-
انتخاب
پنجشنبه 2 مهر 1394 14:32
انتخاب..... ازون جایی که این یکی از دوستام خیلی مورد خوبیه برای بیان برخی چیزها....منم یکی از دوستام این اتفاق براش افتاده..( نیشهاتونو ببندید....جدی جدی یکی از دوستام....عجب دوستان نازنینی هستیدا.هنوز که نگفتم چی شده ) کاینات خیلی به برخی ادمها لطف داره..یا یهویی قحطی میاد براشون یا یهویی سیل نعمت راه میندازه تو...
-
بدون انرژی..........
یکشنبه 29 شهریور 1394 15:04
خشمگینم.......خشمگین و عصبانی با کلی حس بد درونم........ حس یک زن ابله رو دارم که مونده تو کارای احمقانش.........2 روز دست به هیچ کاری نزدم....... بیحال و خسته و بدون انرژی ...........
-
رفتن......
چهارشنبه 25 شهریور 1394 20:23
دیوار......پنجره...در...... مونیتور و یک فنجان قهوه تلخ......... سیگار خاموش کنار توده ای از کاغذهای کاهی......... عکسهای یادگاری روی دیوار........ گذشته .حال و اینده........ خستگی های چند ساله به رفتن فکر میکنم به فرار.......... به دور شدن به زندگی جدید به شادی......... ...................................... موسیقی...
-
خونه بی بی........
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:33
یادش بخیر......بچه که بودم همیشه خونه بی بی بودم....مادبزرگمو میگم...یادش بخیر.....یک خونه باغ خوشگل با 5 دری و تابستانی و زمستانی و بهارنشین....گوشواره و دیوارای گچ بری شده... درختای بلند سرو و گردو.....درختای تاب خورده بادوم.......گیلاسای رقصون تو باد........صدای بلبل و مرغ حق.....صفایی داشت اون روزا........نیازی...
-
غار تنهایی مردانه........
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:33
نمیدونم کجا بود خوندم..زنها موقع ناراحتی و غم میرن توی چاه...و انتظار دارند مرد بیاد بالای چاه وایسه هی باهاشون حرف بزنه .....تا حالشون خوب شه....ولی مردها موقع ناراحتی میرن توی غار....و ترجیح میدن کلا کسی مزاحمشون نشه تا خودشون از غار تنهایی بیان بیرون...حالا زن بخت برگشته باید وایسه دم در غار...و صداشم در نیاد......
-
یادش بخیر......
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:32
یادش بخیر.....دانشگاهو میگم...روزی که وارد دانشگاه شدم یک مانتو پوشیده بودم تا زیر قوزک پا....اونزمان مد بود......مانتوهای بلند و گشاد......کم کم جو عوض شد و مانتو ها اب رفتند .خدا رو شکر......ولی من همیشه با حجاب مشکل داشتم....یعنی روسریم یا وسط سرم بود......یا دور گردنم.......حتی یکبار باد شدید وزید و روسریم اصلا...
-
تا حالا شیطنت کردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:31
پدر و مادرتون برای تنبیه کردن شما چه کردند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا بچه شری بودید یا اروم؟؟؟؟؟؟؟ من کلا ظاهر ارام و متینی داشتم همیشه......حتی در بچگی.......ولی شیطنتهام..همیشه بودند......وگاهی خطرناک.......همیشه یا دستم به اتش زدن یک جا بند بود یا داشتم چیزی رو ذوب میکردم تا چیز جدیدی بسازم...تازه بماند چقدر بچه های هم سن و...
-
عوض شدن اسامی خیابان ها یا اماکن......
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:31
توی یکی از پستها بر و بچه های گروه به نکته جالبی اشاره کردند....دلم خواست نظر همه رو بدونم..... چرا تو ایران با تغییر سیستم حکومتی اسامی خیابانها و حتی شهرها عوض میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ایا ما مردم سست بنیادی هستیم؟ مردم ترسو هستیم که از گذشته می هراسیم؟ ... مردمی هستیم که همیشه میخواهیم گذشته رو پاک کنیم؟؟؟ یا کلا از تاریخ...
-
کپی و پیس......
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:30
چند هفته پیش بخشی از یک متن طولانی که از دلنوشته های من بود و مخاطب خاص داشت رو انتخاب کردم و روی وال شخصی خودم قرار دادم........این متن کوتاه چند خطی درباره سادگی بود...... داستان هم ازین قرار بود.....حدود یک سال پیش من رفتم سر قرار با یک دوست قدیمی.......برای اینکه ایشون بهم پیشنهاد داده بودند برای قرار.....خلاصه...
-
مراسم پرسه (ختم).......
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:29
چندی پیش پدر یکی از دوستان فوت کرد....... ورشکست شده بودند و تازه از زیر بار قرض کمر صاف کرده بودند...........که پدرشون بیمار شد و افتاد بیمارستان..... ایشون حدود یک ماه بستری شدند و خانواده از زیر سنگ پول جور کرد برای درمانشون......... من تا زمانی که پدر دوستم بستری بود و زنده...مرتب تلفن میکردم و چندین بار رفتم و...
-
بوستان ..............
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:29
همه ذوق دوران کودکی من....روزهای جمعه بود....روزهایی که پدرم ازون چهارچوب مردانه و خشن تبدیل میشد به یک پدر مهربان و صبور...به قول خواهرها..بابا میشد یک کدبانو .....از اماده کردن صبحانه بگیر ..تا پختن کباب واسه ناهار و رفتن به باغ ....همه چیز به عهده پدر بود .....خانمها دست به سیاه و سفید نمیزدند..... صبحانه شاهانه و...
-
رقص.......
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:28
نظرتون درباره رقص و رقصیدن چیه؟ آیا دوست دارید برقصید ؟ اونرو یاد بگیرید؟ تا حالا کلاس رقص رفتید؟ ایا دوست داشتید اگر جامعه ازادی داشتیم یک دنسر میشدید؟ چه زن ؟ چه مرد؟ خاطره خاص از مجلس یا مهمونی دارید ؟ چرا مردم ایران انجام حرکات موزونو جزو سبکسری و رفتارهای ناجورمیدونن؟ مخصوصا نسل گذشته.....باز این دوره خیلی بهتر...
-
تربیت......
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:28
چند روز پیش جلوی چشمام مادری یک سیلی ابدار خوابوند تو گوش دختر بچه 5 ساله...چرا؟ جرمش این بود که خورده بود زمین ولباسش خاکی شده بود...... یک لحظه حس کردم برای چی مادر شده؟ برای چی ازدواج کرده؟ ...خستگی از چشماش میبارید .نادانی و بلاهت......جملات بسیار زشتی برای دختر بچه استفاده کرد و 4تا بدبیراه هم نثار بچه کرد...پیش...
-
برنامه های تلویزیونی مفید.....
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:27
2 سال یک برنامه رو دنبال میکنم....یک جور مسابقه خاص بین خواننده های حرفه ای در کشور کره.......به نام immotal songs 2 در شبکه KBS روی arab sat ...... هر هفته کارهای قدیمی یک خواننده یا ترانه سرا یا اهنگساز بازخوانی میشه حالا حساب کنید طرف ممکنه کل یک ترانه رو عوض کنه.......یعنی خواننده اصلی به شیوه پاپ ، 30 سال پیش اون...
-
نژاد پرستی........
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:27
بچگی من توی یک شهر قشنگ و پر باغ گذشت...مزارع بزرگ .......کشتزار گندم و تاکستان..درختان میوه........مزارع پر بودند از کارگران خارجی.......که با اندک دستمزدی بیشترین کار رو انجام میدادند...... هم مهربان بودند .هم امین و راز دار.........با دادن یک جای کوچک و محقر با دستمزدی اندک ......سخترین کار ها رو انجام میدادند بدن...
-
زبان بی زبانی.......زبان حس
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:26
بعضی اوقات خستگی و فشار کاری و زندگی طوری با ادم میرقصند در این صحنه همهمه دنیا .....پاهای ادم کم میاره از همراهی.....دلت یک جای امن میخواد .....جویباری روان و سایه ساری خنک.......دور از همه ادمها.....ولی میدونی در این میدان مبارزه چاره ایی جز ادامه نداری ... با صدای خفه شده در گلو به خودت میگی: هنوز وقتش...
-
ارایش
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:25
آرایش... چندی پیش به پیشنهاد دوستی رفتم سر قرار...منتهی چون کارم طول کشید با همون تیپ ساده و کار رفتم ..اصلا ارایش نداشتم...اقای خوش تیپ و تحصیل کرده خیلی از دیدن من جا خوردند...ولی محترمانه به روی خودشون نیاورند...منم خونگرم....شروع کردم به صحبت و جو عوض شد...هر کدام فاکتورهامونو گفتیم...و بعد خداحافظی ...قرار شد...
-
سانسور یا محدودیتهای سنی ؟؟.....
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:25
نسل ما نسل سانسور.....کل سریالهای تی وی در دهه 60 و 70 پر بود از سانسور......تازه همونم با کلی زحمت تماشا میکردیم......چون درس مهمتر بود.....برنامه کودک یک ساعت در روز پخش میشد....انهم وقت امتحان میشد نیم ساعت......کارتن ها......نه ترانه داشت نه شادی........یادمه یکبار بابا لنگ دراز تیراژ اصلیش پخش شد.......فردا صبح...
-
چطوری یک زن قدرتمند باشیم؟؟؟؟؟؟ (قسمت اول )
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:24
پدرم همیشه میگفت ستون یک جامعه زن اون جامعه هست.....و وقتی بخوان یک کشور رو نابود کنند....روح زنانگیشو میدزدند......براحتی ستون میلرزه..دیوارها و سقف که نقششو مردها بازی میکنند .هرچقدر هم قوی و مستحکم باشند بدون ستون فرو میریزند.......و این وسط بچه ها زیر سقف اسیب میبینند..... ولی چطور میشه یک زن قوی باشیم؟ چطور میشه...
-
زنان مکار
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:24
زنان مکار؟؟؟؟؟زنان هوشمند؟ زنان ناقلا؟ زنان زیرک؟ باهوش یا ....؟ پیرو پست قبلی که درباره زنان قدرتمند نوشتم........اقایان گروه نسبت به کلمه مکار خیلی واکنش تندی نشون دادند.........و اکثرا بیان کردند که زنان مکار بازگر هستند و برای رسیدن به اهدافشون مردی رو بازی میدهند....و خلاصه مکر و حیله رو خیلی منفی دیدند....هر...
-
خود حقیقی با یک عکس و هویت دروغین؟؟؟؟؟؟؟؟
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:23
چقدر میشه به داستانها یا تجربیات افرادی که با هویت و عکس فیک در فیس یا شبکه های اجتماعی مختلف قرار میدهند اعتماد کرد؟؟؟؟؟؟ خود من به شخصه نمیتونم هر مطلب یا تجربه شخصی رو در فیس قرار بدهم به چند دلیل: 1- چون گروهی از فامیل و دوستان دنیای حقیقی جزو گروه دوستان فیس من هستند و کلا کار درستی نیست ادمی زندگی خصوصی خودشو...
-
اینده
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:22
آینده...... مینویسم در حالیکه میدونم خوندن این متن براتون جذاب نخواهد بود..می نویسم در حالیکه میدونم ممکنه فقط یک نفر بهش عمل کنه..باز دلم خوشه به همون یک نفر که با من همراه بشه......12000 نفر عضو......یکنفر هم خودش دنیایی...... فصل پاییز نزدیک..موقع بیابان زدایی شروع شده..میدونم که خیلی از شما ها عاشق بیابان گردی و...
-
خواستگاری
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:21
سالها پیش تو شهر زادگاهم ....دختر دم بختی بود از خانواده بسیار مرفه و ثروتمند و ملاک.....این خانم زیبا جهزیه سنگینی داشت ضمن اینکه پدرش زمینهای زیادی رو به نام یک دانه دخترش کرده بود...... از کل استان خواستگار داشت.....ولی این وسط 2 تا خواستگار از همه سمج تر و بهتر بودند...اولیش یک دکتر جوان 30 ساله بود از یک روستا...
-
کچلوکه اُ و گلو نکن ( کچل خان آب رو گل نکن ) قسمت ششم
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:16
خوب..امشب رسیدم به لحظات حساس سرنوشت ساز....رسیدیم به صف ارایی جنگی و دشت پر از سرباز...... کچل پشت سر سپاه با خرش میرفت یکهو پشت درخت سرو پناه گرفت و رعدو صدا کرد......رعد به تاخت میون میدون گرد و خاکی به راه انداخت و ظاهر شد....ملک جمشید رشید خود و لباس جنگی نپوشید....بلکه با یک دستمال ابریشمی که از همسر زیباروش به...
-
کچلوکه اُ و گلو نکن ( کچل خان آب رو گل نکن ) قسمت پنجم
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:15
تو کاخ میون اشراف زادگان داستان زمان ایستاده ؟؟؟؟؟ تا برسیم به امشبو و داستانو ادامه بدیم دختر و پسرای گل و نازنین....... حسن کچل تو کاخ برای خودش ازادانه میگشت و سر به سر اشپز و قناد و نقاش میگذاشت.....کلا از سر ارایشگر برمیداشت و روی سر نجار میگذاشت...... پشت لباس تلخک رو میکشید و در میرفت........کل کاخ به ستوه امده...
-
کچلوکه اُ و گلو نکن ( کچل خان آب رو گل نکن ) قسمت چهارم
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:15
خوب.....کجای داستان بودیم؟؟؟؟؟؟؟ کنار رقص پریا؟؟؟؟؟ کنار رودخانه خروشان؟؟؟؟؟ یک شب رویایی؟؟؟؟؟؟؟ روزها و شبها برای شاهزاده خانوم ...مثل رویایی شده بود که حقیقت پیدا کرده بود.......ملک جمشید بهترین ها روی برای همسرش فراهم میکرد....ازون جایی که قدرت فراوانی داشت و به 4 عنصر تسلط داشت...هر چی اراده میکرد..به 3 شماره در...
-
کچلوکه اُ و گلو نکن ( کچل خان آب رو گل نکن ) قسمت سوم
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:14
خوب......کجای داستان بودیم بچه های خوب؟؟؟؟؟؟؟؟ رسیده بودیم به سیب توی دست ملک جمشید... پادشاه اینقدر از دست شاهزاده خانمش عصبانی شد که میخواست دستور بده زودی سر کچلو بزنن و شاهزاده خانمو ببره نشون طبیب بده...چون مطمئن بود دخترش دیوانه شده از بس پسر دیده قاطی کرده بچه....... ولی وزیر با درایت به شاه گفت: حتما حکمتی پشت...
-
کچلوکه اُ و گلو نکن ( کچل خان آب رو گل نکن ) قسمت دوم
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:14
دختر و پسرای عزیز......دسته گلهای امید.....داستان به کجا رسید؟؟؟؟ به صدای تالاپ و تولوپ قلب شاهزاده خانوم؟؟؟؟ یا فکر پریشون ملک جمشید؟؟؟؟؟ شاهزاده خانم هر روز صبح میرفت بالای برج و منتظر کچل خان داستان ما بود....و ملک جمشید هر روز صبح میرفت برای گلبازی زیر برج کاخ....تا ببینه اون صدای افسونگر ...اون موهای مواج صاحبش...
-
کچلوکه اُ و گلو نکن ( کچل خان آب رو گل نکن ) قسمت اول
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:12
یکی بود...یکی نبود..زیر گنبد کبود...غیر خدای مهربون هیچکی نبود.... در روزگاران خیلی خیلی دور ......تو شهر 7 رنگ و اورنگ پادشاه عادلی زندگی میکرد....پادشاه پسری داشت به نام ملک جمشید.....ملک جمشید جوان قدی داشت اندازه سرو ناز......هیکلی داشت آ ..این هوا ....ستبر و بزرگ...چشماش چشم عقاب.....خلاصه برای خودش پهلوانی...
-
قسمت 10: اگر خودمون به سرطان مبتلا شدیم چیکار باید بکنیم؟
دوشنبه 19 مرداد 1394 01:54
# سرطان 46- یادتون باشه هر ادمی اگر قوی باشه و امیدوار بدترین بیماری رو خوب میکنه.....پس قوی باشید 47- اکثر بیماریها ریشه روحی و کمبود عاطفه و محبت دارن.....پس از ریشه درمان کنید....و تمام تلاشتون جبران کمبود محبت درونتون باشه..... ... 48- کودک درونتونو زنده کنید...شیطنت کنید و اتش بسوزونید 49- از پشت سر چشمان...