 20 دی 1389 00:01
مردم کشورم.......مردم کشورم امان از دست این مردم................ امروز بعد از مدتها نمه بارونی در اصفهان زد داشتیم کم کم فراموش میکردیم بارون چیست.........چه شکلی است ولی سپاس خداوند بزرگ...............رحم کرد یکم هوا بهتر شد کمی اکسیژن............ حس گناه بهم دست داد...........که چقدر آب به هدر میره الکی...
-
قسمت ۲: یک روز کمتر......
شنبه 18 دی 1389 01:44
با صدای خانوم کنار دستیم از خواب پریدم : یا قمر بنی هاشم.......... صدای یکی از آقایون: بعید میدونم کسی زنده مونده باشه ........... چشمام رو میمالم ..... ساعت از ۹ صبح گذشته ........... چقدر خوابیدم.........طلوع خورشید رو از دست دادم ....... همه مسافرها...........به سمت خاصی در جاده چشم دوختن ......... ماشینها مثل صف...
-
خدایا...ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پنجشنبه 16 دی 1389 19:08
واقعا عشق چیه؟ قبلا هم این سوالو ازتون پرسیدم.........ولی جواب نگرفتم.......... من........من.............من................... فکر میکنم........احساس میکنم...........یا بهتر بگم....... میدونم که به پختگی رسیدم...... به سنی که خوب رو از بد تشخیص میدم........ دیگه هیجانی از بابت کارهای احمقانه بهم دست نمیده...... و دیگه...
-
شبهای کویر .....قسمت ۱۶
چهارشنبه 15 دی 1389 00:50
ـ چند ؟ : جفتی ۲۵۰۰ تومن....... ـ ای......ارزونتر حساب کن مشتری شیم....... : وا.........خانوم........دیگه ۲ تا لیف حموم چی هست من بخوام تخفیفم بدم.....ولی اگر ۵ تا جفت ورداری روش یه جفت جوراب زمسونی هم میدم.........راسی خانوم سفیدابم بخوای دارما..........اصل.........ازین سفیداب پیزوری ها نیسا.........اصل.........خودم...
-
امشب واقعا دلوم گرفته.........
شنبه 11 دی 1389 00:03
امشب واقعا دلوم گرفته حالم خوب نیست خیلی وقته حالم خوب نیست ولی دیگه بهش اهمیت نمیدم محلش نمیزارم..........ولی امشب سر ریز شده چقدر دلم ................تمام شدن میخواد خدایا ناشکری .............قدرنشناسی منو ببخش ببخش امشب فقط دلم گرفته همین
-
قسمت ۱ : امان از دست این دل ...
جمعه 10 دی 1389 19:25
سلام دوستان تلاش کردم ادامه شبهای کویر رو بنویسم.........ولی چون این داستان رو بداهه مینویسم....و از قبل در ذهن نقشه ای براش نداشتم وسط کار ..........گیر افتادم...... چون باهاش زندگی نکردم و درک درستی از افراد توی داستان ندارم...... بدترین قسمت اینه که نمیدونم چطوری از این وضعیت خودمو نجات بدم...... بخش بزرگی از...
-
و عشق!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پنجشنبه 2 دی 1389 22:33
عشق از دیدگاه شما چیه؟ چطوریه؟ فیلیمی دیدم........چندی پیش..... محصول کشور هند با بازی شاهرخ خان اسمش یادم نیست ولی..............جملاتش این روزا تو گوشم صدا میکنه : عشق یعنی خدا رو در چشمان معشوق دیدن ادم میتونه از ادم فرار کنه ولی از عشقش نه.........چون عشق خود خداست.........خدا همه جا هست ======================== تا...
-
شبهای کویر .....قسمت15
چهارشنبه 24 آذر 1389 03:18
بودن در بیمارستان رو تا حالا تجربه کردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بیمارستان.............. اسمش که میاد بوی الکل تو دماغ ادم میپچه...... و صدای ویر ویر .........چرخ برانکارد و صندلی هاش........... صدای گریه و التماس......... یا روپوش سپید دکترای بی تفاوت ........ پرستارهای بد اخلاق........ نگهبانی.......... با لامپهایی که در سقف...
-
پای کوبان میشمارم.......
سهشنبه 23 آذر 1389 00:04
این روزها.......دل ما هم چون اسمان شهر اصفهان ابری و بادی و بی باران ......مردم را مینگرد. خداوند غضب کرده.....درهای رحمتش را بر روی مردم قدر نشناس وطن بسته خدای دل ما نیز.........آشفته......... لحظه شمار زندگی من شده....... با تمام وجود.........رسیدن فصل آخر زندگیم را جشن میگیرم...... و در دل ........پای کوبان...
-
فقر............
شنبه 6 آذر 1389 00:01
می خواهم بگویم … فقر همه جا سر می کشد … فقر، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست … فقر، چیزی را " نداشتن " است ، ولی، آن چیز پول نیست … طلا و غذا نیست … فقر، همان گرد و خاکی است که بر کتاب های فروش نرفته یک کتابفروشی می نشیند … فقر، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد می کند … فقر، کتیبه...
-
باد .....باد ......باد.......
دوشنبه 24 آبان 1389 00:21
باد ......باد.......باد........ زوزه باد ..........هو هو هو هو .......................هوووووووووووووووووووووووو.............. دوران بچگیم ........صدای باد..........بخشی از خاطرات و دست نوشته هام بود...... صدای باد میون درختان بلند سپیدار ........ صدای زوزه باد ........شبهنگام وقتی تو اتاقم تک و تنها بره میشمردم تا...
-
دلم.....فرار میخواد.......
شنبه 22 آبان 1389 03:59
این ماجرا مربوط میشه به 4 یا 5 سال پیش...... وقتی هنوز هیجان زندگی کردن داشتم.......... ================= سوز سرما........تهران به شدت سرد و هواش بوی برف میداد........ یک روزی میشد اومده بودم تهران.....واسه خرید چیزی..... نرفتم سمت خونه تلفن کردم به رفیق که من حوالی میلاد نور منتظرم...... ابر و باد و فلک.......همشون...